غوغاي شباب
اي ماه شب دريا اي چشمه زيبايي يك چشمه و صد دريا فري و فريبايي
من زشتم و زنداني اما مه رخشنده در پرده نه زيبنده است با آن همه زيبايي
افلاك چراغان كن كآفاق همه چشمند غوغاي شبابست و آشوب تماشايي
سيماي تو روحاني در آينه درياست ارزاني دريا باد اين آينهسيمايي
زركوب كواكب را خال رخ دريا كن بنگار چو ميناگر اين صفحه مينايي
با چنگ خدايان خيز آشفته و شورانگيز اي زهره شهرآشوب اي شهره به شيدايي
چنگ ابديت را بر ساز مسيحا زن گو در نوسان آيد ناقوس كليسايي
چون خواجه تن تنها با سوز تو دمسازم اي پادشه خوبان داد از غم تنهاييشهريار