به ياد مظفر بختيار
ماهرخ ابراهيمپور
چند روز پيش سالگرد درگذشت دكتر مظفر بختيار، استاد دانشگاه تهران بود. بختيار استادي آرام و پركار بود كه به اعتراف برخي از همكاران و دوستانش در حوزه مطالعات ايرانشناسي و بعدها چينشناسي فردي با سواد، خوشقلم و فعال بود. با وجود شخصيت پركاري كه داشت خيلي در سايه حركت ميكرد و چندان در محافل آفتابي نميشد. من خيلي دوست داشتم از نزديك او را ببينم اما اين ديدار ميسر نشد تا اينكه يكي از دوستانم كه درباره زنان بختياري تحقيقي انجام ميداد به ديدار دكتر بختيار رفت و بعد از اين ديدار با من از او سخن گفت. بعد از آن من بيشتر مشتاق ديدارش شدم، اما اين مهم چندان ميسر نبود.
چون مصادف با زماني بود كه او گوشهاي اختيار كرده و كمتر اهل مصاحبت با ديگران و پذيرفتن غريبهها بود. به هر حال تلاش ناچيز من به جايي نرسيد و مظفر بختيار در 23 مرداد سال 1394 درگذشت و در جمع كوچك فرزندان و يكي از شاگردان نزديكش به خاك سپرده شد. وقتي اين موضوع را شنيدم، قلبم به درد آمد و از طريق دوست مشتركي خواستم مراسمي برايشان بگيريم كه مقدور نشد. شايد صورت نگرفتن اين كار از تنبلي و گاه نااميدي من باشد و شايد هم از اصرار خودش بر دوري از جمعهاي نكوداشت و بزرگداشت. به هر حال امسال تنها كاري كه توانستم انجام دهم يادي از اوست به لطف كتابي كه انتشارات بنياد موقوفات دكتر محمود افشار، «نامه بختيار» مقالات، ترجمهها و يادداشتهاي دكتر مظفر بختيار گرفتم و هر بار كه ورق زدم، مطالعه هر صفحهاي از آن كه به لطف حميد رضايي گردآوري شده، بر اعجاب و حسرتم افزود، كاش اينقدر دير نميشد و او شتابان و در سكوت از ميان ما نميرفت. روحش شاد و يادش مانا.