تاج سلطنتي و شاه خسيس
مرتضي ميرحسيني
سال 1174 خورشيدي رو به پايان بود و گروهي از مردان دولت و دربار آقامحمدخان، مقدمات برگزاري مراسم تاجگذاري او را در تهران مهيا ميكردند. البته شايد استفاده از عبارت «مردان دولت و دربار» براي اين خان قاجار كه حكومتش را تازه شكل داده بود چندان درست نباشد، بهويژه اينكه او جز شمار اندكي از يارانش، كسي را در اداره امور دخالت نميداد و هركس را كه به دردش نميخورد بيدرنگ كنار ميگذاشت. از آن اندك فرمانروايان تاريخ ماست كه دور خود را با آدمهاي مفتخور پر نكرد و به روايتي حتي بيشتر فرمانها را خودش مينوشت و چنين كارهايي را به منشيها نميسپرد. حتي درباره همين تاجگذاري هم به خادمانش دستور داده بود از همه هزينههاي غيرضروري و تشريفات پرخرج پرهيز كنند و كار اجراي مراسم را به كمهزينهترين شكل ممكن پيش ببرند. ميگويند در زندگي شخصياش هم بسيار خسيس بود اما اين ويژگي منفي او به نظام پولي و مالي حكومت نوپاي قاجار نظم و انسجام داد و حتي به انباشت بخش عمدهاي از داراييها و گنجهاي كشور در خزانه حكومت منتهي شد. عبدالله مستوفي كه جدش پيشكار آقامحمدخان بود، مينويسد «جواهر و طلا و نقرهاي را كه نادرشاه از هندوستان به ايران آورده است به يك ميليارد اشرفي و به نرخ امروز (حوالي سال 1321 خورشيدي) چهارصد، پانصد ميليارد ريال تخمين كردهاند. گذشته از اين، طلاهاي ادوار قبل را هم البته در دست مردم بوده و حرص نادرشاه آنها را هم جمعآوري كرده است. ولي بعد از اين پادشاه، اخلاف او در سر سلطنت خيلي باهم زدوخورد كردند، چند بار سلطنت اين دست و آن دست گشت و در هر نقل و انتقالي مقداري از اين طلا و جواهر متفرق شد و از ميان رفت. كريمخان زند هم كه پول را جز براي كارگشايي نميخواست و به جواهر و تجمل هيچ معتقد نبود علاقهاي به جمعآوري آنها نشان نداده بود. ولي شاه قاجار با اينكه در عدم علاقه به تجمل مثل كريمخان بلكه از او هم به تظاهر و ميل به تجمل بيعلاقهتر بود در جمعآوري سرآمد تمام مردمان ممسك و باريكبين جهان به شمار ميآمد. بنابراين هرجا از اين خواسته بويي ميبرد، سروقت دارنده آن ميرفت و تا دانه آخر را ضبط نميكرد آرام نميگرفت و با اينكه جواهر هيچ استعمال نميكرد و سر و بر خود را به احجار كريمه نميآراست، عشق شبيه جنوني به جواهر داشت.» سپس ميافزايد «بايد گفت آنچه نادرشاه از هند به ايران آورده و آنچه از ادوار قبل در خزانه اين پادشاهِ جمعآوريكن گرد آمده بوده به واسطه كشمكش اعضاي خانوادهاش از بين رفته است و اگر آقامحمدخان و باريكبيني و خوي جمعآوريكن او نبود، ده يك آنچه از اين جواهر فعلا موجود است در خزانه ايران جمعآوري نميشد و مانند زر و سيم آن متفرق ميگشت. آنچه طلا هم فعلا در خزانه بانك ملي و پشتوانه اسكناس است، از بقاياي همان زرهاي نادري و زر و سيم موجودي قبل از آنهاست.» نيز روايت ميكند كه «آقامحمدخان بسيار ساده زندگي ميكرد. در سفرهاي جنگي، حاشيه شخصي شاه خيلي مختصر بود؛ اكثر در آبداري جز نان و كوفته چيزي نداشت و بسا اتفاق ميافتاد كه همين تدارك هم در كار نبود و در عرض راه به دستياب از قبيل نان و ماست يا نان و پنير قناعت ميكرد و با داشتن خروارها زر و سيم كه يا براي مصرف ميبرد يا از غارت و يغماي مغلوبين ميآورد، از صرف دو سه قران براي رنگين كردن سفره سلطنت امساك مينمود.» ماجراي جالبي هم در اين باره وجود دارد كه ميگويند «وقتي با برادرزاده عزيزكرده و وليعهد خود باباخان (فتحعليشاه بعدي) در يك سفره غذا ميخورد، باباخان قدري خورش روي پلو ريخت و مشغول خوردن شد. خان متوجه اسراف برادرزاده گشت و با بشقاب به پشت دست او نواخت و بعد از چاشني كردن چند فحش ركيك به او گفت: خورش را براي چلو در سفره گذاشتهاند؛ روغن و ادويه و گوشت كه در پلو است خورش آنست! تو كه پلو را با خورش ميخوري، چلو را بيخورش خواهي گذاشت. با اين تبذيري كه تو به آن عادت كردهاي كار اين كشور تباه است!» البته مستوفي اين ماجرا را كمي نادرست بازگو كرده است و گويا قضيه از اين قرار بود كه در يك وعده غذا براي وليعهد دو نوع خورش در سفره حاضر كردند و شاه اين كار را اسراف و زيادهروي ديد و ناراحت شد. كه معتقد بود فرمانروا بايد با حداقلها بسازد و از هر اسراف و تجملي پرهيز كند و اگر چنين نكند كار مُلك به تباهي ميكشد.