• ۱۴۰۳ شنبه ۳ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5284 -
  • ۱۴۰۱ دوشنبه ۳۱ مرداد

و لذا چنين است كه منافق چهره خاصي ندارد

مهرداد احمدي شيخاني

اين توهم «اراده‌گرايي» يا همان «ما مي‌توانيم» كه نمونه‌اش را در معجزه هزاره سوم تجربه كرديم چيز جديدي نيست. حداقل از جنگ‌هاي ايران و روس كه كشورمان بدون محاسبه قدرت خود و توان حريف آغاز كرد و شكست سختي خورد و بخش‌هايي از ميهن را از دست داديم و البته با عقلانيت توانستيم از سقوط قزوين و رشت و تهران جلوگيري كنيم و تبريز و زنجان را كه از دست داده بوديم با قرارداد تركمانچاي پس بگيريم (موضوعي كه هيچ‌وقت به عنوان محسنات قرارداد تركمانچاي از آن ذكري به ميان نمي‌آوريم)، توهمي قديمي است كه در اين 200 سال مدام تكرارش كرديم و چه آسيب‌هاي جانكاهي كه متوهمين «ما مي‌توانيم» بر پيكر اين سرزمين نزدند. اعلام مشي مسلحانه خرداد 60، يكي از نمونه‌هاي معاصر اين اراده‌گرايي متوهمانه است كه البته شروع علني آن با سخنراني اولين رييس‌جمهور اين مملكت در 14 اسفند 1359 كليد خورد. برعكس همه وقايع آن روزهاي پايتخت كه حتما مي‌رفتم و به چشم مي‌ديدم، نمي‌دانم چرا آن روز به دانشگاه تهران نرفتم و فقط از تلويزيون سخنراني را ديدم و البته همه زواياي آن را نمي‌شد از نگاه دوربين رسمي كشور ديد. هر چه بود آن روز يك توهم بزرگ كليد خورد، اينكه ما مي‌توانيم رييس‌جمهور وقت (ابولحسن بني‌صدر) و گروه هواداران روز او (سازمان مجاهدين خلق) از جمعيت حاضر و سوت و كف و البته خيلي وقايع قبل از آن مثل 11 ميليون راي انتخابات و مليشياي پاي كار و غيره و غيره (يكي‌اش مثلا تجمع قبلي مجاهدين در ورزشگاه امجديه يا همان شيرودي امروز) سبب شد تا بعضي، پله پله از اين توهم بالا بروند و اوجش برسد به 30 خرداد 60 كه سازمان مجاهدين اعلام مشي مسلحانه كرد و به تصور اينكه براي به دست گرفتن قدرت، كافيست اراده كند و مليشياي خود را به خيابان بياورد، ديگر كار تمام است، آن هم وقتي نيروهاي اصلي حاكميت در مرزها درگير جنگ با عراقند. ظهر 30 خرداد شهر شلوغ شد. قبلا در همين ستون گفته بودم كه به دليل آواره جنگي بودن در جايي به نام «پارك هتل» پايين‌تر از تقاطع حافظ و جمهوري ساكن شده بوديم كه هتل بسيار بزرگي بود و مملو از خانواده‌هاي شهدا و مجروحان آواره از جنگ. سرو صدا كه بالا گرفت از پارك هتل كه امروز ساختمان دانشگاه تربيت معلم است بيرون زدم. كمي بالاتر به چهارراه حافظ كه رسيدم شلوغ بود. از سمت ساختمان پلاسكو، عده‌اي چوب و چماق به دست و فريادزنان مي‌آمدند و بعضي قمه هم به دست داشتند و به طرف مغازه‌ها هجوم مي‌بردند و شيشه‌ها را مي‌شكستند. قبل از اينكه به چهارراه برسند، به سمت شمال خيابان حافظ تا سفارت شوروي آن روز دويده بودم، آنجا از يكي شنيدم طرف‌هاي ميدان هفت‌تير درگيري خيلي شديد است (قبل از انقلاب كه نامش 25 شهريور بود، يادم نيست آن موقع چه نام داشت چون هنوز ماجراي انفجار نخست‌وزيري در تاريخ هفتم تير رخ نداده بود). دوان‌دوان تا ميدان رفتم. وقتي رسيدم جنازه‌اي را كشان‌كشان مي‌بردند. نزديك شدم، شهيد مازندراني را شناختم. هم او كه برگه اسكان در پارك هتل را به من داده بود. در زمان دفاع از خرمشهر، كشته زياد ديده بودم ولي اين يك چيز ديگري بود. ميليشياي مجاهدين بدنش را با تيغ موكت‌بري سلاخي كرده بودند. هنوز وقتي تصور مي‌كنم عده‌اي جوان هم‌سن خودم چطور چنين كاري كردند وحشت مي‌كنم. چند روز بعد، غائله كه خوابيد همه‌چيز عوض شده بود. فضاي شك و ترديد بر فضا حاكم شده بود  و فردي مامور شد تا به تصفيه خانواده‌هاي مستقر در پارك هتل بپردازد و هر كسي كه شائبه گرايش به سازمان داشت، خود و خانواده‌اش را از هتل بيرون كند. ملكوتي هم دفتر و دستكي در هتل براي تصفيه راه انداخته بود و هر وقت مرا مي‌ديد با صداي بلند و رو به من طوري كه همه بشنوند، مي‌گفت «و لذا چنين است كه منافق چهره خاصي ندارد» و من هم در جوابش مي‌گفتم «حتي اگر در چهره ملكوتي باشد».
خلاصه آن توهم عجيب و غريب در مورد توان خود، فضاي كشور را زير و رو كرد و از طرفي فرصتي شد تا عده‌اي با ادعاي منافق‌يابي استر خود برانند. سال بعد كه دوباره به درس و تحصيل بازگشتم، در دبيرستاني كه زاگرس نام داشت و بعدها نامش شد هفتم‌تير و الان خرابش كرده‌اند و جايش پاساژ ساخته‌اند ادامه تحصيل دادم. طبيعتا دانش‌آموزان آن روزها، متاثر از فضاي سياسي جامعه بودند و هر كدام گرايشي داشتند. ناظم آن مدرسه هم براي خودشيريني و استفاده از فرصت پيش‌آمده و براي مدير شدن كه شد، بعد از ماجراهاي سال 60، عده‌اي را معرفي كرده بود كه اينها گروهكي هستند و سبب شد كه تعدادي از همكلاسي‌هايم بازجويي شوند و بعضي از آنها حداقل يك سال از تحصيل در دانشگاه بازبمانند. همكلاسي‌هايي كه امروز با افتخار مي‌توانم نام‌شان را ياد كنم. محمود علياري كه امروز پزشكي حاذق و متخصص جراحي مغز و اعصاب است. مهران هويشي كه از مديران خوش‌نام صنعت خودرو كشور است. ابراهيم صفايي كه از مخترعين موفق ايران است. سيد وحيد مرتضوي كه معماري موفق است و ساختمان مترو چندمنظوره قيطريه كه تنها مترو ــ پناهگاه كشور است، طراحي و ساخته است. مهدي فريديان كه از تجار معتبر فرش است. مهدي مريواني كه از كارشناسان حوزه تربيت كودك است و حمدالله ساداتي و بسياري كسان ديگر كه آن فرصت‌طلبي مي‌توانست سد راه آن دانش‌آموزان كه امروز افرادي موثر در جايگاه خود هستند، بشود كه خوشبختانه اين‌بار نشد و البته چه بسا در جاهاي ديگر شده باشد. رستگاري آسان نيست، باشد كه رستگار شويم.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون