جسد آويزان به مثابه رسانه
علي وراميني
خشونت تابوي جهان جديد است. جهاني كه عقلانيت مهمترين منبع براي تشخيص درست و نادرست است، دستكم در ميان نخبگان. پيشتر چنين نبوده. در دنياي پيش از مدرن، خشونت و بازتاب آن در جامعه، بخشي از زندگي اجتماعي و سياسي بوده است. اغلب مناسك و آيينها هم با خشونت همراه بوده است، چه خشونت به خود، چه انسان ديگري و چه به حيوانات. آتش زدن آدمها وسط ميدان شهر، آويزان كردن زنده و مرده مردان و زناني كه از قوانين سرپيچي كردهاند از دروازه شهر و سلاخي كردن مجرمان امري طبيعي بوده است. در ايران هم چنين بوده است.
كتابي به نام «تاريخ سختكشي» نوشته «عباسقلي غفاريفرد»، شرح كشته شدن آدميان به دست واليان و حاكمان تاريخ است. نكته جالب اين كتاب نمونههايي از شكنجهها و كشتنهاي ثبتشده در تاريخ است كه بهوسيله حكمراناني صورت گرفته است كه ما امروزه آنان را به عدالت و دادآوري ميشناسيم. در واقع چيزي كه امروز براي ما رفتاري غيرانساني و غيراخلاقي محسوب ميشود، ميان گذشتگان - با تاكيد بر همه گذشتگان - يك امر عادي سياسياجتماعي بوده است. سوال اين است كه چطور اين خشونت عاديسازي و نسلبهنسل به عنوان يك امر بديهي اجتماعي منتقل ميشد؟ جواب خيلي سرراست است: بهوسيله رسانههاي اصلي آن زمان. اينكه در اصليترين ميدان شهر خرمني براي آتش زدن مجرمي برپا شود، يعني بازتاب آن شيوه مجازات در پرمخاطبترين جاي شهر. يا اينكه روزهاي متوالي جسدي از دروازه شهر آويزان بود و تكان ميخورد خودش يك اعلام رسانهاي بود. اينها رسانههاي مستقيم بودند كه به احتمال زياد آدمها در طول زندگيشان حداقل يك بار با آن مواجه ميشدند، يا دستكم شاهد شلاق خوردن و فلك شدن مجرمي كف شهر بودند. آنهايي كه اينها را ميديدند براي ديگران نقل ميكردند؛ قطعا با آبوتاب بيشتري و هر بار با اضافات بيشتر.
كاركرد بازتاب خشونت براي آن روزگارانِ هميشه جنگ مشخص بود؛ جنگهاي تنبهتني كه چهرهبهچهره بايد با ديگري ميجنگيدي و هر لطافت و تسامحي منجر به از بين رفتن زندگيات ميشد. آدمي بايد براي چنين وضعيتي تربيت ميشد. جز اين ذات زندگي پيشاصنعتي شدن و پيشامدرن بسيار خشنتر از امروز بوده است. اكثر مردمان خودشان دامها را براي خوردن سر ميبريدند. هنگام بيماري و درد بسيار بيشتر از روزگار كنوني ميبايست درد را تحمل ميكردند. اگر تيري به پاي كسي اصابت ميكرد يا زخم دست يكي عفوني ميشد، ناچار بودند با درد فراوان تير را دربياورند و بخيه بزنند يا دست را قطع كنند. همچنين مردمان قديم عمدتا خودشان بايد از مال، جان و خانوادهشان محافظت ميكردند. طبيعي است كه براي حفظ خود در برابر متجاوزان بايد كه آداب جنگ را فرا ميگرفتند و خشونت هم بخشي از آداب جنگ است.
مدعاي جهان جديد اين است كه زندگي آدميان ميتواند بدون خشونت عريان هم پيش رود و البته كه خوبتر هم پيش ميرود. در عالم نظر اين فكر وامدار توسعه عقلانيت و اخلاق پيش از هرچيز ديگري است. عقلانيت و اخلاق هر دو خشونت و بازتاب آن را قبح ميدانند. عقلانيت ميگويد مردمان نيازي به آميخته شدن با خشونت ندارند. خشونت فقط هزينههاي زندگي اجتماعي را بالا ميبرد و اخلاق كه محل بحثش «ديگري» است، تاكيد ميكند كه تنها رنج و درد لازم را ميتوانيم به ديگري وارد كنيم. رنج و درد لازم موارد بسيار نادري است كه آنهم بايد از فيلتر عقلانيت گذشته باشد. با اين مقدمه طولاني كه عمده بحث است ميتوان فهميد كه چرا در جهان كنوني بازتاب خشونت نهفقط ضرورت ندارد كه بسيار مضر است. مردم دنياي مدرن ضرورتي جبري براي آميخته شدن با خشونت ندارند. منظور در عالم ايدهآل است، وگرنه كيست كه نداند در جايجاي اين جهان كماكان خشونت در صورتهاي متنوع جريان دارد. حتي جنس جنگها هم عوض شده است. امروز ديگر هيچ سربازي مجبور نيست با شمشير كند و خوني سرباز جبهه مقابل را سلاخي كند. حتي نيازي نيست به او احساسي داشته باشد. با كنترل يك پهپاد هزاران كيلومتر آنطرفتر بيآنكه چهرهبهچهره شود ميتواند او را بكشد و فقط براي او يك عدد باشد. با همه اينها مستندات تاريخي و شهود ما ميگويد در فهم عرفي خشونتستيزي بيشتر شده است و پرهيز از خشونت به عنوان يك فضيلت در حال گسترش است. از سوي ديگر سلامت روان، به عنوان پديدهاي بسيار مهم در جهان جديد، موضوع بحث است. در معرض خشونت عريان قرار گرفتن، بسيار مستقيم و عميق سلامت روان انسان را دچار جراحت ميكند.
مجموع همه اينها در كنار هم به ما گوشزد ميكند كه بازتاب خشونت در جهان جديد يك قبح است. يك امر خلاف روند تاريخ اجتماعي. اين تابوي عصر مدرن، عصري كه از قضا تابوستيز است، به نظر درست ميرسد. بازتاب خشونت ميتواند به افزايش خشونت منجر شود و افزايش خشونت منجر به آسيبهاي فردي و اجتماعي عميق و زيادي ميشود؛ آسيبهايي كه هيچ ضرورتي ندارند.
از سوي ديگر انگار ميلي در اغلب آدميان است كه مازوخيستوار ميخواهند به تماشاي خشونت بنشينند. چه بسياري كه هنگام دعوا و خشونتهاي خياباني بيآنكه بخواهند نقشي فعال داشته باشند و به نفع كمتر آسيب خوردن طرفين دعوا در آن شركت كنند، به تماشاي آن مينشينند، يا مثلا مايلند به اجساد كشتهشدگان آني يك تصادف در كنار جاده نگاه كنند. اينكه اين ميل از كجا ناشي ميشود و ربطش به مردهريگهاي ژني اجداد ما چيست، عالمان روان بايد تشخيص دهند، اما اينكه رسانهها در تشديد نكردن اين ميل و حتي سركوب آن بايد بكوشند امري قطعي است.
عقلانيت، اخلاق حرفهاي و خير عمومي به ما حكم ميكند هنگام بازتاب صحنههاي خشن در رسانههاي عمومي و حتي خصوصي، به همه تبعات آن بينديشيم و روان و ذهن مردمان را براي كمي بيشتر ديده شدن نخراشيم.