سقوط پيشهوري، خاطرات فردوست (3)
مرتضي ميرحسيني
به اينجا رسيديم كه محمدرضاشاه، با اطمينان به پشتيباني دولت امريكا، روش قوام براي تدبير مساله آذربايجان را رد كرد و كار را به دو لشكر از ارتش سپرد. «روز 22 آذر 1325 محمدرضا به من گفت: امروز يك هواپيما قرار است به تبريز برود و براي ارتش پول ببرد. تو هم با آن هواپيما برو و پس از 48 ساعت مراجعت كن و وضع را براي من و رييس ستاد (رزمآرا) تعريف كن! من با هواپيما حركت كردم. در هواپيما 5 ميليون تومان پول بود و يك نماينده از بانك. سرتيپ پورهاشمي به ستاد تلفن كرده بود كه ما پول نداريم و شديداً به اسكناس نياز داريم و قرار شد كه من اين پول را به پورهاشمي برسانم و اوضاع را نيز ببينم و به شاه و رزمآرا گزارش دهم. وارد فرودگاه تبريز كه شديم، ساختمان آن هنوز ميسوخت. با كاميون به شهر رفتيم. تمام مسير و سطح خيابان مملو از جمعيت بود و همه يك سلاح (تفنگ) داشتند و به نفع ارتش تظاهرات ميكردند و دايماً تير هوايي خالي ميكردند و باز هم به دنبال طرفداران پيشهوري بودند و آنها را از خانههايشان بيرون آورده و خود آنها اعدامشان ميكردند.
در كنار خيابانها جسد اعدامشدهها زياد ديده ميشد و حدود 2 هزار الي 3 هزار نفر را اعدام كرده بودند. دلايل و انگيزههاي اين كشتار متفاوت بود، تا حدي كه بعضي به دليل اينكه پولي بدهكار بودند و موقع را مناسب يافته بودند طلبكار را نفله ميكردند! پيشهوري و غلام يحيي و اعضاي دولت و مجلس خودمختار و همه افراد ردهبالا از طريق پل جلفا به قفقاز رفته و شهر را كاملاً تخليه كرده بودند. در نتيجه اهالي تبريز از ترس كشتار تا بستانآباد به استقبال ارتش آمده بودند، كه ما پيشهوري را بيرون كرديم و شهر در اختيار ماست. فرمانده لشكر (هاشمي) دستور ميدهد كه سريعاً فرقهايها را تعقيب كنند، ولي هرچه ميروند ميبينند خبري نيست و آنها از مرز هم رد شدهاند. بنابراين، مساله تصرف آذربايجان جدي نبود و اگر جدي بود با توجه به مواضع قافلانكوه و كوههاي عجيب آن، ده لشكر هم نميتوانست آنجا را تصرف كند. البته تعدادي از فرقهايها با دستههاي كوچك تفنگدار به كوهها رفته بودند كه توسط چريكهاي دولتي آذربايجان (تفنگچيهاي ذوالفقاري) دستگير و زنداني و اعدام شدند. بههرحال، من به ساختمان شهرداري كه مقر ستاد شده بود رفتم و با پورهاشمي ملاقات كرده و پول را تحويل دادم. او به فرمانده دژبان دستور داد كه تحت امر من باشد و هرچه ميخواهم انجام دهد. فرمانده دژبان، اهل تبريز و سرهنگ دوم يا سرگرد بود و در شهر نفوذ زياد داشت. او صريحاً به من گفت كه من همه فرقهايها، حتي خانوادههايشان را ميشناسم و ليستي تهيه كرده بود كه بر همين اساس حدود 2 هزار نفر را تيرباران كرده بودند.» خلاصه اينكه ماجراي پيشهوري، با فرار او و دارودستهاش - بسيار آسانتر از آنچه در ابتدا به نظر ميرسيد - پايان يافت. اما به نظرم اين بخش از خاطرات فردوست نيز مهم و قابل اعتناست كه ميگويد «از سال بعد محمدرضا دستور داد كه روز 21 آذر به عنوان روز نجات آذربايجان جشن گرفته شود و ارتش رژه برود. در حالي كه در اين ماجرا، ارتش و محمدرضا نقش اساسي نداشتند. خروج نيروهاي شوروي و عدم مقاومت فرقه در واقع تلاش امريكا بود و ارتش بدون هيچ مقاومتي وارد تبريز شد. حتي همان فرمانده دژبان تبريز، كه خيلي اصرار داشت نشان دهد كه آنها هم نقشي داشتهاند، اعتراف ميكرد كه مردم تبريز تا بستانآباد به استقبال ارتش آمدند.»