• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5390 -
  • ۱۴۰۱ يکشنبه ۱۱ دي

آيا مي‌توانيد جلوي سقوط سنگ‌ها را بگيريد؟

محمد خيرآبادي

 واتسلاو هاول در «نامه‌هاي سرگشاده» كه با ترجمه احسان كياني‌خواه و توسط نشر نو منتشر شده، مي‌نويسد كه وقتي در يكي از خيابان‌هاي پراگ، لبه‌ سنگي پنجره‌اي از جايش در رفت و روي سر خانمي افتاد و باعث مرگش شد، خشم عمومي برانگيخته شد و انتقادها بالا گرفت. تعدادي از روزنامه‌هاي حكومتي ضمن اظهار تاسف اوليه نسبت به اين حادثه، شروع كردند به فهرست كردن پيشرفت‌هاي جامعه سوسياليستي چكسلواكي (نمونه‌اش راه‌ها و كارخانجات و نيروگاه‌ها و حتي اينكه تا همين چند وقت قبل دختران جوان‌مان كت‌هاي پشمي ضخيم مي‌پوشيدند و حالا طبق مُد روز پاريس لباس به تن مي‌كنند!) و در پاسخ به انتقادها و اعتراضات گفتند كه نبايد خود را به مسائل محلي و جزيي محدود كرد و بايد به فكر رسالت بشر و ارزش‌هاي انساني والاتر بود. دو هفته بعد دوباره حادثه سقوط لبه‌ سنگي پنجره، در خياباني ديگر تكرار شد و اعتراضات گسترده‌‌تري از سر خشم، صورت گرفت.
 هاول در آنجا اشاره مي‌كند به اينكه يكي از بديهيات زندگي انسان‌هاي اوليه اين بوده كه سرپناهي براي خودشان دست و پا كنند به گونه‌اي كه روي سرشان آوار نشود و بعد مي‌گويد ما داريم درباره اين صحبت مي‌كنيم كه حكومت بايد گذرگاه امني براي عابران پياده در خيابان‌ها فراهم كند و لبه پنجره‌ها روي سر و كلّه ملت نيفتد و فردا و پس‌فردا بچه‌هاي‌مان در مسير كودكستان به اين بلا دچار نشوند؛ در همين حد بديهي و ساده. او معتقد بود كه بقيه‌اش شاخ و برگ اضافي است و به در و ديوار زدن بيهوده و گل‌آلود كردن آب و سرپوش گذاشتن روي مساله. هاول خيلي ريزبينانه و ريشه‌اي، شعارها و حرف‌هاي دهان‌پُركن و توخالي كمونيست‌ها را نقد كرد و به زبان ساده‌ شهروندان عادي پرسيد: «مي‌توانيد همين يك كار (جلوگيري از آوار شدن لبه‌ پنجره‌ها) را براي ما انجام دهيد يا نمي‌توانيد؟» اين حكايتي تكرارشونده در طول و عرض جغرافيا و تاريخ بوده و هست. فلسفه وجودي نظام‌هاي سياسي در دوره جديد، كارگزاري و خدمتگزاري است. اين يك ژست محترمانه و مودبانه نيست كه يك مسوول بگويد ما خدمتگزار مردميم. از اساس نظام سياسي وجود و لزوم دارد براي همين كه خدمت ارايه كند؛ خدمت امنيت، خدمت عدالت، خدمت رفاه و... در واقع مردم كارفرما محسوب مي‌شوند و با زبان بي‌زباني به مسوولان حكومت مي‌گويند: «ما شما را گذاشته‌ايم كه همين كارها و وظايف بديهي را انجام بدهيد». در نتيجه وقتي حكومت كمونيستي چكسلواكي ساخت راه و كارخانه و نيروگاه و ... را فهرست مي‌كرد و به رخ مي‌كشيد، سوالي كه براي مردم پيش مي‌آمد اين بود كه «آيا وظيفه حكومت به عنوان پيمانكارِ ما، چيزي غير از اين بوده؟»
 اوضاع وقتي بدتر مي‌شد كه طرح رسالت‌هاي بزرگ و شعار‌هاي سوسياليستي پرطمطراق (كه با يك تريلي هم نمي‌شد آنها را كشيد) هر روز در بوق‌هاي تبليغات رسمي، حضور و بروز داشت، در حالي كه حكومت حتي جلوي آوار شدن لبه‌ سنگي پنجره‌ها (تو بخوان آوار شدن كل زندگي عادي و معمولي ميليون‌ها انسان بر سرشان) را نمي‌توانست بگيرد. سلب آزادي‌هاي اوليه و اساسي شهروندان يك سنگ بود كه مي‌افتاد روي سرشان، عدالتي كه زير پا گذاشته مي‌شد يك سنگ ديگر و وقتي كار رسيد به جايي كه مردم حتي از تامين حداقل‌هاي معيشت خود عاجز شدند، سنگ بزرگ‌تر سقوط كرد و ديگر حرف‌ها و شعارهاي زيبا و توخالي را كسي نمي‌شنيد و فقط فريادهاي از سرِ درد بود كه به گوش مي‌رسيد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون