پياله هوش
مگر چه ريختهاي در پياله هوشم
كه عقل و دين شده چون قصهها فراموشم
تو از مساحت پيراهنم بزرگتري
ببين نيامده سر رفتهاي از آغوشم
چه ريختي سر شب در چراغ الكليام
كه نيمه روشنم از دور و نيمه خاموشم
همين خوش است همين حال خواب و بيداري
همين بس است كه نوشيدهام... نمينوشمسعيد بيابانكي