داستان افول اجتماع در ايران
نقد و بررسي كتاب «چه شد» اثر عبدالمحمد كاظميپور و محسن گودرزي با حضور مولفان، شيرين احمدنيا و محمد فاضلي
محسن آزموده
اگر جامعه را مثلثي درنظر بگيريم كه از سه ضلع سياست (دولت)، اقتصاد (بازار) و اجتماع (مردم) ساخته شده، به باور نويسندگان كتاب «چه شد؟» داستان« افول اجتماع در ايران» ضلع اول، يعني سياست دو ضلع ديگر را بلعيده و بهشدت تضعيف كرده است. محسن گودرزي و عبدالمحمد كاظميپور، اخيرا در كتاب مذكور، كوشيدهاند با تكيه بر آمار و ارقام و پيمايشهاي موجود نشان دهند كه چرا و چگونه وضعيت اينطور شده و در ادامه و در صورت توجه يا عدم توجه به اين شرايط، چه مسيرهايي پيش روي جامعه ايران قرار گرفته است. اين كتاب به تازگي به همت نشر اگر منتشر شده و شهر كتاب تنديس هم در اولين جلسه از مجموعه نشستهاي گفتوگو درباره ايران، با حضور دكتر محسن گودرزي، يكي از نويسندگان و چند تن از جامعهشناسان ايراني از آن رونمايي كرده است. آنچه ميخوانيد گزارشي از سخنراني شيرين احمدنيا، حسين سراجزاده، عبدالمحمد كاظميپور و محسن گودرزي در اين نشست است.
جوانان پيشرو و تحولخواه هستند
شيرين احمدنيا، جامعهشناس| نويسندگان با يك رويكرد سه وجهي نشان ميدهند كه ساخت يا تخريب سرمايه اجتماعي مسووليت همه است. آنها در اين كتاب عمدتا مبتني بر پژوهشهاي ملي و پيمايشهايي كه قبل و بعد از انقلاب صورت گرفته، تصويري از وضعيت كنوني جامعه ايران به دست داده و روندي را شناسايي كردهاند و نشان دادهاند كه شاخصهاي همبستگي اجتماعي در ايران رو به افول رفته است. ما در جامعهشناسي هم رويكردهاي كمي و هم رويكردهاي كيفي داريم. بنابراين ميتوان از دادههاي همين كتاب استفاده كرد و نشان داد كه نتايج ديگري هم ميتوان گرفت. نويسندگان در اين كتاب سرمايه اجتماعي را منابع و امكانهايي در بطن شبكه روابط اجتماعي ميخوانند كه مورد استفاده افراد قرار ميگيرند، به عبارت ديگر سرمايه اجتماعي نوعي دارايي است كه از مناسبات بين فردي در جامعه حاصل ميشود. به موازات افزايش فردگرايي اين سرمايه كاهش پيدا ميكند يا تضعيف و تخريب ميشود. فردمحوري در بسياري از جوامع رو به افزايش است و در نتيجه سرمايه اجتماعي در اين جوامع كاهش پيدا ميكند. جامعهشناسي به خلاف روانشناسي يا پزشكي كه انسانها را موجوداتي جهانشمول تلقي ميكنند، بستر محور (context) است و به ميدانهاي اجتماعي توجه ميكند. بر اين اساس وقتي به بستر فرهنگي و سياسي و اجتماعي و ديني جامعه ايران توجه ميكنيم، در مييابيم كه فردگرايي در ايران با جوامع ديگر بهرغم مشابهتهاي زياد، متفاوت است. بنابراين نتيجه پيمايشهاي ملي در ايران را بايد در جوامع مختلف باتوجه به مختصات آنها تحليل و تفسير كرد و منطق تفسير و مكانيسم تحليل در جوامع گوناگون، متفاوت است. وقتي اين تفاوتها را درنظر بگيريم، آنگاه به نتايج آمارهايي در مورد كاهش اعتماد، افزايش دروغگويي، عدم پرداخت ماليات، افزايش مهاجرت و... طور ديگري نگاه ميكنيم و در مييابيم كه اتفاقا با جامعهاي بههم پيوسته و سرمايه اجتماعي قوي مواجه هستيم كه در آن افراد خيلي خوب يكديگر را پيدا ميكنند و از يكديگر حمايت ميكنند و جبهههاي مشتركي شكل ميدهند. بنابراين به عنوان جامعهشناس ايراني بايد وقايع ايران را با چارچوبها و الگوهاي نظري متفاوت و خاص ايران درنظر گرفت و ضمن جمعآوري اطلاعات و دادهها به پژوهشهاي مكمل و عميقتر هم توجه كرد تا تحقيقات ما با واقعيت هماهنگتر و وضعيت اخلاقي جامعه روشنتر شود. براي مثال تا پيش از وقايع امروز گفته ميشد نسل دهه هشتادي بيخيال است و كاري به جامعه ندارد، اما الان ميبينيم كه همين جوانان پيشرو و تحولخواه هستند يا در تفسير استفاده از شبكههاي اجتماعي بايد به استانداردهاي متفاوت و تفاوت سطح و عمق و مختصات جامعه بايد توجه كرد. بنابراين ما نبايد صرفا از افول سرمايه اجتماعي سخن بگوييم و ميتوانيم از دادههاي كتاب به شكل ديگري استفاده كرد.
