مروري بر «حالا بُعدِ ماضي بعدن بود» مجموعه شعر رضا روزبهاني
مقصد همه نوشتنها نگراني است
ارمغان بهداروند
مگر ميتوان اين روزها كسي را پيدا كرد كه «نگران» نباشد. نگرانبودن و نگرانكردن، خصلت جمعي ما شده است. ما «نگرانها»؛ پيش از اين نگران بوديم و به فردا چشم داشتيم و حالا نگرانيم و حسرت گذشته ميخوريم. در نوشتن هم به نگراننويسي مشغوليم و مقصد همه نوشتنها، نگراني است. جامعهاي كه نگران باشد و نگراني را زيسته باشد، نميتواند شاعراني نگران نداشته باشد كه اصلا حال وُ احوال هر زمانه را از رنگ وُ روي شعر همان زمانه ميتوان مطالعه كرد. چشم بچرخانيد؛ حتما خود را در محاصره نامهاي نگراني خواهيد ديد كه رونوشتي از يكديگرند كه در اصلِ نگراني با هم اشتراك دارند. يكي از اين نگرانشاعران رضا روزبهاني است؛ دفتر شعر «حالا بُعدِ ماضي بعدن بود» رضا هم گواه من! انساني نگران كه نگران ديگر انسانهاست و همان اول راه با «ما چو كشتيها به هم برميزنيم/ تيرهچشميم وُ در آب روشنيم» تكليف را روشن كرده است. اعتراضي صريح به من و فرامنهاي خويش كه بيهيچ توجهي به وجوه مشترك، زيست مسالمتآميزي با مصائب را در پيش گرفتهاند و هيچ نگران همبودگيهاي از ازل تا به ابد نيستند.
«حالا بُعدِ ماضي بعدن بود» يك شعر بلند است. شعري كه به ناگزير بلند متولد شده است تا شاعر بتواند آدمهايش را يكييكي به صحنه بياورد و جهانِ روايات خود را بيافريند. روزبهاني با پرهيز از كليات امور و توجه عميق به جزييات و اِعمالِ بازيهاي زباني، نظمِ موجود در ساختار متن را بر هم زده و آنچه را از آن به عنوان «وحدت ارگانيك شعر» ياد ميشود، صرفا در نظامِ ارتباطي روايتهاي متكثر متن دنبال كرده است. نكتهاي كه رابطهمندي روايات را تحكيم ميبخشد، بهكارگيري «لحن گفتاري در متن» است. در چنين وضعيتي مخاطب، خود را در مواجهه با يك واحد معنايي مييابد و از بيان روايي شعر لذت ميبرد:
- ابراهيم ميخواهد زنش را از پوست اندوهي كه در آن خيس ميخورد بيرون بكشد.
- اين پاره شعر را تقديم ميكنم به خوني كه از آبها/ بر تاك تابان خاك ميهنم ميريزد/ اگر چشمان ريرا حامد اسماعيليون بگذارد.
- رضا براي هفته قرنطينه ديگر آذوقه ناني براي مورچهها نمانده اصلا
اين داستانگونگي البته با تصرفات ذهني شاعر و دخالتورزيهاي ارادي او همانگونه پيش ميرود كه او متمايل است. در واقع روايت، برساخته چگونه ديدن شاعر است و مخاطب در اين وضعيت، تجربه ذهني خود را با آنچه به فراخور موضع فكري شاعر تطبيق ميدهد و خوانش تازهاي با مشاركت مخاطب، ايجاد ميشود. رضا روزبهاني به كمك بيان روايي در خلق فضايي شاعرانه به نحوي حركت ميكند كه ملزم به تبعيت از خط و سير داستاني و محور روايي نشود.
- ابراهيم كلمهاي است كه حالا خون شتكزده اسماعيل را/ از روي ساتور آشپزخانهاش/ در سينك ظرفشويي ميشويد/ بايد كمي بخوابد تا فردا بتواند تسليم را/ از قربانگاه/ تا محلي كه براي دفنش تدارك ديده/ مشايعت كند...
- در پاييندست/ ايوان خانه ابراهيم/ توي ايوان نشستهاند و بچه كوچكشان را تماشا ميكنند كه/ ميخواهد شير آب توي حياط را باز كند/ ابراهيم مرا به بچهاش نشان ميدهد...
- آدم و حوا/ تا اينجا ملودرامي كه دارم مينويسمشان/ زير سيطره من/ بازيگوشي ميكنند هنوز/ و حرفهاشان/ همان احتياجات اوليهاي كه در پشت مردمكان چشمهاشان/ ميخوانند...
