دانستن يا ندانستن
شينا انصاري
وقتي دچار بيماري سخت شدهاي، كنجكاو هستي تا به تجربيات زيسته كساني كه بيمارياي چون تو را از سر گذراندهاند، نگاه كني. براي ما بيماران در همان اوايل ابتلا، برگه پاتولوژي مانند شناسنامهاي جديد، مشخصكننده نوع و شدت بيماري است. آنچه اغلب به عنوان يك مبتدي غيرمتخصص ميشنويم يا از جانب افرادي كه با اين بيماري آشنايي دارند، مورد سوال قرار ميگيريم «استيج و گريد» بيماريمان هست. ديدهام كه برخي بيماران تمايلي به زياد دانستن ندارند و بيخبري را خوش خبري ميدانند و اظهار ميكنند كه با ندانستن بيشتر راحتترند. اما اغلب بيماران، به خصوص بيماران جوانتر شروع به پرسش ميكنند و ميخواهند هر چه بيشتر بدانند. آنها در اينترنت و شبكههاي اجتماعي درباره بيماريشان جستوجو ميكنند و ميخواهند دشمن خانه تن خود را بهتر بشناسند و با تجربيات زيسته آنهايي كه قبلا اين مسير را رفتهاند، آشنا شوند. در سالن انتظار پزشك يا به وقت شيمي درماني يا در فضاي مجازي، بيماران يا همراهان بيماري را ديدهام كه سعي كردهاند از تمامي زير و بم مراحل درمان، داروها و جزييات بيماري سردربياورند، به نحوي كه در نگاه اول به نظر ميرسد متخصصي شدهاند در شناخت بيماريشان. با اين حال اين را هم ديدهام كه براي بعضي، اين دانش نسبي نوعي توهم ايجاد كرده كه در كار پزشك متخصص مداخله كنند يا مسير درمان را به صلاحديد خود تغيير دهند و كارهايي انجام دهند كه در نهايت براي خودشان مشكل و مساله بيشتر ايجاد و گاهي پروسه درمان را طولانيتر كند.
اگر در گذشته نبود اينترنت موجب ميشد كه بيماران مبتلا به سرطان نتوانند به اطلاعاتي از بيماريشان دست پيدا كنند و در بعضي موارد اين ندانستن موجب ميشد كه خويشاوندان و نزديكان دروغهايي را به خورد بيمار دهند تا به اين طريق بتوانند براي بيمارشان آرامش بخرند، اين روزها دسترسي به اطلاعات بسيار زياد و متنوع باعث سردرگمي و دغدغه ذهني بيماران و نزديكان آنها ميشود. شما مقالهاي را در اينترنت ميبيني كه از بيماريات نوشتهاند و احتمال بقاي بيمار مبتلا را دو تا پنج سال ذكر كردهاند و متوجه نميشوي كه با اين معلومات سردستي و دانشي كه فقط به رويهاش ناخنك زدهاي نميتواني به اين راحتي چنين نتيجهگيري عجيبي درباره خودت كني!
هر چند تحريف واقعيت بيماري، براي ما كه در عصر ارتباطات به سر ميبريم چندان جواب نميدهد. با اين حال بعضا براي بيماران در حال احتضار يا بيماراني كه در مراحل پيشرفت بيماري هستند همچنان كاربرد دارد: نگفتن تمام يا قسمتي از حقيقت به بيمار كه به دليل نبود دسترسي به اينترنت در دهههاي قبل به صورتي فراگير انجام ميشد.كاري كه سيمون دوبووار و خواهرش در مواجهه با بيماري سرطان مادرشان سالها پيش انجام دادند. دوبوار در كتابش با عنوان مرگي بسيار آرام مينويسد كه پزشكان به مادرش مادام دوبوار پير گفته بودند كه او به التهاب پرده صفاق مبتلاست نه سرطان و مادام دوبوار پير از بيمارياش كاملا بيخبر بود و تا آخرين لحظات زندگياش ذهني آرام داشت، دور از جسم در حال مرگ خويش.
با وجودي كه هميشه دانستن درباره بيماري را بر ندانستن ترجيح ميدهم، ولي بعضي وقتها دچار ترديد ميشوم كه دانستن درباره بسياري از جزييات درمان چه سودي به حال من دارد، جز آنكه نگرانيام را پيشاپيش از عوارضي كه هنوز بر سرم نيامده است، بيشتر كند. كاش ميشد فهميد مرز دانستن در قلمرو بيماري تا كجاست؟ شناخت حدود اربعهاش كافي است يا ضرورت دارد به مختصات بيشتري از اين سرزمين ناميمون احاطه پيدا كنيم؟ و آيا گشتن و پرسه زدن مستمر در اين اقليم ما را پابند زيستن بيشتر در حال و هواي بيماري نميكند؟ نميدانم، كاش اين پرسش را پاسخي بود. تنها اين را فهميدهام كه در انبوه اطلاعاتي كه محصورم كرده است شايد «اعتدال» گزينه مناسبي باشد؛ تا آنجا كه حال دلت خوب ميشود بدان و بيش از آن جستوجو نكن!