مدل حكمراني بايد تغيير كند
حسين سراجزاده، جامعهشناس| جامعهشناسي، علم جامعه مدني و حوزه عمومي است، در كنار اقتصاد كه به بازار و فرآيندهاي اقتصادي ميپردازد و سياست كه معطوف به قدرت و دولت است. كتاب از افول اجتماع در ارتباط با مفهوم سرمايه اجتماعي در جامعهشناسي بحث ميكند، باتوجه به اينكه چگونه سرمايه اجتماعي شكل ميگيرد و عوامل موثر در آن. كتاب ساختار يك اثر آكادميك را دارد، اما بخش يا فصلي درباره روش ندارد و نويسندگان توضيحي درباره روش خود در تحليل دادهها ارايه نميكنند. همچنين كتاب در سنتي دوركيمي بحث ميكند، اما نگاه انتقادي به مفهوم سرمايه اجتماعي در اين كتاب غايب است. مثلا كساني كه از نگاه تضادي به تحولات جامعه ميپردازند، ناقد نگاه كاركردگرايانه هستند. كتاب ميكوشد در فصل چهارم تصويري از افول سرمايه اجتماعي در ايران ارايه كند و براي اين تصوير از دادههاي پيمايشها استفاده ميكند. در يك بخش به ميزان فعاليتهاي انجمني، تغييرات ميزان اعتماد بين مردم و... ميپردازد. اين دادهها نشان ميدهد كه از اولين كار پيمايش سرمايهاي در ايران در سال 1353 تاكنون، با يك منحني نزولي روبهرو هستيم. نويسندگان نتيجه ميگيرند كه ما با يك «بحران فراگير و عميق اعتماد عمومي» روبهرو هستيم. من با بحث بحران اجتماعي با اين شدت موافق نيستم و معتقدم تفسير دادهها به شكل ديگري هم امكانپذير است، ضمن اينكه به ويژه در شرايط جنبشي يا در شرايط بلاياي طبيعي و مشكلات بزرگ، دادههاي متفاوتي مشهود است و ما با افول سرمايه و اعتماد به اين شدت و حدت مواجه نيستيم. ما با افول اعتماد روبهرو هستيم، اما نه با بحران فراگير و عميق اعتماد عمومي. در بحث مشاركت و پيوندهاي اجتماعي، جالب است كه از سال 1395 كه داده وجود دارد، چندان شاهد كاهش نيستيم، زيرا گوييانگار در بحث مشاركتها، جامعه ايران همواره مشاركت پاييني داشته است. نويسندگان هم اينجا جمعبندي قاطعي نميكنند كه ما با بحران روبهرو هستيم. در مورد دينداري، كتاب از نظريه دوركيم بهره گرفته، اما در اين مدل به نظريه او وفادار نمانده. دوركيم مثل ديگر كاركردگرايان، براي دين سه جزو مهم درنظر ميگيرد: 1. باورها، 2. مناسك، 3. اجتماع اخلاقي. بحث افول اجتماع به اجتماع اخلاقي نزديك ميشود. اما تاكيد دوركيم آن است كه باورها را مناسك ايجاد ميكنند و ميسازند و بازتوليد ميكنند. محتواي باورها از ديد او چيز بااهميتي نيست و مهم مناسك و با هم بودن و ارتباط داشتن و در جمع بودن و اجتماع اخلاقي است كه كاركرد تنظيمكننده دارد. مدل تئوريك اين كتاب بر باورها تاكيد ميكند و نقطه ثقل را بر آن ميگذارد. ثانيا دوركيم در بحث دين، آشكارا از اين سخن ميگويد دين در جامعه جديد كاركردش را براي همبستگي اجتماعي از دست ميدهد و بايد دنبال بديلها و جايگزينهايي براي آنها بود و جامعه جديد اين بديلها را ميسازد و نبايد نگران بود. اما كتاب درحالي كه از جامعه جديد بحث ميكند، كماكان بر نقش دين در همبستگي اجتماعي تاكيد دارد. نگاه كاركردگرايانه دوركيمي از نقش سلبي دين در همبستگي اجتماعي در جامعه جديد غفلت ميكند. از ديد دوركيم در اجتماع (community) پيشامدرن دين نقش ايجابي در همبستگي اجتماعي ايفا ميكرد و بر همانندي همه و نوعي همبستگي مكانيكي تاكيد داشت، اما در جامعه (society) جديد انجمنها و اتحاديه و اصناف منشا همبستگي اجتماعي ارگانيك هستند و دين ديگر اين نقش را ايفا نميكند. بنابراين نياز به يك دين هم بستهساز است كه نگاه هويتگرا و بسته و فرقهاي نداشته باشد. چنين ديني ميتواند سرمايه اجتماعي ايجاد كند و ارتباطات بين آدمها را تقويت كند و ديگريهايي غير از خودش را به رسميت بشناسد و به همين اعتبار در جامعه ايران، رابطه خاصي ميان دين و دولت برقرار است و نهاد دين به نام دين دولت تشكيل داده است. اين دولت نوع و روايتي از دينداري را اتخاذ كرده كه با همبستگي مكانيك به روايت دوركيم تناسب دارد، يعني همبستگي براساس همانندي و نوعي يك دستي. درحالي كه اين البته همه دين نيست و روايتهايي از دين ميتوانند در شرايط جامعوي، همبستگيساز باشند، روايتهايي كه نگاه تكثرگرايانه است. در متون و منابع ديني ميتوان چنين روايتهايي يافت. درحالي كه رويكرد دولت مستقر در ايران همانندي و يكسانسازي است كه مناسب با شرايط «اجتماع» است در حالي كه ما در شرايط «جامعه» بهسر ميبريم. به نظر من افول اجتماع در ايران از زماني شروع شده كه فرآيندهاي مدرن شدن در ايران آغاز شده و
به تدريج بسط پيدا كرده، يعني از حدود دهههاي 1330 و 1340 و 1350. در جامعه جديد سرمايه اجتماعي بايد به نحوي شكل بگيرد كه با شرايط جامعوي تناسب داشته باشد. در جامعه ايران اين كار با شكل دادن «ان.جي.او»ها، گروههاي صنفي، اتحاديههاي شغلي اين ظرفيت پديد آمده است. اما مانع اصلي براي بروز و ظهور اين ظرفيتها رويكرد دولت و حاكميت است و اينها را تهديدي براي «اجتماع» (community) و جامعه يكدست قلمداد ميكند و حتي آنها را تهديد امنيتي ميداند، مثل نگاهي كه به انجمنهاي علمي هست و اتحاديهها اجازه شكلگيري ندارند. اعتماد عمومي و پيوستگيها و كارهاي انجمني در سيستم سياسي با شكلگيري احزاب، گروههاي فعال سياسي و... شكل ميگيرد. زمينه سرمايه اجتماعي و فعاليتهاي انجمني در شرايط جامعي بايد شكل بگيرد. در ايران به دليل نقش ويژه دولت و تركيب روايت خاصي از دين با دولت، شاهد انسداد رشد ظرفيتهايي هستيم كه در جامعه وجود دارد. تا اين مانع برطرف نشود، پيشنهاد مدلهاي ديگر راهگشا نيست زيرا تا تغييري در مدل حكمراني ايجاد نشود، امكان ظهور و بروز موثر نمييابند.
سرمايه اجتماعي دولت-مردم رو به زوال است
محمد فاضلي، جامعهشناس| به نظر من عنوان كتاب محافظهكارانه انتخاب شده و من بودم عنوان آن را «انقلاب خاموش: فرآيند زوال عقل» ميگذاشتم. عقلي كه جوامع را اداره ميكند، مقولهاي فلسفي و الزاما در كتابها نيست، بلكه يك توازن و نسبت و رابطه (relation) بين سه وجه است: 1. حكومت يعني قدرت سياسي، 2. بازار يعني تامينكننده ماده و منابع براي زيستن و 3. جامعه بخشي كه رابطه عاطفي و انساني را برقرار ميكند. سياست و اقتصاد به شدت ظرفيت انباشتپذيري دارند، اما جامعه ظرفيت انباشتپذيري كمتري دارد. درنتيجه دو عرصه اول (سياست و اقتصاد) ميتوانند عرصه سوم (جامعه) را استثمار كنند و به شدت تحت كنترل قرار دهند. عقل در لحظهاي بروز ميكند كه اين ضلع سوم (جامعه) قادر است به نحوي قدرت منجر به خشونت آن دو ضلع ديگر را كنترل و مقيد كند و آن دو ضلع نتوانند ضلع سوم را تحت سيطره قرار دهند. عقل محصول كنترل جامعه بر قدرت است و زوال عقل زماني رخ ميدهد كه اين كنترل امكانپذير نباشد. كتاب شرح اين نكته است كه چگونه يك ضلع اين توازن (جامعه) به دو ضلع ديگر (سياست و اقتصاد) باخته است. البته به نظر من ضلع اقتصاد هم در ايران به ضلع قدرت سياسي باخته است. نويسندگان هم توضيح ميدهند كه چگونه در ايران اقتصاد تحت سيطره قدرت سياسي قرار گرفته است. از اين حيث در ايران انقلابي خاموش رخ داده است كه شامل اين عناصر است: 1. افول سرمايه اجتماعي دين به اين معنا كه اولا مناسكش كم شده و ثانيا حكومت در دين مداخله مستقيم كرده و نوعي اعتبارزدايي از آن كرده. 2. زوال اخلاق كه در كشوري با پنج دهه تورم دو رقمي و ضريب جيني فزاينده و كاهش قدرت مناسكي ديني و دچار حس تحقير و تبعيض و نابرابري، امري طبيعي است. اخلاق در اينجا به تعبير دوركيمي هر آن چيزي است كه رابطه انسانها را با هم تنظيم ميكند. 3. افزايش نابرابري و فقر اقتصادي به ويژه بعد از تحريمهاي اواخر دهه 1380 كه جامعه ايران به شدت فقير شده، 4. جابهجايي جمعيت و مهاجرت. در جامعهشناسي دعوايي هست ميان نحله دوركيمي-پاتنامي كه معتقد است سرمايه اجتماعي از پايين توليد ميشود و گروهي كه معتقدند سرمايه اجتماعي از بالا توليد ميشود و حكومتهاي كارآمد منصف سرمايه اجتماعي خلق ميكنند. اين نكته را بو روثستاين در كتاب «دامهاي اجتماعي و مساله اعتماد» درباره جامعه سوئد نشان ميدهد. در كتاب «چه شد» گفته ميشود «ساختن و تخريب سرمايه اجتماعي حاصل تنها يك بخش از جامعه يعني صرفا حكومتها نيست و همه اجتماع در ساخت و تخريب آن نقش دارند» اما در ادامه به طريقي بحث ميكند كه گويي اقدامات دولت است كه به زوال سرمايه اجتماعي منجر شدهاند و فقر اقتصادي و نابرابري و جابهجايي جمعيت و مهاجرت به علت كيفيت پايين حكمراني است.
اين كتاب را نوعي غمنامه ايران هم ميتوان خواند، زيرا وقتي دادههاي آن را كنار هم ميگذاريم، ميبينيم كه زوال عقل رخ داده و توازن ميان اقتصاد و سياست و جامعه، در فرآيندي درازمدت به نفع سياست بههم خورده است و جامعه و اقتصاد مقهور و مغلوب سياست شده و آن انقلاب خاموش اتفاقا الان از پاييز 1401 روشن شده است. بهترين شاهد براي درستي مدعاهاي كتاب، وقايع چهار ماه گذشته است.
