ناخدا خورشيد و كشتي رها شده
حسن لطفي
استاد فيلمنامهنويسي (آقاي ع – الف) گفته بود براي درك بهتر فيلمنامه اقتباسي، پس از خواندن رمان داشتن و نداشتن، فيلمهاي ناخدا خورشيد (ناصر تقوايي) و داشتن و نداشتن (هوارد هاوكز) را تماشا كنيد و مقايسه آنها را به صورت مقاله بنويسيد. براي اين مقاله هم دو نمره كنار گذاشت. از همان ابتدا ميدانستم كار آساني نيست و نتيجه كار حتما براي ما خوب خواهد بود. با تمام علاقهام به همينگوي رمان را نخوانده بودم و فيلم هاوكز را نديده بودم، اما ناخدا خورشيد برايم در رديف بهترين آثار سينماي ايران بود (هنوز هم هست!) در جدول ذهنيم هميشه اين فيلم را كنار فيلمهاي سوته دلان، گوزنها، رگبار، كندو، داش آكل، پستچي، گاو، قيصر، خشت و آينه و... ميگذاشتم. البته بعد از آرامش در حضور ديگران! فيلمي كه به گمانم تركيب درست يك فيلمنامه خوب (برآمده از اثري ماندگار از غلامحسين ساعدي) و كارگرداني سنجيده و حساب شده است. فيلمي كه نشان ميدهد ناصر تقوايي از بيست و هشت سالگي و از اولين فيلم سينمايياش ميدانسته دوربين را كجا بگذارد و از چه قسمت ماجرا فيلم بگيرد. جداي از آن از همان ابتدا نگاهش به مسائل روز و وقايع جاري در اجتماعش، سويهاي اجتماعي، انتقادي داشته است. آن هم با مكث بر سنتها و آيينهاي رايج در منطقهاي كه در آن بال و پر گرفته است (جنوب ايران). با اين حساب طبيعي بود كه علاقهام به سينماي ناصر تقوايي از يكسو و دلبستگيام به فيلمهاي كلاسيك سينماي امريكا و فيلمسازاني مثل هوارد هاوكز و رمانهاي درجه يك ارنست همينگوي آن مقاله را برايم جديتر از تكليف كلاسي و دو نمره نا قابل كند. به دليل نبود امكانات در آن روزها (اواخر دهه شصت) فقط فرصت مرور چند باره رمان بود و شرايط تماشاي چند باره فيلم فراهم نبود. اما با تاثيري كه ناخدا خورشيد تقوايي و پلانهاي بينظيرش (انداختن خواجه ماجد در چاه، آمدن فرهان، درگيري ناخدا با تبعيديها و...) در ذهنم داشت، مقاله را به سرانجام رساندم و به جاي دو از استاد مربوطه سه نمره گرفتم. اما چيزي كه از آن نمره شيرين اضافه برايم دلنشين بود، قدرت فيلمي بود كه نشان ميداد سازندهاش به خوبي سينما و ادبيات را ميشناسد و قادر است از رماني خارجي، فيلمي كاملا ايراني بسازد. فيلمي كه سرخوشي و خوشبيني هوارد هاوكز را ندارد، اما درهاي اميد را به روي بيننده نميبندد. در انتهاي فيلم ناخدا خورشيد در جدال با تبعيديهاي بيرحم از پا در ميآيد، اما لنج ناخدا در حالي به بندر برميگردد كه خورشيد در حال طلوع است. ناخدا خورشيد با پافشاري بر اصولش از جانش گذشته تا كشتي بيناخدا هم به سرمنزل مقصود يا بندري برگردد كه مال خورشيد، همسرش، دخترانش است (هرچند كه نيرنگها و قدرت و پول خواجه ماجد ميخواهد اينها را از پا در بياورد) اينكه چرا بعد از سي و اندي سال دوباره به ياد آن مقاله و ناخدا خورشيد و ناصر تقوايي افتادهام را لابد خودتان حدس زدهايد. حذف ناخدا خورشيد از پلتفرم و بهانه مالكيت و... يكبار ديگر وادارم كرد تا با خيال راحت بدون استفاده از پلتفرم به تماشاي ناصر تقوايي بنشينم و دوباره به ستايش مردي اقدام كنم كه اگر چه سالهاي زيادي است بر كشتي سينماي ايران ناخدايي نكرده (فيلم نساخته و سكان به دستش ندادهاند!) اما همان چند شاهكاري كه ساخته تا تاريخ سينما باقي است، ميتواند در ليست صد فيلم برتر سينماي ايران قرار گيرد. ليستي كه براي انتخابش تماشاگران خاص و عام از هيچ وزير، وكيل، معاون و... اجازه نميگيرد. ليستي كه هنگام انتخابش مالك فيلم كارگردان و بقيه عوامل فيلم هستند! سينمايش ناخدا هم اگر داشته باشد ناخدا خورشيد است نه خواجه ماجد و تبعيديهاي بيرحم!