بلانسبت بهاريه...
اميد مافي
۵۴دقيقه و ۲۸ثانيه بامداد كه از راه برسد ما ناگهان از سلولهاي انفرادي خود بيرون ميزنيم و در تراس ربيع با لبخندي بيپايان براي فرورديني كه قرار است روحمان را جلا دهد قصيده ميخوانيم و رو به باران و بنفشه و بالنگ نجوا ميكنيم: جهان پر از شميم شماست، وقتي بهار پشت هيچ استعارهاي توقف نميكند.
در سالي كه به آخر رسيد آنقدر زخمهايمان را در آغوش كشيديم كه جاني برايمان نماند... زير تگرگ گراني و تورم، خيس و پير شديم و در سوگ عزيزترين مُلازمانمان سر از ايستگاههاي متروك درآورديم و با انتشار بوي نارنگي، نگران دخترانِ مام ميهن سر از هيچستان درآورديم.
از شما چه پنهان حوالي خوابهايمان سال پُرحادثهاي بود و شلتاق روزهاي خاكستري كاري كرد كه مضمون نوروز را فراموش كنيم و گاه در حسرت يك ليوان آب خوش، رد درد را بگيريم و در معابد بدون ماذنه براي تنهايي عميق خويش بيوقفه اشك بريزيم.
سال بد اختر اما با همه مصيبتها به انتها رسيد و دير و دور نيست كه سيب و سركه و سنجد در سفره هفتسين از شانههاي تقويم كهنه بالا روند و بياعتنا به زمينِ چركين، همپاي فرشتگان بر طبلها بكوبند.
اينك زمستان با تمام عصيان و كژتابياش چمدانهايش را بسته و منتظر اشارتي است تا در گرگ وميش هوا ناپديد شود و روي ماه بهار را در كنار چپرها ببوسد.
و دردانه فصلها با يك بغل گل سرخ از راه خواهد رسيد و بر زخمهاي ناسور قلبهاي بيقرارمان مرهم خواهد گذاشت.ما اينجا اسپند را آماده كردهايم تا به محض بيتابي ماهي قرمز در تُنگ تنگ بلور آن را به سلامتي مسافر نجيب دود كنيم و تلالو نقرهفام شكوفهها را در دخمه تاريك گيتي جشن بگيريم.
از شب هنور مانده دودانگي. پس با دلي كه ميلرزد در رطوبت شببوها به لحظهاي ميانديشيم كه توپها در شوند و ستارهها در كهكشانِ سينههايمان ريسه ببندند و نورافشاني كنند.
بيپرده برايت مينويسيم: اين عطر شماست در هوا خانم بهار. وقتي قرار است به يمن حضورتان ماه بدل به راه شود و كوه بدل به دريا پس لطفا زودتر بيا و ما را به هفتمين طبقه آسمان الصاق كن تا در نهايت شوريدگي بشنويم، بو بكشيم، دست بساييم و بخوانيم چكامهاي از سر دلدادگي براي شما كه به غربت غريب تمام تقويمهاي كبود و نوميد پايان ميدهي.