دوركيم وقتي در اواخر قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم جامعه فرانسه را آسيبشناسي كرد و نشان داد اين جامعه آنوميك و نابهنجار شده، به عنوان راهحل گفت، ميتوان با قوت بخشيدن به انجمنهاي صنفي، اتحاديهها و انجمنهاي شغلي جلوي اين نابهنجاري را گرفت. او در «تقسيم كار» صراحتا گفت كه اخلاق در عرصه اقتصاد توليد ميشود. در ايران از دوره قاجار تاكنون، سياست عليه هرگونه سازماندهي اعم از حزب و اتحاديه و... عمل كرده است. نتيجه اين وضعيت چيزي است كه اين كتاب روايت ميكند. ما دوجور سرمايه اجتماعي داريم: 1. سرمايه اجتماعي در رابطه مردم-حكومت، 2. سرمايه اجتماعي در رابطه مردم- مردم. در قسم دوم شاهديم كه در مواجهه با بلاياي طبيعي مردم به كمك يكديگر ميشتابند. اما سرمايه اجتماعي كه سرنوشت يك كشور را بالاخص در كوتاهمدت و ميانمدت به شدت تحت تاثير قرار ميدهد، ميزان سازماندهي و ميزان قدرت جامعه براي كنترل كردن خودسري حكومت است، قدرت جامعه براي اينكه عقل را در رابطه با دولت بروز دهد، قدرت انجمنهاي صنفي بخش اقتصاد كه دولت هر روز نتواند اقتصاد را متلاطم كند.
كتاب بايد تصريح كند كه ميان اين دو نوع سرمايه اجتماعي مردم- مردم و سرمايه اجتماعي مردم-دولت تمايز بگذارد. امروز شاهديم كه سرمايه اجتماعي مردم-مردم در شكلهاي جديد در حال توليد و بازتوليد است اما آنچه رو به زوال ميرود، سرمايه اجتماعي دولت-مردم است. يعني سرمايه اجتماعي كه در درازمدت سرنوشت كلان ايران را رقم ميزند. آن سرمايه اجتماعي كه سرنوشت تمدني و تاريخي ما را رقم ميزند، نوع رابطه دولت و مردم است. نويسندگان در پايان مينويسند: «اين انقلاب خاموش خبر خوبي براي جامعه ايران نيست، چراكه در نتيجه آن، اين جامعه ظرفيت بزرگي را از دست داده است. ادامه اين مسير، ادامه حيات جامعه را به مثابه جامعه مختل كرده و امكان كاركرد آن به مثابه يك ملت-دولت را روز به روز بيشتر تحتالشعاع قرار ميدهد.» كتاب روايت خوب و هشداردهندهاي از ايران است. براي مثال مينويسد: «در جايي كه فقط منفعت حاكم است، از آنجا كه هيچ مهاري بر خودپرستيهاي موجود در كار نيست، هر «من»ي در برابر «من» ديگر در حالت آمادهباش جنگي است.» در فقدان جامعه زور و پول بر همه چيز غلبه ميكند. يا مينويسد: «نهادهاي نظم و قانون زماني ميتوانند در تقويت سرمايه اجتماعي نقش مثبت داشته باشند، هم كارآمد باشند، هم مبتني بر انصاف عمل كنند»، همچنين مينويسد: «پديده انقلاب در ماهيت خود گسترش نفوذ و قدرت دولت را در پي دارد، هر انقلابي براي آنكه مقاومت نظم پيشين را از ميان بردارد و مخالفان خود را سركوب و پايههاي خود را تقويت كند، به ناچار به دستگاه دولت و ابزارهاي اعمال قدرت متوسل ميشود، بينظمي حاصل از انقلاب هم به اين نوع عملكرد وجاهت و مشروعيت ميدهد.»
