مشتاق
مشتاق توام با همه جوري و جفايي محبوب مني با همه جرمي و خطايي
من خود به چه ارزم كه تمناي تو ورزمد ر حضرت سلطان كه برد نام گدايي
صاحب نظران لاف محبت نپسندند وانگه سپر انداختن از تير بلايي
بايد كه سري در نظرش هيچ نيرزد آن كس كه نهد در طلب وصل تو پايي
بيداد تو عدلست و جفاي تو كرامت دشنام تو خوشتر كه ز بيگانه دعايي
جز عهد و وفاي تو كه محلول نگردد هر عهد كه بستم هوسي بود و هوايي
سعدي