گورباچف، آخرين دبيركل
مرتضي ميرحسيني
مرگ كنستانتين چرننكو سالخورده و بيمار اصلا دور از انتظار نبود. غروب دهم مارس 1985 از دنيا رفت، آن هم در شرايطي كه به روايت ويكتور شبشتين «طي هفتههاي پاياني عمرش جز پزشكان كرملين و نزديكترين آشنايانش، به ندرت كسي او را ديده بود.» پس از مرگ او، سران حزب كمونيست شوروي دور هم جمع شدند تا دبيركل تازهاي از ميان خودشان انتخاب كنند. ماجراي اين انتخاب كه انتخاب آخرين دبيركل حزب كمونيست شوروي بود به چنين روزهايي از همان سال برميگردد. تقريبا همگي اعضاي ارشد حزب مرداني پير و از قديميترين كمونيستهاي زنده بودند و - طبق سنت رايج در حكومتهاي ديكتاتوري - جز با مرگ از مقام و صندلي خود كنار نميرفتند. اين «رهبران سالخورده حزب به صورت غريزي نامزدي از بين قشر نخبه خودشان را ترجيح ميدادند كه آدم مطمئني باشد و مناصب و امتيازات انحصاري آنها را در معرض تهديد قرار ندهد.» تقريبا انتخاب ميخاييل گورباچف به جانشيني چرننكو قطعي بود، زيرا او «در زماني كه چرننكو به دليل بيماري نميتوانست وظايف رهبرياش را انجام دهد، عملا اداره كشور را به عهده داشت. او به عنوان معاون رهبر پير و از كارافتاده كشور، بسيار فعال و توانمند و پرانرژي ظاهر شده بود و حالا اينطور به نظر ميرسيد كه بيشترين صلاحيت را براي رهبر شدن دارد.» البته سران حزب گزينه ديگري هم پيش روي خود داشتند. پيرمردي به نام ويكتور گريشين كه آن زمان رييس سازمان حزب در مسكو بود. اما چهره و منش او سالهاي ركود را در ذهن تداعي ميكرد و خودش «تجسم همه معايب و ايرادهاي دوران برژنف بود؛ آدمي كندذهن، عبوس، تنبل و آلوده به فساد.» مرد قدرتمند و بانفوذ ديگري هم ميان سران حزب وجود داشت كه ميتوانست رقيبي براي گورباچف باشد و او آناتولي گروميكو بود. اما او به جاي رقابت با گورباچف، معاملهاي پيشنهاد كرد و پذيرفت از رهبري «گورباچف حمايت كند، به شرطي كه منصب پرطمطراق اما عمدتا تشريفاتي صدر شوراي عالي (رييسجمهوري اسمي) به او داده شود.» همين گروميكو بود كه در جلسه صحبت كرد و موافقت ديگران را - به ميل يا اكراه - براي نشستن گورباچف به صندلي دبيركلي گرفت. او آن روز استدلال جالبي در دفاع از گورباچف پيش كشيد و گفت: گورباچف «مردي اصولمند و باورمند است... اما ميتواند در صورت لزوم، با آدمهاي متفاوتي همراه شود. او چيزها را سياه و سفيد نميبيند و ميتواند طيف وسط خاكستري را در راستاي منافع رسيدن به يك هدف پيدا كند.» بعد اضافه كرد: «ميخاييل لبخند زيبايي دارد، اما رفقا او دندانهاي آهنيني هم دارد.» همه حاضران در جلسه با انتخاب گورباچف موافقت كردند. او همان شب، گويا حوالي ساعت 3 به خانهاش برگشت. همسرش بيدار مانده و منتظرش نشسته بود. دبيركل جديد حزب كمونيست همه چيز را براي همسرش تعريف كرد و بعد گفت: «در همه اين سالها انجام هيچ كار مهمي در ابعاد بزرگ امكانپذير نبوده است. مثل يك ديوار آجري است. اما زندگي عمل ميطلبد. ما (مردم اين كشور) نميتوانيم اينجوري كه تا حالا بوده، به زندگيمان ادامه دهيم.» درست ميگفت. شوروي مجبور به تغيير بود، اما نه او كه پرچمدار تغيير شد، ميدانست نتيجه تغيير چه خواهد شد و نه كساني كه او را براي دبيركلي انتخاب كرده بودند، ميتوانستند تصوير روشني از آنچه در پيش بود، داشته باشند.