ايران چطور جامعهاي است؟
محسن گودرزي، جامعهشناس| براي نگارش كتاب چند مدل را بررسي كرديم: 1. گزارشي كه در دهه 1980 در شوروي براي بررسي تحولات در طول هفتاد سال در عرصههاي توليد صنعتي، اجتماع، خانواده و... منتشر شد. اين گزارش در مقدمه كتاب «جهان مسلح و جهان گرسنه» نوشته ويلي برانت با ترجمه هرمز همايونپور آمده است. اين گزارش به علت محتواي هشدارآميزش به صورت بيانيهاي ناشناس منتشر شد. در آن بيانيه گفته ميشد كه هنوز براساس آموزههاي سوسياليسم امكان اصلاحات هست و اين ميتواند سرنوشت اتحاد جماهير شوروي را تغيير دهد. مشهور بود از جمله تهيهكنندگان اين گزارش خود گورباچف است. گروه نويسندگان از ترس حزب كمونيسم نام خود را ذكر نكرده بودند. 2. الگوي ديگر گزارشي است كه اواخر دهه 1340 و اوايل 1350 توسط آقايان شاپور راسخ و جمشيد بهنام در كتابي تحت عنوان «مقدمهاي بر جامعهشناسي ايران» منتشر كردند. آنها در اين كتاب توضيح ميدهند كه تك نگاريها (مونوگرافيها) با هدف شناخت جامعه ايران در موسسه مطالعات و تحقيقات اجتماعي ايران تهيه شده و در كتابشان ميكوشند بخشهاي مختلف جامعه ايران مثل خانواده، ده و روستا، شيوه گذران اوقات فراغت، قشربندي و طبقات و... را روايت كنند. ما هم با اين منطق تلاش كرديم يك جمعبندي براساس دادههاي تجربي از تحولات جامعه ايران ارايه كنيم و تاكيد كنيم اين حرفها مجموعه اطلاعاتي است كه در كشور توليد شده است. اين دادهها فقط كمي نيستند و هم به دادههاي پيمايشها و نظرسنجيها و اطلاعات مركز آمار از سرشماري و ضريب جيني و... استناد كردهايم، هم در مواردي كه اطلاعات نداريم، سراغ حوزههايي چون سينما و ادبيات و شعر و كتاب و... رفتهايم تا كليتي از تحولات جامعه ايران كسب كنيم. در نتيجه كوشيديم قابي درست كنيم تا روندهاي اصلي جامعه ايران را دريابيم و به اين سوال پاسخ دهيم كه جامعه ايران، چطور جامعهاي است. همه ما درگير مسائلي هستيم كه در اين كتاب مطرح شده و از خودمان و ديگران ميپرسيم كه چه اتفاقي در اين جامعه در حال وقوع است و به كدام سمت ميرويم. چرا همه احساس ميكنند حالمان خوب نيست؟ اين كتاب احتمالا ميتواند معنايي براي اين پرسشها ارايه كند. در نتيجه اين كتاب دعوتي است براي معنا دادن به تجربيات افراد. به نوشته دكتر معصومي همداني در كتاب تازه انتشار يافتهاش با عنوان «اخلاق نوشتن» نوشته اين كتاب «براي كساني كه مينويسند»، نوشته شده و اين افراد همواره با چهار سوال مواجهند: 1. از چه مينويسند؟ 2. براي چه مينويسند؟ 3. براي كه مينويسند؟ 4. چگونه مينويسند؟ با اين چارچوب به كتاب حاضر ميپردازم. اولا كتاب درباره اجتماع و سرمايه اجتماعي است. البته در آن اجتماع (community) را در برابر جامعه (society) مدنظر قرار ندادهايم. ما اجتماع را به معناي گروهي از افراد كه داراي ارزشها، اهداف و آرمانهاي مشتركي هستند، درنظر گرفتهايم. اما چرا تحول چند دههاي را مدنظر قرار دادهايم؟ الان بسياري نظرسنجيها تصويري كلي از ايران امروز ارايه ميدهند. اما ما در اين كتاب كوشيديم نشان دهيم كه چرا وضعيت اينطور شده. قطعا اين وضعيت به تدريج و به تعبير سعدي «به روزگاران» رخ داده و «به روزگاران» هم رفع ميشود. همچنين سعي كرديم براي انسجام بحث، آن را در مدلي سه وجهي ببينيم، يعني در مثلثي كه سه ضلع آن عبارتند از: سياست، اقتصاد و اجتماع. از ديد ما اين مثلث زماني كار ميكند كه توازن داشته باشد و وقتي يك ضلع آن ضعيف باشد، فضاي خالي ايجاد ميشود. آن فضاي خالي را دو ضلع ديگر پر ميكنند. بحث ما اين است كه ضلع اجتماع در ايران ضعيف شده و اضلاع سياست و اقتصاد فضاي خالي آن را پر كرده است. حتي ضلع سياست آنقدر پررنگ شده كه ضلع اقتصاد به معناي بازار هم ضعيف شده است. كتاب را براي مخاطب عام يا عمومي به معناي مخاطب تحصيلكردهاي نوشتهايم كه به صورت تخصصي جامعهشناسي نخوانده و به همين دليل كوشيديم زباني به نسبت ساده و روشن و صريح انتخاب كنيم و سعي كرديم وارد مباحث نظري به معناي جامعهشناسانه نشويم تا براي مخاطب غيرجامعهشناس هم جذاب باشد. البته كتاب يك ديدگاه نظري مشخصي دارد، اما سعي كرديم اين ديدگاه نظري را به شكلهاي متداول متون جامعهشناختي، بيان كنيم. در پايان اينكه فرم و چگونگي نوشتن كتاب، نوعي پاسخ به مساله كتاب است. با دكتر كاظميپور در ايام كرونا، تماس آنلاين داشتيم و بحثهايي كرديم و ايده كتاب مطرح شد و قرار گذاشتيم هفتهاي يك بار صحبت كنيم، اين جلسات گاهي چندين ساعت به طول ميانجاميد. متنهايي را تهيه ميكرديم و آنها را در جلسات با هم ميخوانديم و ويرايش ميكرديم. ما كتاب را دو بار نوشتيم تا درنهايت به نسخه نهايي رسيد. خود فرم نوشتن يعني همكاري و مشاركت به اين شكل پاسخ به مساله كتاب هم هست. يعني اين فرم همكاري و مشاركت هم به ما كمك ميكند.
حسين سراجزاده|افول اجتماع در ايران از زماني شروع شده كه فرآيندهاي مدرن شدن در ايران آغاز شده و به تدريج بسط پيدا كرده، يعني از حدود دهههاي 1330 و 1340 و 1350. در جامعه جديد سرمايه اجتماعي بايد به نحوي شكل بگيرد كه با شرايط جامعوي تناسب داشته باشد. در جامعه ايران اين كار با شكل دادن «ان.جي.او»ها، گروههاي صنفي، اتحاديههاي شغلي اين ظرفيت پديد آمده است.
محسن گودرزي|ضلع اجتماع در ايران ضعيف شده و اضلاع سياست و اقتصاد فضاي خالي آن را پر كرده است. حتي ضلع سياست آنقدر پررنگ شده كه ضلع اقتصاد به معناي بازار هم ضعيف شده است. كتاب را براي مخاطب عام يا عمومي به معناي مخاطب تحصيلكردهاي نوشتهايم كه به صورت تخصصي جامعهشناسي نخوانده و به همين دليل كوشيديم زباني به نسبت ساده و روشن و صريح انتخاب كنيم و سعي كرديم وارد مباحث نظري به معناي جامعهشناسانه نشويم تا براي مخاطب غيرجامعهشناس هم جذاب باشد.
شيرين احمدنيا |تا پيش از وقايع امروز گفته ميشد نسل دهه هشتادي بيخيال است و كاري به جامعه ندارد، اما الان ميبينيم كه همين جوانان پيشرو و تحولخواه هستند يا در تفسير استفاده از شبكههاي اجتماعي بايد به استانداردهاي متفاوت و تفاوت سطح و عمق و مختصات جامعه توجه كرد. بنابراين ما نبايد صرفا از افول سرمايه اجتماعي سخن بگوييم و ميتوانيم از دادههاي كتاب به شكل ديگري استفاده كرد.
محمد فاضلي|شاهديم كه سرمايه اجتماعي مردم-مردم در شكلهاي جديد در حال توليد و بازتوليد است اما آنچه رو به زوال ميرود، سرمايه اجتماعي دولت-مردم است. يعني سرمايه اجتماعي كه در درازمدت سرنوشت كلان ايران را رقم ميزند. آن سرمايه اجتماعي كه سرنوشت تمدني و تاريخي ما را رقم ميزند، نوع رابطه دولت و مردم است.