راه عقل
دلي كه ديد كه پيرامن خطر ميگشت چو شمع زار و چو پروانه در به در ميگشت
هزار گونه غم از چپ و راست دامنگير هنوز در تك و پوي غمي دگر ميگشت
سرش مدام ز شور شراب عشق خراب چو مست دايم از آن گرد شور و شر ميگشت
چو بيدلان همه در كار عشق ميآويخت چو ابلهان همه از راه عقل برميگشت
سعدي