سقوط پيشهوري، خاطرات فردوست (2)
مرتضي ميرحسيني
حسين فردوست در خاطراتش روايت ميكند كه بعد از خروج نيروهاي شوروي از خاك ايران، حكومت پيشهوري همچنان سرپا بود. «نيروهاي شوروي در اوايل سال 1325 ايران را ترك كردند، ولي در آذربايجان حكومت خودمختار پيشهوري را با بيش از يك ميليون قبضه سلاحهاي نو به جاي گذاشتند. پيشهوري در زمان اشغال آذربايجان فرقه دموكرات را تشكيل داده و دولت خودمختار و مجلس و ارتش درست كرده بود. رييس نيروهاي مسلح فرقه، غلام يحيي دانشيان بود. در اين زمان، نخستوزير قوامالسلطنه (احمد قوام) بود. قوامالسلطنه با مساله فرقه بسيار مسالمتآميز برخورد ميكرد و ميگفت كه خودمختاري چيز مهمي نيست و ما ميتوانيم يك استاندار به آذربايجان بفرستيم و قدرت مركزي را در آنجا نشان بدهيم. او يك استاندار هم معين كرد كه آذربايجاني و قلبا متمايل به فرقه بود. من اين استاندار (دكتر سلامالله جاويد) را يكي، دو بار در تهران ديدم ولي صحبتي نداشتم. اگر در تهران مراسم و رژهاي بود، اين استاندار خود را ميرساند تا نشان دهد با دولت مركزي هم روابطي دارد. قوام مسافرتي به مسكو كرد و در آنجا با مسووليت خودش قراردادي امضا نمود كه در آن خودمختاري آذربايجان را
به رسميت شناخت و تعهد كرد كه امتياز نفت شمال را به شوروي بدهد.» راوي ميگويد قوام عامل انگليس بود و بدون اجازه آنان كاري نميكرد و حتما اين معاهده را هم با كسب اجازه انگليسيها، با شوروي بسته بود. تعبير فردوست اين بود كه «قوامالسلطنهاي كه از طرفداران و مخلصان و چاكران دستگاه انگليسيهاست، آيا ميتوان تصور نمود كه بدون نظر انگليسيها به مسكو برود و چنين قرارداد مهمي را با مسووليت كامل امضا نمايد؟» قضاوت فردوست درباره قوام به كنار، شايد قوام - حداقل بهزعم خودش- نقشههايي براي تدبير مساله آذربايجان داشت، اما شاه كه از سيطره فزاينده نخستوزير بر امور كشور نگران و ناراضي بود، تصميم گرفت به روش ديگري اين ماجرا را تمام كند. ميان اين دو، يعني ميان شاه و نخستوزير درباره بسياري چيزها، از جمله چگونگي عبور از بحران آذربايجان اختلافات عميقي وجود داشت. فردوست روايت ميكند؛ «يك روز كه من در اتاق خواب محمدرضا بودم، تلفن زنگ زد.
گوشي را برداشتم. قوام بود و ميخواست با محمدرضا صحبت كند. گوشي را به محمدرضا دادم و در ضمن صحبت ديدم كه ميگويد: غيرممكن است! چنين كاري را من نميكنم! او پس از پايان صحبت به من گفت: ميداني قوام چه ميگويد؟ ميگويد به اين افسراني كه به پيشهوري پيوستهاند بايد دو درجه ترفيع بدهي! قوامالسلطنه از جواب محمدرضا خيلي ناراضي شد. اين موضوع البته مساله كماهميتي بود و احتمالا نظر پيشهوري بود كه به قوام منتقل شده بود.» خلاصه شاه به عزم تدبير بحران و عبور همزمان از پيشهوري و قوام، با امريكاييها صحبت كرد و با تاييد آنان، تصميم به استفاده از نيروي نظامي گرفت و سپس دو لشكر، يكي به فرماندهي سرتيپ هاشمي -كه خودش اهل تبريز بود- و ديگري به فرماندهي سرتيپ ضرابي را براي اجراي اين تصميم به كار گرفت. «موقعي كه اين دو ستون حركت ميكردند محمدرضا از من خواست كه با هواپيماي يكموتوره بازديدي كنيم. ميخواستيم سوار شويم كه رزمآرا هم آمد. او در آن موقع رييس ستاد ارتش بود. رزمآرا در هواپيما نقشهاي را نشان داد و توضيح داد كه تصميم و طرح اين است و به تصويب محمدرضا ميرساند. اين بازديدهاي هوايي بعدا نيز ادامه يافت، ولي ديگر رزمآرا نبود و من و محمدرضا تنهايي ميرفتيم.» (ادامه دارد)