• ۱۴۰۳ جمعه ۷ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 5393 -
  • ۱۴۰۱ چهارشنبه ۱۴ دي

سوييسي‌ها يا غربي‌ها، خوب يا بد!

محمد نيكوفر

دوشنبه، 22 خرداد 1396
در آن روز بايد فاصله بين روستايي در غرب ژنو و غرب درياچه ژنو را كه حدود 100 كيلومتر است، ركاب مي‌زدم تا شب بتوانم در جايي نزديك مونترو بمانم. من در چندين نوبت در آن هواي گرم و در روستاهاي بين مسير در كنار آن حوضچه‌هاي سنگي كه معمولا فواره‌اي آب چشمه‌اي را از كوه‌پايه‌هاي آلپ به آن مي‌رساند، توقف مي‌كردم و از آب آن مي‌نوشيدم يا قمقمه‌هاي خود را پر مي‌كردم. حدود ساعت 3 يا 4 بعدازظهر بود كه آب قمقمه‌ها تمام شده‌ بود. بيشتر فروشگاه‌هاي روستا در آن ساعت روز بسته بودند. در حال حركت آرام و جست‌وجو در اطراف بودم كه ميداني روي مسير ديدم كه يكي ديگر از همان حوضچه‌ها در گوشه‌اي از آن قرار داشت. خوشحال شده و به سمت آن رفتم، اما اين يكي برخلاف بقيه خشك شده ‌بود و آبي در آن موجود نبود و از فواره آن هم آبي خارج نمي‌‎شد. در حال بازگشت از آن گوشه ميدان به سمت خيابان اصلي بودم كه توجهم به سمت تنها فروشگاه باز آن روستا جلب شد. ظاهرا يك بار بود كه داشت خود را براي مشتريان عصر آماده مي‌كرد، اما هنوز در آن ساعت مشتري‌اي نداشت و حتي چراغ‌هاي سالن خود را كه از بيرون تاريك مي‌نمود، روشن نكرده ‌بود. به ‌همان صورتي كه روي زين دوچرخه نشسته ‌بودم، مقابل ورودي آن توقف كرده و نگاهي به‌ داخل انداخته و شانس خود را براي خريد آب يا كسب اطلاع در مورد چشمه‌هاي ديگر روستا آزمايش ‌كردم. صدا زدم، جوابي آمد، اما كسي را در آن تاريكي نمي‌ديدم. به‌ آن خانمي كه به من جواب داده ‌بود، گفتم آب ندارم. بيرون آمد. به‌ وي گفتم: «آب چشمه خشك شده است، فروشگاه‌ها هم بسته‌اند...» منتظر پايان حرف من نشد، گفت: «قمقمه‌هايت را بده.» قمقمه‌ها را به ‌وي دادم. ديدم لبخندي به ‌لب دارد. فهميدم مي‌خواهد كار خاصي انجام دهد. وقتي برگشت، ديدم قمقمه‌ها را پر از يخ كرده و روي آن هم آب گذاشته است. از وي در مورد قيمت پرسيدم، گفت: «هديه است.» در آن روز گرم اين هديه براي من حكم كيميا داشت.  آيا همه افراد در غرب تا به اين حد مهربان و گرم هستند يا بالعكس اين مورد را بايد يك استثنا بشماريم؟  بگذاريد خاطره ديگري را در همين موضوع براي‌تان تعريف كنم.  در اواخر بهار سال 1397 روي مسيري در شمال آمستردام هلند به سمت منطقه فريزلند درحال ركاب‎‌زني بودم كه با همان مشكل مواجه شدم. در يك روستا از مردي كه با چهره عبوسي در مقابل درب خانه خود نشسته ‌بود، خواستم قمقمه‌هاي مرا آب كند. در جواب گفت: «اگر آب مي‌خواهي بايد بروي از جايي بخري.» شايد با خواندن اين خاطره، عجولانه قضاوت نمايي كه سوييسي‌ها بهتر از هلندي‌ها هستند. پس يك خاطره ديگر را هم در همين مورد بخوان؛ اوايل بهار سال 1396 در روستايي در شمال شهر زوآله كشور هلند در يك صبح زود كه هيچ فروشگاهي باز نبود، از مردي كه در حال خارج‌ساختن خودروي خود از حياط خانه‌اش بود، درخواست آب كردم. خودرويش را در مقابل خانه پارك كرد و قمقمه‌ها را گرفت و برگشت. ديدم همراه آنها با چند نارنگي در دست آمد. آنها را به من داد و گفت: «مشخص است از راه دور مي‌آيي. ببخشيد، من بايد به سر كار بروم، در غيراين‌صورت مي‌توانستم تو را به خانه دعوت كنم تا به ‌اتفاق قهوه‌اي بنوشيم.» از وي بسيار تشكر كرده و با خاطره‌اي شيرين به راه خود به سمت شهر زوآله ادامه دادم.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون