دزدي و تصاحب دموكراتيك
اسدالله امرايي
مجموعه داستان تجاوز قانوني اثر كوبو آبه با ترجمه علي قادري در انتشارات مرواريد به چاپ چهاردهم رسيد. كتاب تجاوز قانوني، مجموعهاي از داستانهاي كوتاه كوبو آبه است كه به كافكاي ژاپن معروف است. فردي عادي ناگهان به دنياي مفاهيم غيرعادي و شرايطي اغلب كابوسوار پرتاب شده و مجبور ميشود هويت خود را زير سوال ببرد. در يكي از داستانهاي كتاب تجاوز قانوني، مردي از سركار برميگردد و با جسدي در آپارتمانش مواجه ميشود. او كه تلاش ميكند تا راهي براي خلاص شدن از جسد بيابد، متوجه ميشود كه خيلي بيشتر از آنكه فكرش را ميكرد، در ماجراي مرگ اين غريبه دخيل است. داستاني ديگر، به ماجراي مردي به نام كامن ميپردازد كه درمييابد به گياهي نادر تبديل شده و در باغي از گياهان قرار گرفته است. آبه در اين كتاب بسيار خواندني، عناصر داستان پرتعليق و علمي تخيلي را در هم ميآميزد و معجون روايي مختص به خود را خلق ميكند. سگ، تجاوز قانوني، جنايت آقاي اس. كارما، مرگ نامربوط، فرستاده ويژه و سرباز خيالي عنوانهاي اين مجموعه است به علاوه ترجمه يكي از گفتوگوهاي مطبوعاتي نويسنده. در داستاني كه مترجم نام كتاب را از آن گرفته، ماجراي خانوادهاي پرجمعيت است كه در نيمه شبي معمولي، به خانه راوي داستان وارد شده و آنجا را خانه خود قلمداد ميكنند؛ تو گويي اصلا صاحبخانهاي پيش از اين در آن وجود نداشته است! حيرت راوي هم درست مثل خواننده است و لحظه به لحظه فزوني مييابد؛ اما صداي اعتراضات او به جايي نميرسد و خانواده متجاوز در نهايت آرامش، به صورتي كاملا دموكراتيك، تصميمات بعديشان را با راي اكثريت انتخاب ميكنند. اين رويكرد شبه دموكراتيك كه از اصل و بنيان كنايي و متناقض نماست، به شكلي هنرمندانه، انتقاد نويسنده نسبت به روابط انساني در عصر حاضر را به خواننده منتقل ميكند. در حقيقت هنر آبه همين جاست كه خود را نشان ميدهد. كوبو آبه كه به سال ۱۹۹۳ درگذشت، داستاننويس، رماننويس و نمايشنامهنويس سرشناس مشهور ژاپن است. «براي ناهار با نامزدم رفتيم بيرون. خيلي دير يادم افتاد كه پول همراهم نيست. گوشهام قرمز شده بود. تو اين فكر بودم كه چي كار ميشه كرد كه نامزدم نجاتم داد و گفت: «امروز ديگه من حساب ميكنم.» از اول صبح تا اون وقت اين تنها چيز خوشحالكنندهاي بود كه ميشنيدم!
نامزدم از تو كيفش يه عكس درآورد و به من داد و گفت: «اين عكس رو تازه انداختم. بگذارش كنار عكس قبلي.»
زيباتر و جذابتر از عكسي بود كه اون مزاحمها از كيفم برداشته بودند. ازش تشكر كردم. ميخواستم همه چيز رو بهش بگم، اما يه حسي به من ميگفت فعلا دست نگه دارم؛ شايد به اين خاطر بود كه خودم هنوز همه چيز رو نميدونستم؛ تازه، دليلي هم نداشت كه بيخود نگرانش كنم؛ كاري از دستش برنمياومد... بعد از جدايي از نامزدم، شديدا احساس تنهايي كردم. فكرم مختل شده بود و هيچ پيشرفتي در اوضاع حس نميكردم...»