زندگي شاد و ديگر هيچ
حسن لطفي
هر جايي كه باشم و درباره زندگي صحبت شود بيش از هر كس به ياد زندهياد عباس كيارستمي ميافتم كه در فيلمهايش (خصوصا زندگي و ديگر هيچ) زندگي را فراتر از مرگ و مرگانديشي ميداند. تفكري كه گمانم ميتواند آدمي را از شرايط سخت هم عبور دهد. عبوري كه لازمهاش اين باور است كه شرايط سخت، سوگ و درد بخشي از زندگي است. بخشي كه نميتواند بخش ديگر زندگي را از جريان خارج كند. البته اين حرف همگاني نيست. براي كساني كه باور مرگانديشي دارند و مردگان بيش از زندگان برايشان ارزش دارد اين گفته صادق نيست. البته عدهاي هم هستند كه نان و روزيشان در مرگانديشي و ترويج اندوه هست. ترويج اندوهي كه گاه به دوري از شاديهاي زندگي منجر ميشود. شاديهايي كه لازمه زندگي است و با آن آدم طعم زندگي را دلچسبتر احساس ميكند. حتي برخي از كساني كه نان خود را نه از بازو كه از قبل ترويج مرگانديشي و تكيه بر اندوه دارند و در عزا كارآمدترند نيز چون به خلوت ميروند در مقابل لحظات شاد زانو ميزنند و... شادياي كه اگر نفاق در آن نباشد (مثل نمونه ديگران را ناشاد و خود را شاد خواستن) گمانم منافاتي با اندوهي كه مرگ عزيزي به جان انسان انداخته، ندارد و توجه به آن بيمهري به غم عزيزان و... نيست. حتي ميتوان همچون شخصيت زير درختان زيتون در پس زلزلهاي به دنبال برپايي مجلس عروسي بود. مجلسي كه گمانم پيش از هر چيزي يادمان مياندازد زندگي ادامه دارد. حتي اگر ما نباشيم. حتي اگر امروز به آنچه ميخواهيم نرسيم. حتي اگر... شايد به خاطر همين باور است كه وقتي دوستي با دلخوري از حضور همسرش و ديگران در جمع زنانهاي ميگويد كه در آن شادي موج ميزده و يكي به بهانه شاد كردنشان پولي به جيب زده و... برخلاف او از اين مجلس خوشم ميآيد. خصوصا وقتي ميگويد در اين مجلس كه حدود سيصد نفري حضور داشتهاند زنان كهنسال (به تعبير او پيرزنان) ميداندار بودهاند و زدهاند و خواندهاند و رقصيدهاند، بيشتر خوشحال ميشوم. چرا كه احساس ميكنم شركتكنندگان آن مجلس زنانه در پي زندگي شاد بودهاند و در جمعي معدود به روياي خود تحقق بخشيدهاند. از آن مهمتر زناني با سن بالاي شصت سال است كه تسليم سن و سال و غم و اندوه نشدهاند. گمانم يك چنين زناني همراه با همه افرادي كه در پي زندگي شاد هستند بهتر از هر كس ديگري بتوانند مرگ و مرگانديشي را به انزوا بفرستند. اشتباه نكنيد منظورم بيتوجهي به اندوه و سوگ و سياوشان و سوشون و... نيست، منظورم اين است كه وقتي از زندگي صحبت ميكنيم بايد از زندگي حرف بزنيم كه شادي اولويت آن است. شادياي كه بيشك با رفاه اجتماعي، آزادي، استقلال، عدالت و... بيشتر به چشم ميآيد.