زندانيهاي دوستداشتني
حسن لطفي
فرار از زندان، زندانبان خشن، زنداني بيگناه و... براي سينماي ايران نيست، اگر هم هست كمتر از انگشتان دست است و اما و اگر زياد دارد. يا زندانبانش مال سالهاي دور است (دوره قاجار و پهلوي و...) يا زنداني فراريش مثل شخصيتهاي فيلمهاي مارمولك (كمال تبريزي) و برزخيها (ايرج قادري) در انتهاي فيلم سرشان به سنگ خورده و تبديل به آدم خوبي شدهاند. زندانبانهاي بد هم مال همان دورهها و همان سالهاي دورند. شكنجه و كتك و برخورد بد هم براي آن سالها است. البته در فيلمهاي دوره پهلوي اينطور نبوده. زندانبان بد و زنداني بيگناه جايي در اين فيلمها نداشته است، اگر هم بوده براي دوره قاجار بوده و بس! البته در اين عمر حدود يكصد و سي ساله سينماي ايران معدود استثنائاتي هم بوده؛ استثنائاتي كه اگرچه قابل تقديرند اما از (زندان زنان (منيژه حكمت) گرفته تا تيغ و ابريشم (مسعود كيميايي)، سريال ميخواهم زنده بمانم (شهرام شاهحسيني) و... نشان از فيلمسازاني با دستي بسته و ذهني محتاط دارند كه با دلهره شخصيتهاي خود را وارد زندانها كردهاند. چرايش لابد به ذهنيت و باوري برميگردد كه از ابتداي ورود سينما به ايران در ديد و ذهن برنامهريزان، گردانندگان و سياستگذاران سينماي ايران وجود داشته است. نگاهي كه عدم اعتماد به فيلمسازان و بينندگان سينما در آن موج ميزند. در ذهن ايشان فيلمساز موجود مشكوكي است كه قصد ويراني دارد و بيننده طفل بيعقلي است كه قدرت تميز خوب از بد، سره از ناسره ندارد. شايد هم اين ظاهر قضيه است و پشت اين تصميمگيريها فكر و انديشه ديگري است. انديشهاي كه هر چه هست نتيجهاش، فيلمهاي بدون زندانيان دوست داشتني و زندانبانان خشن و ضد قهرمان است. شخصيتهايي كه در فيلمهاي سينماي دنيا به وفور ديده ميشود. زندانياني كه طاقت ديوارهاي بلند زندان را ندارند و درنهايت هم از اين ديوارها ميگريزند. نمونه بارزش رهايي از شائو شنگ (با نام ديگر رستگاري در شاو شنگ ساخته فرانك داربونت) و پاپيون (فرانكلين ج شفنر) است كه در هر دو فيلم بيننده با زندانبانهاي بد، شرايط دشوار زندان و زندانياني مشتاق فرار روبهرو است. ناگفته نماند كه اين دو نمونه استثناتي از مضمون نقد شرايط دشوار زندانيان و تمايل به آزادي انسانها نيست. مشتي نمونه خروار است كه اگر بخواهيم همتايانش را ليست كنيم به فهرست بلندبالايي از فيلمها و سريالهايي ميرسيم كه در كشورهاي مختلف دنيا ساخته و بر پرده سينما افتاده است. فيلمهايي كه گاه باعث تغيير در شرايط زندانها يا حداقل نگاه بينندگان شده است. بينندگاني كه به عنوان يك انسان حق دارند در جريان امور جامعهاي قرار بگيرند كه همنوعانشان در شرايط دشواري قرار ميگيرند. جامعهاي كه بيشك در هر كشوري كه باشد فاقد زندانيان دوست داشتني و زندانبانهاي خشن نيستند. زندانياني كه حقشان زندان نيست و زندانباناني كه لايق مسووليت زندانباني نيستند، چراكه ديوارهاي بلند و سيم خاردار زندانها در كنار دوري از عزيزان به اندازه كافي عذابآور است.