• ۱۴۰۳ يکشنبه ۲۹ مهر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5412 -
  • ۱۴۰۱ پنج شنبه ۶ بهمن

بايد كه ز دوست ياد بسيار كنيد

مهرداد احمدي شيخاني

ياران 
به موافقت چو ديدار كنيد
بايد كه ز دوست
ياد بسيار كنيد
چون باده خوشگوار نوشيد به هم
نوبت كه به ما رسد
نگونسار كنيد
اين رباعي خيام را بسيار دوست مي‌دارم. گويي از زبان آنكس كه ديگر در ميان ما نيست، گفته شده. او كه اميدوار است از ياد دوستانش نرود و وقتي شادمانند، به ياد او كه ديگر در بين‌شان نيست، سهم شادماني او را به خاك تقديم كنند. مي‌گويند انسان سه‌ بار مي‌ميرد. وقتي جان از كالبدش خارج مي‌شود، وقتي به خاك سپرده مي‌شود و وقتي فراموش مي‌شود و تا وقتي سومين مرگ از راه نرسيده، انسان همچنان زنده است و تا وقتي در ياد ديگرانيم، مرگ ما را در آغوش نگرفته و چه بسيارند آناني كه هنوز اولين مرگ سراغ‌شان نيامده و فراموش شده‌اند. در اين دو هفته گذشته، خبرهايي از رفتن دوستان، يا دست و پنجه نرم كردن‌شان با منادي اين سفر شنيده‌ام، آخرينش «ابوالحسن مختاباد» كه دوست و همكاري قديمي بود و با آنكه چندين سال است كه جلاي وطن كرده بود و در ينگه ‌دنيا به سر مي‌برد، ولي همچنان جانش در اين سرزمين ساكن بود. غير از او، چهار دوست ديگر هم يا در حال بستن چمدان سفرند، يا اقبال اين را داشته‌اند كه فعلا چمدان بر زمين بگذارند، هر چند به قول استاد بي‌بديل و يگانه روايت، «ظهيرالدين ابوالحسن علي‌بن ابي‌القاسم زيد بيهقي» بزرگ، «و بر اثر وي مي ‌ببايد رفت». در اين حال و هوا با دوست ديرينم، دكتر جواد غلامرضا كاشي گفت‌وگويي داشتم كه با گفتن جمله‌اي، مرا به فكر برد. جناب كاشي عزيز، در بين حرف‌هايش از اين گفت كه «چه خوب بود كه قبل از رفتن دوستان و به‌جاي سخن گفتن بر خاك مزارشان، تا هستند در منقبت‌شان چيزي بگوييم» كه به گمانم چه نظر درستي آمد اين گفته و ايده‌اي در ذهنم شكل گرفت كه چه بسيار دوستاني داشته‌ام كه يك‌به‌يك رفته‌اند و ما هم كه خواهيم رفت. چرا صبر كنيم تا نباشند و بعد در رساي‌شان چيزي بنويسم و يادي از آنها بكنم؟ چرا تا هستند قلم برندارم و از آنها ننويسم؟ اگر اين سعادت را داشته‌ام كه اين دوستان، مرا به رفاقت پذيرفته‌اند، همين امروز يادشان كنم. اگرچه ممكن است بعضي به تواضع خوش نداشته باشند كه در موردشان چيزي گفته شود، يا بعضي آنقدر شناخته‌شده باشند كه چندان ضرورتي نباشد تا از آنها چيزي بگويم، ولي بايد رسم رفاقت را به‌ جاي آورم. بعضي رفته‌اند و سال‌هاست كه رفته‌اند و من هنوز مانده‌ام و خوشبختانه بسياري هنوز مانده‌اند و ‌اي بسا كه من پيش از آنها بروم كه مرگ خبر نمي‌كند. ياد اين رفيقان برايم عزيز است و وجودشان برايم مايه بركت. رفقايي كه بعضي صاحب‌نامند و برخي ناشناس، اما آنچه قصد روايت دارم، بزرگي آنهاست در چشم من كه بسا، ناشناسانش بسيار بزرگ‌تر از آشنايان باشند و از آنجا كه دير به اين رسيدم كه ياد رفيقان كنم و برخي رفته‌اند، به رسم آنكه حافظ گفته «فاتحه‌اي چو مي‌روي، بر سر مرده‌اي بخوان»؛ اميد، آنها كه رفته‌اند، قبل سفرشان فاتحه‌اي براي من خوانده باشند كه عزيز بودند و بايد عزيزشان داشت و چه عزيزاني كه هم امروز هستند و حق آن است كه رفيقانه براي‌شان بنويسم كه در حقم بسيار رفاقت كرده‌اند.

پس ياد رفيق به ‌جا مي‌آورم، آن هم در زمانه‌اي كه چنان پراكنده‌ايم و دور از هم كه در يك شهريم و از هم خبر نداريم، هم را نمي‌بينيم، نمي‌نشينيم و با هم گفت‌وگويي نمي‌كنيم و تا چندي پيش كه به مدد فضاي مجازي، گاهي از هم خبر داشتيم، به لطف آنان كه همين را هم بر ما نمي‌بينند و از دست داديم، ديگر از هم چنان دوريم كه دير نيست اين دوري، فراموش‌مان كند كه رفيقيم. ياد تصويري از فيلم «دونده»، اثر ماندگار «امير نادري» افتادم. تصوير دو دوست، دست انداخته بر گردن هم و خندان رو به دوربين عكاسي. نمي‌دانم چند سال مي‌شود كه ديگر دستي به گردن دوستي نينداخته‌ايم و عجب دوراني كه تلخي و آشوب زمانه، چه بسا رفيقان را روبروي هم قرار مي‌دهد و چنان زبان را چون تيغ بر هم مي‌كشيم و بر هم زخم مي‌زنيم كه گويي، خصم خونخوار را دشنه مي‌زنيم و زخم‌مان چرك مي‌كند و عفونت مي‌كند و كهنه مي‌شود و هر روز سر باز مي‌كند و دشمن مي‌شويم.

قصد كرده‌ام كه ياد رفيق را زمين نگذارم و كينه را برندارم. مي‌خواهم همچنان رفاقت كنم و ياد كنم از آنهايي كه رفته‌اند و نازنيناني كه مانده‌اند و بركت و سايه‌شان همچنان بر سرم است. رفاقت، نه به سبك كاسبان و براي منفعت، براي دل خودم كه دلم رفيق مي‌خواهد، رفيق. و از اين به بعد در اين ستون رفيقانه از رفقايم خواهم گفت، قبل از آنكه چون حافظ بخوانم، دوستي كي آخر آمد، دوستداران را چه شد؟

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون