• ۱۴۰۳ دوشنبه ۵ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5170 -
  • ۱۴۰۰ شنبه ۲۱ اسفند

چي شد اين كتاب‌باز؟!

رامين جهان‌پور

توي تاكسي، بحث برنامه‌هاي تلويزيوني گل كرده بود. پسر جواني كه جلوي تاكسي، كنار راننده نشسته بود و كتابي از گارسيا ماركز توي دستش بود مي‌گفت: «آقا توي تلويزيون از همه‌چيز صحبت مي‌كنند جز كتاب وكتابخواني... انگارمسوولان تلويزيون با كتاب خيلي ميانه خوبي ندارند...» مرد ميانسالي كه روي صندلي پشتي ماشين كنار من نشسته بود، گفت: «آقا شكم! انگار شكم شده همه ‌چيز مردم. هر شبكه‌اي كه مي‌زني داره برنامه آشپزي نشون مي‌ده... دلم براي اونهايي مي‌سوزه كه ناهارشونو توي سطل‌هاي زباله پيدا مي‌كنند...» راننده تاكسي كه موهاي صافش كاملا سفيد بود و به قول خودش مدرك كارشناسي ارشد داشت، گفت: «به جز آشپزها، جديدا خيلي از خلافكارها و معتادها رو هم ميارند جلوي دوربين تلويزيون تا زندگيشونو براي مردم تعريف كنند... و مثلا مردم از اونها درس عبرت بگيرند... چند وقت پيش يكي ازبچه محل‌هاي خلافكارم را توي تلويزيون ديدم...» همان جواني كه كتاب گارسيا ماركز توي دستش بود، گفت: «آقا بيارند؛ از هر قشري كه مي‌خواهند مهمان دعوت كنند... قصاب، خواننده، فوتباليست...  بزاز، خياط..‌. كله‌پز، آدمكش، قاچاقچي... سياستمدار... اما خب اهل قلمو هم بيارند...» راننده تاكسي رو به همان جوان كنار دستش گفت: «آقا كتاب‌نويس‌ها رو هم كه ميارن... پسر من خودش طرفدار اون برنامست كه مجريش اون آقا اصفهاني‌ست... كه خيلي هم خوشرويه...»
فهميدم از كي حرف مي‌زند، گفتم: «آهان، آقاي صحت رو مي‌فرمايين. مجري برنامه كتاب‌باز....» پسر جوان سرش را به طرف من چرخاند و گفت: «آره آقا...‌ خودشه سروش صحت... به خدا من عاشق برنامه‌اش بودم... مدتيه ديگه پخش نمي‌شه... چند بار هم به شبكه نسيم زنگ زدم و پيغام پسغام گذاشتم توي تلفن، اما دريغ ازيك جواب درست و حسابي.... خيلي دوست دارم ببينمش و دليل پخش نشدن اين برنامه پرطرفدارو از زبون خودش بشنوم...» راننده تاكسي لبخندي زد و گفت: «برو تو پيج اينستاگرامش... شايد دليلشو بهت گفت... من خودم چندبار تو مسير سهروردي به هفت‌تير سوار تاكسيم كردمش... پسر خوبيه..‌.» مرد ميانسالي كه كنار من نشسته بود دوباره گفت: «اتفاقا برنامه كتاب‌باز توي خونه ما هم طرفدار داره. دخترام نگاش مي‌كنن... اما انگار مدتيه كه ديگه پخش نميشه...» انگار توي جمع خوبي گير كرده بودم و همه سرنشين‌هاي تاكسي اهل كتاب بودند و دوست نداشتم اين بحث تمام بشود. اما يكهو متوجه شدم كه رسيدم به ميدان ونك و بايد ازتاكسي پياده شوم. از ماشين كه پياده شدم دوباره اين سوال در ذهن من ايجاد شد كه مسوولان برنامه‌هاي تلويزيون چقدر به مخاطب‌هاي برنامه‌هاي‌شان اهميت مي‌دهند؟

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون