يعقوب يادعلي، نويسنده نجفآبادي در امريكا درگذشت
پايان حالتها در حياط
گروه هنر و ادبيات
يعقوب يادعلي، نويسنده رمانِ معروف «آداب بيقراري» ديروز در بوستون امريكا از دنيا رفت.
چنانكه احمد حسنزاده، داستاننويس و از دوستان نزديك يادعلي گفته، همسر اين داستاننويس با او تماس گرفت و گفت كه يعقوب عصر 3 اسفندماه براي گيراندن سيگار بيرون ميرود كه آمدنش طولاني ميشود. به دنبال او كه ميروند ميبينند روي زمين افتاده و با آمدن آمبولانس متوجه ميشوند بر اثر ايست قلبي از دنيا رفته است. همهمان در بهت هستيم، زيرا او سني نداشت و پيشتر هم مشكل قلبي نداشت. چند ماه پيش ايران آمده بود و حالش خوب بود. چند شب پيش هم با هم تلفني صحبت كرده بوديم.
به گفته او، هنوز خانواده يادعلي درباره برگرداندن پيكر او به ايران يا خاكسپارياش در امريكا تصميمي نگرفتهاند .
يعقوب يادعلي متولد سال ۱۳۴۹ در نجفآباد بود. رمان «آداب بيقراري» مشهورترين اثر اوست كه موفق به كسب چند جايزه ادبي شده است. جز آن دو رمان «آداب دنيا» و «آمرزش زميني» و مجموعه داستانهاي «حالتها در حياط»، «احتمال پرسه و شوخي» و «متغير منصور» از ديگر آثار منتشر شده يادعلي هستند.
يعقوب يادعلي به خاطر نوشتن «آداب بيقراري» كه برنده جايزه بنياد گلشيري هم شده بود، به جرم آنچه «توهين به قوم لر» عنوان شد، بازداشت و پس از تحمل دو ماه زندان در ارديبهشت سال ۱۳۸۵ از زندان آزاد شد. در دادگاه تجديدنظر حكم او تشديد و به يكسال حبس تعزيري محكوم شد اما در تيرماه سال ۱۳۹۱ يادعلي بالاخره از تمامي اتهاماتش تبرئه شد.
اين نويسنده در چند سال اخير در امريكا سكونت داشته است. در بخشي از رمان «آمرزش زميني» او آمده: «نكند دارم با پنهان كردن تاريخ سر خودم كلاه ميگذارم... همه در حال پاك كردن مسائل و قلب و وقايعايم؛ از ريز تا درشت. كسي به فكر آمرزش نيست؛ آمرزش در زمين، آمرزش در آسمانها. زمين و آسمانمان آلوده است.»
بخشهايي از رمان «آداب دنيا» يعقوب يادعلي را نيز در ادامه ميخوانيد:
«خيانت، مثل سوختگي پشت دست است؛ خوب ميشود، پوست تازه در ميآيد، رنگ و شمايلش اما هيچوقت مثل قبل نميشود، هميشه هم جلوي چشم است، هر وقت نگاهت بهش بيفتد، آرام دست را پشت ورو ميكني يا ميبري زير ميز. اگر هم ازت بپرسند، مجبوري لبخند بزني و بگويي چسبيده به لبه داغ فر يا آب جوش روي آن ريخته...
مرگ و تولد هيچوقت خستهكننده نميشوند. هر دو فقط يكبار اتفاق ميافتند، اما… مرگ قابل تحملتر هست: اگر كسي بخواهد، ميتواند، محل، نحوه و زمانش را انتخاب كند، درست خلاف تولد كه به اجبار ميرود توي پاچه آدم و راه گريزي هم نيست...
امورات آدم پا به سن گذاشته خيلي هم چاقتر از موتور يك پرشيا نميچرخد كه به روغنسوزي افتاده…»