«حالا بُعدِ ماضي بعدن بود» در فاصله بيست و يك سال سروده شده است و قاعدتا تطويل زماني تكميل اين اثر هم مواهب و هم مصائبي به دنبال داشته است كه از جمله مواهب آن ميتوان به سيرِ تصاعدي رواياتي اشاره كرد كه كنشگري شاعر را دامن زدهاند و موقعيت معترضانه متن را تحكيم بخشيدهاند. در لايههاي رويدادي اين شعر بلند به تاكيد ميتوان شاعري را دنبال كرد كه تاريخ را با جايگزينيها و جانشينيها بيرحمانه تكراري متصوّر است.
- داغ دل ما بود/ خون اسماعيلي كه تا ساعتي ديگر بايد بر خاك جاري ميشد/ «تو را به كه چشم فرو پوشيده باشي» هاجر!
- پيالهاي آب پيش از آنكه خون اسماعيل بر خاك جاري شود/ بر لبانش چشانده بود/ و بعد گفته بود/ اين پياله نه مزه آب/ بل كه از خاكي سرشته شده كه روزي دوباره ما بدان برميگرديم...
- بايد از ابتدا به قول اسماعيل اعتماد نميكردم/ چون خوني كه بريزد/ جريان پيدا نميكند/ تنها يكي اين وسط تلف ميشود/ بايد از همان ابتدا در دستان اسماعيل ميگذاشتمش...
- اين پارهشعر را تقديم ميكنم به خوني كه از آبها/ بر تاك تابان خاك ميهنم/ ميريزد/ اگر چشمان ريرا حامد اسماعيليون بگذارد...
اگر بخواهم ابتلايي از تطويل زماني آفرينش اين اثر ذكر كنم شايد مهمترين آن تلوّن زباني حاكم بر متن است. هر چند رضا روزبهاني قطعا در بازنويسيها و مرور مكرر اين اثر از شدت آن كاسته و همنواختي زباني را تسري بخشيده است.
نكته غالب اين اثر، حفظ شعريت متن در عين ارجاع به فرآيندهاي سياسياجتماعي است. در واقع رضا روزبهاني اثر خود را به يك بيانيه سياسي تقليل نداده است اما در مقام صراحتِ اظهار و عبور از پديده سانسور نيز رستگار محسوب ميشود... روزبهاني با تكيه بر ادبيت كلام، وجوه هنري اثر را نيز پيش چشم داشته است و در بندهايي از اين اثر، همه عناصر در صعوديترين شكل ارزشي خود به كار گرفته شدهاند و خارج از متن نيز به عنوان يك اثر برجسته قابل ذكرند:
- چهگونه ميگويي سرم را نبايد در گريبان اتاق خوابم/ فرو كنم/ وقتي در خيابانيكوچهاي/ هيچ آوازخواني زير پنجره ما از عشق نميخواند/ چهگونه دستانم را از آستينم درآورم/ و گلي نثار شادي كنم...
- اسبي را تصور ميكنم كه در حين پرش از مانع/ به تكههاي پرشماري تقسيم ميشود/ نه ماهي را تصوّر ميكنم كه از شب اول/ تا شب كامل در آب ميتابد از صورتت...
- شب/ گيسوان تو بود/ همچنان كه سراسر كلماتِ شعرهاي گذشته/ گيسوان تو بود/ همچنان كه نيمه خالي حقيقت/ گيسوان آغشته تو بود...
شاعر «حالا بُعدِ ماضي بعدن بود» هر چه قدر به پايان اثر نزديك ميشود، خودآگاهانهتر مينويسد و آنچه كه ميتواند «تكرار» نام داشته باشد؛ در مسير بهبود ادبي و تعميم ادراك اجتماعي شاعر قدم برميدارد. رضا روزبهاني با دلالتسازي از آثار شاعراني همچون شاملو، فروغ، خاقاني، نصرت رحماني، محسن توحيديان، اسماعيل مهرانفر، عارف قزويني، سعدي، منصور تهراني، ساره سكوت، حسين منزوي، پژمان بختياري، مولانا، نگين فرهود، رضا خانبهادر، سعيد اسكندري و رضا براهني، جهاني متراكمتر از معنا خلق كرده است؛ اگرچه در پارهاي بندها اين همجهاني در رفتار زباني و مكانيك شعر او تاثير گذاشته است.
مجموعه شعر «حالا بُعد ماضي بعدن بود» را نشر خوزان منتشر كرده است.