• ۱۴۰۳ يکشنبه ۹ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 5215 -
  • ۱۴۰۱ سه شنبه ۳ خرداد

آن مرد و روزگار تكرار نشدني

ابراهيم عمران

هيچ ‌وقت در فكرمان هم خطور نمي‌كرد به سني برسيم كه مرجعي شويم براي دو نسل قبل‌تر. آن هم بخواهند كه دوره‌اي خاص از تاريخ سياسي و اجتماعي ايران را، دست‌كم نه تحليل كه تعريف كنيم. از اين جهت فعل جمع به كار مي‌برم كه در جمعي 25 سال كوچك‌تر از خودم و دوستم بوديم. نسلي كه هيچ شناختي از دهه مياني هفتاد نداشت. اين اندازه‌اي كه پرسش داشت؛ نه از كنجكاوي‌شان، بلكه صرفا سر صحبت باز كردن درباره موضوعي ديگر بود كه لاجرم بحث دغدغه‌هاي آنان در اين سن و دغدغه ما در آن سال‌ها و سن امروزشان بود. به آنها گفتم در سن شما ما دلبسته مردي شديم از تبار لبخند؛ از معممي كه شيك‌پوش بود. كلام را به درستي ادا مي‌كرد. در يك كلام سيد و آقاي جنتلمن ما بود. گفتيم در خرداد 76 در مسجدي در آمل، منتظر اتوبوس خاتمي بوديم. پرسيدند چرا اتوبوس؟
 گفتيم گعده تبليغاتي‌شان اتوبوسي بود و بس كه به جغرافياي ايران سفر مي‌كرد. گفتند چه شد كه سمپا‌ت‌شان شديد؟ گفتيم سمپات نشديم. بدتر و سخت‌تر از آن شديم. ما دلبسته و دلداده‌اش شديم. كلام و حرفي نو، انگار داشت. 
هر چند سن‌مان قد نمي‌داد كلام و بيان غير آن را درك كرده باشيم. نوعي ويروس سياست در بدن‌مان جاري شد. تو گويي ضعيف و قوي بسان كروناي بدسگال امروزي. خواه‌ناخواه درگيرش مي‌شدي. اما اين ويروس كشنده نبود. راه برنده بود. 
نقشه راهي بود دلپذير و دلپسند‌. يا دست‌كم ما اين شكلي ترسيمش كرده بوديم. پرسيدند از روزي كه به آمل و مسجد امام رضا آمدند؛ چه در خاطر داريم؟ گفتيم جمعيت از دو يا سه ساعت قبل در مسجد منتظر بود. جو خوشايندي بود. آن هم در شهري كه به واسطه نامزد رقيب، انتظار مي‌رفت آرا به سمت او سرازير شود. هر چه بود قبله آن سياستمداران آن روزي كه حاليه حتي دستي بر آتش هم ندارند؛ سيد يزدي نبود. اتوبوس رسيد. ياران خاتمي كه نمي‌شناختيم‌شان وارد شدند. پيش قلياني‌اي برگزار شد و در رساي او صحبت‌هايي. نوبت به خودش رسيد. 
بي‌تكلف پشت تريبون رفت. به خاطر دارم عبايي خوشرنگ پوشيده بود. صحبتش را از احترام به مخالف آغاز كرد. از اينكه آمده تا همه حرف بزنند. جمعيت شعار مي‌داد: حي علي خير العمل/ خاتمي مرد عمل/ به ناگهان از ميان جمعيت عده‌اي شروع به پرخاش و ناسزايي كردند. افرادي خاص با پوششي خاص‌تر از منطقه‌اي كه نامزد رقيب مسقط الراسش آنجا بود. 
جمعيت طرفدار خاتمي آماده پاسخگويي شدند. بيم برخورد مي‌رفت. كما اينكه در ميتينگ‌هاي ديگر اين صحنه‌ها بارها ديده و شنيده بوديم! حتي ابزار و سلاح سرد هم زير كت آن مخالفان ديده مي‌شد! ولي سخنان اين مرد «تكرار ناشدني» جو را آرام كرد. خاتمي گفت من آمده‌ام كه اين جماعت هم حرف بزنند، نقد كنند، ايراد بگيرند. ما بايد اجازه بدهيم همه حرف بزنند در چارچوب قانون. پس اجازه بدهيد اين دوستان هر نقدي دارند؛ انجام بدهند. وصف آن لحظه مسجد نانوشتني است.
 به حدي همه آرام شدند و از همه بيشتر اين مخالفان كه ديگر تا پايان مراسم صدايي از آنها شنيده نشد. به شخصه شاهد بودم در پايان مراسم خيلي از آنها مي‌گفتند راي‌شان ديگر نامزد رقيب نيست. آري به همين سادگي مهر ايشان بر دل‌ها مي‌نشست.
 او آمده بود تا سياستي نو درانگيزد. هر چند داعيه سياسي‌كاري نداشت. صحبت كه بدين‌جا رسيد؛ آن نوجوانان امروزي پرسيدند بعدش چه شد؟ گفتم بعد آن ديگر بايد برويد و بخوانيد. در تعريف نمي‌گنجد. اصولا نمي‌توان فرد و دوره خاصي را سياه و سفيد ديد. خاكستري ديدن نيز هنري است. دست‌كم ياد بگيريد. 
در دوره ما اين نگاه منصفانه نبود. اجازه رشدش را ندادند. هشت سال تلاش شد كه چنين شود. ولي به هر حال نشد. ولي ياد آن مرد و گفته‌هايش براي نسل ما خاطره شد. آن دوره دست‌كم براي ما هيچ دستاوردي نداشته باشد؛ ادب و منطق و كلام نيكو را ديديم و شنيديم.
پايان سخن ما؛ هر چند آغازي براي آن دوستان جوان در باب سياست‌ورزي نبود و حتي تلنگري هم وارد نكرد؛ چراكه سطح دغدغه‌ها فرق داشت‌ ولي حسرتي در چهره‌شان موج مي‌زد كه مگر مي‌توان25 سال گذشته باشد و آن مرد هنوز هم در يادها بماند با همه مسائلي كه بدان آگاهيم...! فقط اين بيت سيد علي همداني را براي‌شان خواندم كه: هر كه ما ياد كرد ايزد مر او را ياد باد/ هر كه ما را خوار كرد از عمر برخوردار باد/

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون