يار اگر ننشست با ما، نيست جاي اعتراض
فريدون مجلسي
هفته پيش كه ذكري از اخطاري در باب «نقض قوانين و مقررات كشور» (كشف حجاب) دريافت كرده و با ارجاع به شادروان حافظ درباره «رنگين كنيد شيشه كه تعزير ميكند»، به دوستان هشداري داده بودم، رفيقي كه آن اخطاريه را ديد گفت كه در پايان آن با درج كد رهگيري يادآور شدهاند كه اگر اعتراضي داريد مطرح كنيد كه لابد اگر سوءتفاهمي شده باشد رفع شود. عرض كردم همان حافظ در جاي ديگر ميفرمايد «يار اگر ننشست با ما نيست جاي اعتراض!» و سوابق و تجربيات نشان ميدهد مقامات از اعتراض دل خوش نميدارند و دردسر آن بيشتر است.
به ياد آوردم كه در ايام جواني در متني آموزشي در زبان فرانسه از افسري ياد شده بود كه يكي از همقطارانش در پادگان مرتكب خلافي انضباطي شده بود و طبق رسم رايج تنبيه دسته جمعي در محيطهاي نظامي به اين افسر نيز همراه با همقطاران و آن رفيق متخلف تذكر انضباطي با درج در پرونده داده بودند. افسر متخلف آن تذكر را پاره كرد و ديگران هم در گوشهاي انداختند و فراموش كردند. اما افسر منضبط ما اعتراضي كتبي با ذكر مستنداتي حاكي از اينكه اصولا در زمان وقوع آن تخلف در پادگان نبوده است تنظيم و تقديم كرد. اين اعتراض مراحلي را طي كرد و تا فرماندهي رفت و برگشت و بازرسيهايي بينتيجه انجام شد تا اينكه زمان ترفيع افسران فرا رسيد. همه ترفيع گرفتند و افسر ما به دليل داشتن پرونده درباره تخلف انضباطي از ترفيع محروم شد! تكرار اعتراض و بررسيها و بازرسيها فقط بر قطر آن پرونده ميافزود تا سرانجام براي اعزام به پادگاني دورافتاده سوابق را كه بررسي كردند به اين نتيجه رسيدند كه اين افسر سركش «با پروندهاي به اين كلفتي» بسيار مناسب چنين ماموريتي است تا از شر فضوليهايش نيز راحت شوند. زماني كه آن متن آموزشي را ميخواندم و لبخندي ميزدم فكر نميكردم كه هيچگاه موردي برايم پيش آيد كه به آن استناد كنم! باري، به قول قائممقام بر ديوار نگارستان: روزگار است آنكه گه عزت دهد گه خوار دارد/ چرخ بازيگر از اين بازيچهها بسيار دارد!
اما، سعدي كه حكم استادي بر شاعران بعدي دارد در باب دوم گلستان به سفر حجاز به همراهي طايفه يا جمعي از جوانان صاحبدل اشاره ميكند «كه همدم من بودند و همقدم، وقتها زمزمه بكردندي و بيتي محققانه بگفتندي»، اما طي راه «عابدی منكر حال درويشان بود و بي خبر از درد ايشان» خلاصه اينكه به رفتار و زمزمههاي آنان معترض بود تا اينكه در ميرسند به خيل يا منزلگاه «بني هلال». در آنجا يك كودك عرب سياه «به در آمد و آوازي برآورد كه مرغ از هوا درآورد. اشتر عابد را ديدم كه به رقص اندر آمد و عابد را بينداخت و برفت!
گفتم اي شيخ در حيواني اثر كرد و تو را همچنان تفاوت نميكند؟
داني چه گفت مرا، آن بلبل سحــــري؟ / تو خود چه آدميي، كز عشق بيخبري
اشتر به شعر عرب، در حالتست و طرب / گر ذوق نيست تو را، كژ طبع جانوري
غرض اينكه به جاي خشكانديشي و تعصب شايد بهتر باشد فرزند زمان خويشتن باشيم و به جاي ابراز بيزاري با درك زمان و جهان، خود را با شرايط و رفتارهاي بيزيان نسل نو تطبيق دهيم.