اقليت و اكثريت
مرتضي ميرحسيني
بحرانهاي دنياي ما كه فهرست آن از جنگها و ديكتاتوريها شروع ميشود و به تغييرات آبوهوايي ميرسد آنقدر زيادند كه گاهي نابرابري اقتصادي را كه به تعبيري ريشه بسياري از زشتيهاي روزگار ماست - از ياد ميبريم. گاهي فراموش ميكنيم كه چه درصد بزرگي از مردم دنيا در فقر دست و پا ميزنند و هيچ اميد و چشماندازي هم براي تغيير وضعيتشان وجود ندارد. سال 2016 در چنين روزي آكسفام (كميته رفع قحطي آكسفورد متشكل از 21 سازمان خيريه بزرگ) در گزارشي روي اين واقعيت انگشت گذاشت، از شكاف بزرگ و فزاينده ميان فقرا و ثروتمندان نوشت و بعد - با اشاره به آماري كه چندي قبل مجله فوربس منتشر كرده بود - اضافه كرد ثروت 62 فرد ثروتمند دنيا از كل داراييهاي نصف مردم كره زمين بيشتر است. نوشت كه جمعيت جهان مدام بيشتر ميشود اما توزيع ثروت چنان ناعادلانه است كه رشد جمعيت فقط به افزايش فقر (و پيامدهاي آن مثل گرسنگي و محروميت از حداقلهاي بهداشت و سلامت) ميانجامد. نوشت كه حكومتها، در گوشه و كنار جهان، زياد درباره مبارزه با فقر و رفع بيعدالتي صحبت ميكنند و تقريبا هميشه از نياز به تغيير وضع موجود ميگويند، اما فاصلهاي كه ميان اقليت دارا و اكثريت محروم وجود دارد مدام بيشتر و بيشتر ميشود. هم اقتصاد جهاني، اقتصادي ظالمانه و به قول ادواردو گالئانو «موثرترين شكل جنايت سازمانيافته» است و هم اين ظلم، با تفاوتهايي ظاهري، درون كشورها بازتوليد ميشود و «سال به سال شكاف بين كساني را كه همهچيز دارند و آنهايي كه هيچچيز ندارند بزرگتر ميكند.» حكومتها يا نميخواهند يا نميتوانند كار موثري براي پر كردن اين شكاف انجام دهند. نه فقط كار موثري براي كاهش نابرابريها انجام نميدهند كه اتفاقا بيشتر برنامههاي اقتصادي درنهايت به افزايش ثروت ثروتمندان و تشديد فقر فقرا منجر ميشود. تقريبا نتيجه هر طرح اقتصادي و برنامه مالي كه به اجرا گذاشته ميشود به سود ثروتمندان - و به ضرر فقرا - است و چنين به نظر ميرسد كه اقليت ثروتمند در دژي تسخيرناپذير زندگي ميكنند و زور هيچ حكومتي به آنان نميرسد. بگذريم از حكومتهايي كه اساسا به ضرورت چنين كوششي باور ندارند، نابرابري را جزو واقعيتهاي تغييرناپذير جهان ميدانند و برتري برخيها بر اكثريت مردم را با عبارتهايي مثل «قانون طبيعت» و «پاداش هوش و تلاش» توجيه ميكنند. مالياتي كه ثروتمندان بزرگ ميپردازند، به ظاهر بسيار زياد است و تقريبا همگي آنان در كارهاي خير مشاركت ميكنند و مالك موسسات خيريه هستند، اما همه اين چيزها درواقع درصد ناچيزي از سهم منصفانهاي است كه بايد به جامعه بازگردانند. آنان هميشه راهي براي فرار از تعهداتشان پيدا ميكنند و خودشان را از پايبندي به قوانين و مقرراتي كه مردم عادي مجبور به رعايتشان هستند بيرون ميكشند. به روايتي، آنان هرچه ثروتمندتر باشند، راههاي فرار مالياتيشان مبتكرانهتر است. تا جايي كه انگار آنچه براي مردم عادي جامعه الزامي و گريزناپذير است، براي آنان هيچ معنا و مفهومي ندارد و به دژ تسخيرناپذيرشان راه پيدا نميكند. آكسفام سال بعد، يعني 2017 گزارش ديگري درباره همين مساله تنظيم كرد كه روايتي تازه از اين شكاف پرنشدني بود (اين گزارش مثل گزارش نخست در وبسايت اين كميته موجود است). طبق گزارش دوم، داراييهاي هشت مرد ثروتمند - كه آن سال با بيل گيتس و آمانسيو اورتگا شروع ميشد و به بزوس و زاكربرگ و بلومبرگ ميرسيد - از كل ثروت نصف مردم جهان بيشتر شده بود. در اين گزارش به اين واقعيت هم اشاره ميشد كه ثروت يكدرصد از جمعيت جهان از همه داشتههاي 99 درصد ديگر بيشتر است. پس شايد حق با گالئانو بود كه در «دنياي وارونه» نوشت ما در جهاني زندگي ميكنيم كه اقليتي برنده و اكثريتي بازنده دارد.