پايين كشيدن بت بزرگ
مرتضي ميرحسيني
مجسمه بزرگي بود. آن را از برنز ساخته بودند. شباهت فراواني هم به انور خوجه داشت و مثل او زيادي توي چشم بود. آلبانياييهاي معترض، سال 1991 در چنين روزي اين مجسمه را پايين كشيدند. خشمگين بودند و خشمشان را روي اين مجسمه، كه يكي از يادگارهاي ديكتاتور بود، خالي كردند. سپس آن را با طناب بستند و كشانكشان به ميدان مركزي تيرانا (پايتخت) بردند. كارشان بيشباهت به كار قبايل مشرك نبود كه بت بزرگ قبيله را در خشكسالي ميشكستند و پايين ميكشيدند. با اين تفاوت كه آلبانياييهاي معترض، از بارانهاي نباريده آزرده نبودند. در مسير، «آزادي» و «دموكراسي» را فرياد ميزدند و اين جمله را كه «پليس با ماست!» مدام با صداي بلند تكرار ميكردند. آن زمان چند سال از مرگ خوجه ميگذشت (مرگ در آوريل 1985) و مقامات جديد آلباني تصميم به سركوب اعتراضات نداشتند. نه اينكه نميخواستند. نميتوانستند. رويه و منششان تغييري نكرده بود، فقط ديگر زورشان به مردم نميرسيد. ميديدند كه پايههاي حكومت سست شده است و ديگر اعتبار و وجاهتي ميان اكثريت مردم ندارد. نظام سركوب هم ديگر كار نميكرد و توان مهار موجهاي اعتراض را نداشت. البته برخي رسانههاي رسمي همچنان با همان لحني كه به آن عادت كرده بودند به مردم انگ و برچسب ميزدند و در گزارش ناآراميها، آنان را آشوبطلب و خرابكار توصيف ميكردند. اما مقامات ميدانستند كه ماجرا چيز ديگري است و كساني كه در خيابان هستند نه مشتي شورشي و قانونشكن، كه «مردم» هستند. از اينرو به نيروهاي پليس دستور داده بودند كه در اعتراضات مداخله نكنند كه اوضاع از چيزي كه بود بدتر و پيچيدهتر نشود. لهآ يهپي، نويسنده آلبانياييتبار مقيم لندن، آن روزها دختري نوجوان بود و روز پايين كشيدن مجسمه خوجه به يكي از مهمترين خاطراتش تبديل شد. مينويسد از نظر رسانههاي غربي، آنچه در آن روزها در آلباني ميگذشت بسيار ساده بود و «آخرين ديكتاتوري اروپا رو به فروپاشي ميرفت و دموكراسي در آلباني متولد ميشد.» خوجه كمونيست بود و ميگفت از الگو و آموزههاي استالين پيروي ميكند. نه خودش تحصيلات چنداني داشت و نه كساني كه او به كمك آنها قدرت را به دست گرفت و حفظ كرد مردان فرهيختهاي بودند. چه نيازي به اين ويژگيها بود؟ بيشتر از چهار دهه با زور و سركوب حكومت و به كمك و دار و دستهاش آلباني را به يكي از منزويترين و فقيرترين كشورهاي جهان و به تعبيري منزويترين و فقيرترين كشور جهان تبديل كرد. البته خودش كه معتقد بود اگر موفقترين رهبر قرن بيستم نباشد، حتما يكي از موفقترينها است تا جايي كه اواخر عمرش دستور داد كتابي 13 جلدي (حدود 7 هزار صفحه) از خاطراتش كه سراسر آن تعريف و تمجيد از اوست تدوين و منتشر كنند. ميخواست با اين كتاب دستاوردها و كاميابيهاي خود را در تاريخ ثبت كند. يكي از دستاوردهاي او اين بود كه در كشور 3 ميليون نفري آلباني و به بهانه ايجاد آمادگي دفاع در مواجهه با حملات شيميايي احتمالي، نزديك به 700 هزار سنگر بتوني ساخت كه با پول ساخت هر جفت از اين سنگرها ميشد يك واحد آپارتمان دو خوابه بنا كرد. اسلاونكا دراكوليچ درست ميگفت كه كمونيسم در آلباني بسيار گران تمام شد.