• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5149 -
  • ۱۴۰۰ يکشنبه ۲۴ بهمن

ما در يك واژه نمي‌گنجيم

نادي صبوري

به پالت رنگ‌ها نگاه مي‌كنم. صورتي، بنفش، هفت‌رنگ. منتظر است بگويم كدام را مي‌خواهم. به ناخن‌هايم نگاه مي‌كنم و سعي مي‌كنم رنگ‌ها را روي آن تصور كنم. نمي‌توانم تصميم بگيرم. دست آخر مي‌گويم خودت يكي را بگو. تصميم سخت است. مسووليت دارد. تصميم چيزها را به قبل و بعد از خودش تقسيم مي‌كند. آن وقت تو مي‌ماني و نتيجه‌اي كه سرگرداني بايد آن را به گردن چه كسي بيندازي. سال‌ها پيش در يك كتابفروشي كار مي‌كردم. مشتري‌ها كه مي‌آمدند سوال‌شان اغلب اين بود كه چه كتابي معرفي مي‌كني؟ من سعي مي‌كردم سوال كنم، آنقدر سوال كنم كه خودشان برسند به اينكه چه مي‌خواهند. بيشتر وقت‌ها اما آخر سر مي‌گفتند خودت بگو. آن وقت‌ها دليلش را نمي‌فهميدم ولي بعدها متوجه شدم موضوع از كجا آب مي‌خورد. از اينجا كه دوست داريم كسي ديگر تصميم نهايي را بگيرد كه اگر نتيجه خوب نبود بتوانيم پس ذهن‌مان سرزنشش كنيم. اخيرا چيزي مي‌خواندم درباره يك خطاي شناختي، خطايي كه به تصميم‌هاي ضعيف منجر مي‌شود. آدم‌ها در شرايط عدم قطعيت براي تصميم‌گيري مي‌روند سراغ چيزهايي كه همين حالا مي‌دانند. اين يعني ذهن را جلوي هر چيز جديدي، هر چيزي كه ممكن است وضعيت قبلي را به چالش بكشد، مي‌بنديم. 
رنگ بنفش را به پيشنهادش انتخاب مي‌كنم. اين يعني پايان تمام رنگ‌هاي ديگر. هنوز وسط كار هستيم و حس مي‌كنم اين رنگ را دوست ندارم. خودم را متقاعد مي‌كنم كه فرق چنداني بين اين رنگ‌ها نيست و لازم نيست برگرديم سر نقطه اول و زمان مي‌برد و... روزهايي كه بيشتر مي‌دويدم، علاقه داشتم هر چه بيشتر و بيشتر درباره‌اش ببينم و بخوانم. حالا كه كمتر مي‌دوم هر نشانه‌اي ذهنم را مي‌ريزد به هم. هر چيز جديدي به من يادآوري مي‌كند كه اين توانايي در من تضعيف شده است. ذهن اما مي‌خواهد هنوز بچسبد به همان چيزي كه قبلا طعم دلچسبش را چشيده. مقاومت مي‌كند جلوي هر حس جديد. مقاومت مي‌كند جلوي لذت بردن از شكل ديگري از هر چيز. جلوي دوست شدن با دمبل‌ها و هالترها. 
كار ناخن‌هايم تمام شده و مدام ميارم‌شان جلوي چشمم. سريع عكسي مي‌گيرم و پست مي‌كنم كه شايد واكنش ديگران حسم را بهتر كند. سعي مي‌كنم زاويه دستم را عوض كنم كه شايد رنگش به چشمم بهتر بيايد. بعد دست‌هايم را مي‌گذارم در جيبم تا كلا فراموش كنم چه اتفاقي افتاده است.  در مقاله خطاي شناختي مي‌خواندم كه آگاهي تنها چيزي است كه مي‌تواند اين خطا را تقليل دهد. نوشته بود وقتي آگاهي نداريم تكيه مي‌كنيم به آنچه دور و بري‌ها مي‌گويند. ولي احتياج داريم به گسترش سيطره ديد، يافتن و كشف طعم‌هاي ديگر، رنگ‌هاي ديگر. ما به پرسيدن به قصد افزايش آگاهي احتياج داريم. ما دوست داريم چيزها را دسته‌بندي كنيم تا از تفكر درباره آنها خلاص شويم. من دونده هستم، من ورزشكار هستم، من تنبل هستم. اما جهان و ما پيچيده‌تر از اين حرف‌ها هستيم. ما را نمي‌شود در يك واژه، يك رنگ يا يك كتاب خلاصه كرد. بايد از خود پرسيد و از پرسيدن خسته نشد. 
به ناخن‌هاي همكارم نگاه مي‌كنم. چه رنگ‌هايي. آبي، نقره‌اي. مي‌پرسم اين طرح‌ها را از كجا پيدا مي‌كند؟

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون