ملوسك محبوب
اسدالله امرايي
از آسمان به گل سرخ؛ نامههاي عاشقانه آنتوان و كنسوئلو دوسنت-اگزوپريبا ترجمه ابوالفضل اللهدادي در نشر نو منتشر و راهي بازار نشر شد. اين كتاب يكي از عناوين مجموعه كتابخانه يادها و خاطرهها است كه اين ناشر منتشر ميكند. نامههاي آنتوان دوسنت اگزوپري و همسرش ۷۷ سال پس از مفقود شدن اگزوپري، كشف شد. شخصيتي كه اگزوپري برايش نامه نوشته يعني كنسوئلو آنقدر در زندگي او تاثيرگذار بوده كه الهامبخش نوشتن شازده كوچولو شد و اگزوپري هم اقرار كرده بود ميخواسته اين اثرش را به او تقديم كند و در يكي از نامههايش از عدم انجام اين كار اعلام تاسف كرده است. آنتوان دوسنت اگزوپري نويسندهاي جاودان در تاريخ ادبيات فرانسه و جهان است و ميليونها نسخه از كتاب معروف او شازده كوچولو در سراسر جهان منتشر شده. بيش از صد ترجمه فارسي از همين اثر به زبان فارسي منتشر شده. بسياري از اين ترجمهها هم بعد از ترجمه اول اثر كه زندهياد محمد قاضي انجام داده بود توسط مترجمان و ناشران بعضا نامدار كشور انجام شده. آنتوان و كنسوئلو اولبار در آرژانتين همديگر را ديدند و شيفته هم شدند. آنتوان از كنسوئلو دعوت كرد سوار هواپيما بر فراز آسمان پرواز كنند. طي همين پرواز خطرناك و نمايشي بود كه آنتوان از كنسوئلو كه از ترس ميلرزيد خواستگاري كرد و اين آغاز قصهاي شد عاشقانه و پر فراز و نشيب كه روايت لحظاتش در نامههاي كتاب پيشرو آمده است. نامههاي مندرج در اين كتاب دربر گيرنده روايت دو زندگي هستند؛ نامههاي كتاب «از آسمان به گل سرخ» روايت دو زندگي است؛ زندگي زني كه از پسِ پردههاي زمان بهزيبايي پديدار شده و زندگي نويسندهاي خلبان كه آنطور كه خود ميگفت تنها با مرگ به آرامش ميرسيد و وعده ميداد كه در ابديت چشمانتظار گل سرخ زندگياش بماند. اين نامهها كه از سراسر دنيا ارسال شدهاند، وجه پنهان زندگي آنتوان و همسرش را فاش ميكنند؛ همسري كه سالهاست حضورش در زندگينامههاي شوهرش كاملا حذف شده است. «ميتواني توي تله، چند نخ سيگار، مقداري شيرقهوه و كمينان و كره و مربا هم بگذاري. آه ملوسك، در اين تله چيزهايي را كه ازشان بيزارم نگذاريد. من واقعا حساسم. به خاطر گلولهها نيست. براي ايناست كه ديگر چندان خودم را روي اين سياره نميشناسم. پس اگر پشت پنجرهات چراغ كوچك پرنور و آرامي روشن نكني، ميترسم در يك شب جنگي ديگر راه برگشت را پيدا نكنم.
ميداني كه فرانسه روبهرويم است - دو ساعت و نيم پرواز است! خودم را بيوقفه سرزنش ميكنم كه در بدبختي مردم فرانسه شريك نيستم. از اينكه اينقدر از ريشهام بريدهام، خودم را بسي حيران و سرگردان احساس ميكنم. بايد تاوانش را پس بدهم. بايد دستكم در جنگ سمت آنها باشم. بايد همه جسم و جانم را وسط بگذارم. تو مرا خوب ميشناسي. بدون ماموريتهاي جنگي ابدا به آرامش نميرسم. واقعا نياز دارم قلبم را در اين جويبارهاي زيباي ستارهها بشويم كه اينروزها از روي زمين به آنها نگاه ميكنم. سر و صدا زياد است اما در هواپيما وضع بهتر است. آدم چيزي نميشنود. فقط ستارهها هستند.»