صدارت كوتاه اميركبير (2)
مرتضي ميرحسيني
روايت مستوفي: اميركبير در انتظامات داخلي، ابتدا از تنظيم ماليه شروع كرد. در همان اوايل ورود، اقساط يكي، دو ساله حقوق مستخدمين دولتي را با رضايت خود آنها كم و كسر كرد و پرداخت و اسناد خزانه را از دست و پا جمع و اعتبار حوالجات و بروات (جمع برات: سند پرداخت) دولتي را برقرار نمود. (پدربزرگم) ميرزا اسمعيل مستوفي ميگويد با ميرزا نصرالله پسرم، به ديدن اميرنظام رفتيم از من پرسيد «مواجب شما عقب نيفتاده است؟» گفتم «چرا» و گفت «عجب! مواجب مستوفي خزانه و ضابط اسناد خرج را هم ندادهاند.» گفتم «دو سال است بيحقوق خدمت ميكنم» و گفت «بروات آن را حاضر داريد؟» از قضا حاضر بود و به دستش دادم. پس از اندكي تامل گفت «چقدر كسر ميكنيد نقد حواله بدهم؟» گفتم «اختيار با شماست» و پرسيد «چند پسر داريد؟» گفتم «شش تا.» گفت «يقين اكثر عيال و اولاد هم دارند؟» گفتم «چندتايي از آنها داراي زن و بچه هم هستند.» گفت «دو عشر كسر چطور است؟» گفتم «هرچه جنابعالي بكنيد راضيم.» بروات دو ساله حقوق ما را گرفت و پاي همانها دو عشر كسر كرد و حواله داد. بعد گفت من عدهاي غلام مخصوص براي ماموريتهاي خصوصي خود استخدام ميكنم يكي از پسرهايتان را به من بدهيد. من ميرزا حسين را معرفي كردم و او را وارد خدمت كرد و رياست عدهاي از غلامان خود را به او واگذاشت و حقوق براي او برقرار كرد. از اين جمله معلوم ميشود كه در كسر كردن حقوق هم رعايت عيالداري اشخاص را ميكرده و از هر كس به قدر توانايي او كم مينموده و در عوض بار نانخور خانواده را هم در مقابل خدمت آتيه سبك ميكرده است... اميرنظام علاقه زيادي به امنيت راهها داشت و به زودي طوري امنيت حاصل شد كه مسافر و كالا بدون هيچ مزاحمت در كل كشور به گردش افتاد. اگر كسي هم تهور ميكرد و باري از قافلهاي ميزد، همين كه بعد حساب عواقب كار را ميكرد ناچار بود مال را در راه بيندازد و فرسخها از آن محل بگريزد. راهزني كه بالمره در كار نبود و منسوخ گشته بود، در پيدا شدن اين قبيل دلهدزديها هم به حدي اطمينان حاصل بود كه به تناسب دوري و نزديكي محل واقعه به مركز براي پيدا شدن آن تاريخ تعيين و به صاحب مال گفته شد «فلان روز بيا و مالت را بگير»، داستان ذيل را من در جواني از چندين نفر از پيرمردهاي معاصر دوره شنيدهام كه علاقه اميرنظام را به امنيت راهها و بهخصوص تشهير و تظاهر او را در اين موضوع نشان ميدهد. يكي از غلامان اميرنظام در مراجعت از ماموريتي در گردنه قهرود يك بار شال ترمه كشميري در گوشهاي مييابد و به تهران ميآورد و بهوسيله سردسته خود به اميرنظام خبر ميرساند. اميرنظام ميگويد بار را تحويل عبدالحسين صندوقدار بدهيد ولي هيچ كس نبايد از اين موضوع خبردار شود. بعد از دو سه روز تاجر صاحب مال آمد... (و به او گفتند فلان روز بيا)، «مالت حاضر خواهد شد!» عبدالحسين ميگويد روز موعود كه رسيد، مخصوصا جمع كثيري از رجال و شاهزادگان را اميرنظام احضار كرده بود. صاحب مال آمد، رسيدن موعد را به عرض رساند و... از روي بارنامه، محتويات بار گمشده را
يكي يكي با توصيف رنگ و طرح ميخواند و من از ميان بار بيرون ميآوردم و تحويل ميدادم. حضار تعجب ميكردند و كسي خبر نداشت كه مال قبل از اظهار صاحب مال پيدا شده و حاضر بوده و اينها همه براي تشهير و تظاهر است.