ريشهكن شو
محمد خيرآبادي
پيرو بخشنامه سراسري، رييس اداره به مديركل نامه نوشته بود كه «ما اولين اداره زيرمجموعه شما خواهيم بود كه فقر را در تكتك كارمندان خود ريشهكن خواهيم كرد.» رونوشت نامه را هم در تابلوهاي اعلانات نصب كرده بودند و به اطلاع كارمندان رسانده بودند كه «در اين مهم همكاري لازم را به عمل آورند.» در يك بنر بزرگ نمودار فقر را ترسيم كرده و به همه پرسنل ابلاغ كرده بودند كه «در تاريخ مقرر با پر كردن فرمهاي مربوطه، قرار گرفتن خود در بالاي خط فقر را كتبا به واحد مالي اعلام نمايند.» با تمام اين تدابير، آقاي كمالي كارمند نسبتا مسن واحد تداركات كه از نمودار هم زياد سر در نميآورد، هر چه زور زد نتوانست بالاي خط فقر بايستد و هنوز هشتش گرو نُهش بود. يك روز نزديك بود كه رييس اداره به خاطر همين موضوع، دمار از روزگارش در بياورد. فقط 2 روز مانده بود تا تاريخ ريشهكني كامل فقر كه اين كمالي بيچاره، پا شده بود و رفته بود سراغ معاون مالي اداره تا وام بلاعوض درخواست كند. با چهره مضطرب و نگران كه غمي در آن موج ميزد، پلهها را دو تا يكي كرده بود و نفس نفس زنان رسيده بود پشت در اتاق معاون. بعد كه نوبتش شد و منشي او را فرستاد داخل، با گردني كج و سري افكنده گفته بود: «برادر! من وضع و اوضاعم زياد جالب نيست. اجاره آخر ماه را بدون قرض و قوله نميتوانم بدهم. از خرج دوا و درمان خودم و زنم ماندهام. آخرين سفري كه رفتهايم را به خاطر ندارم. بچههايم را به هيچ كلاسي نميتوانم بفرستم. تلويزيون خانه ما قديمي است و.... درخواست وام بلاعوض دارم.» خبر رسيد به رييس اداره. هنوز كمالي پيش معاون ايستاده بود كه رييس سراسيمه وارد شد و گفت: «كمالي تو هنوز ريشهكن نشدي؟»
- كمالي گفت: «من آقا؟»
- آره ديگه. تو. پس كي؟ ما همه جاي اداره رو ريشهكن كرديم. اونوقت تو از دستورات سرپيچي ميكني؟
- آقا من همه سعيم رو كردم ولي نشد. به همين خاطر اومدم اينجا كه يه كمكي از جانب اداره بكنند تا انشاءالله زودتر كارها انجام بشه.
- همين الان يه مساعده ميگيري و ميري سريع و فوري، براي دو، سه وعده شام و ناهار وسيله تهيه ميكني و يكي، دو دست هم لباس ميخري و فرمهاي مربوطه رو امضا ميكني و تمام. حله؟
- جناب رييس ما غذا و لباس به اندازهاي كه لازم باشه داريم خدا رو شكر. قانعيم به حد خودمون. فرمهاي مربوط به خوراك و پوشاك رو هم امضا كردم.
- رييس عصباني شد و گفت: «غذا و لباس داريد؟ نكنه گوشت و مرغ هم ميخوريد؟»
- اگه برسه يك وعده در ماه گوشت و دو وعده هم مرغ.
-اي بابا. پس كي گفته فقر تو هنوز ريشهكن نشده؟ كار كه داري، حقوق و غذا و لباس هم كه داري. ديگه چي ميخواي؟
- جناب رييس! حقوق به وسط برج نرسيده تموم ميشه، من هميشه لنگ اجارهخونه و خرج دوا و درمونم. كلاس بچهها رو نميدونم چيكار كنم. يه سفر نميتونم ببرم اهل و عيال رو.
- كمالي جان! ديگه اينها رو كه بخشنامه نكردند برادر... برو، برو فرمها رو امضا كن و بذار اين فقر بيمروت رو هر چه سريعتر ريشهكن كنيم. كمالي رفت و فرمها را امضا كرد. اسمش رفت توي ليست افراد بالاي خط فقر. از آن روز به بعد ديگر سرافكنده نبود. شق و رق راه ميرفت. رهايي از فقر و نداري خيلي آسانتر از چيزي بود كه تصور ميكرد. آن روزي كه به خاطر نقشآفرينياش در ريشهكن شدن فقر در كل اداره، از او تقدير كردند، مثل ابر بهار اشك ميريخت.