سرنوشت آموزنده
عباس عبدي
وضعيت مجاهدين خلق را كه ميبينيم، بسيار متاسف ميشويم كه چگونه ممكن ميشود حضور مجموعهاي از افراد در دل چنين ساختاري ادامه پيدا كنند و در قالب فرقهاي متحجر درآيند و انواع و اقسام شكستها و خفتها را تجربه كنند، ولي همچنان در سنين بالاي ۵۰ تا ۷۰ سالگي به چنين خطمشي احمقانهاي ادامه دهند. اين تداوم وضعيت در حالي است كه ميبينند، حتي فرزندان و نوههاي آنان، راه خويش را جدا كردهاند و در مسير ديگري قرار گرفتهاند. در اين يادداشت ميخواهم دو شاخص را براي فهم و سنجش آينده اين نيروها يا هر نيروي ديگر معرفي كنم. اولين مورد، شاخص آزادي است. هر گروه سياسي يا دولت اگر به آزادي نقد و بيان به ويژه نزد نيروهاي داخلي خودش ملتزم نباشد، دير يا زود يا از هم ميپاشد يا به فرقه تبديل ميشود. موضوع آزادي نقد و بيان چنين است كه اگر جلوي آن گرفته شود، حد يقفي ندارد و مجبور ميشوند دايره را تنگتر و تنگتر كنند، سپس به جايي ميرسند كه به يك باره كل ساختارِ ضدِ نقد فرو ميريزد، مثل آنچه در سازمان چريكهاي فدايي خلق رخ داد يا به سوي فرقهاي شدن پيش ميرود كه آزادي را به سوي صفر ميبرد، مثل آنچه در فرقه مجاهدين يا رجوي رخ داده است. شايد براي ما قابل تصور نباشد كه يك فرد چگونه ممكن است تا اين اندازه تابع رهبري فرقه شود كه جنگ داخلي را تجربه كند و هزاران نفر را بكشد و كشته شود، سپس برود عراق با دشمن دو ملت ايران و عراق به نام صدام همدست شود و فاجعه فروغ جاويدان يا مرصاد را رقم بزند...
بعد در اردوگاههاي مبتذل بدون ذرهاي آزادي زندگي كند و صدايش در نيايد و آخر هم با اين وضعيت در آلباني كه خارج از جهان سياست است پرتاب شود و حيات و ممات آنها به دست امريكا باشد كه روزي افتخار اين گروه ترور چند نفر از مستشاران امريكايي در تهران بود. اين وضعيت محصول فقدان آزادي بيان است. آزادي درونگروهي در هر ساختاري، اعم از حزب، گروه، دولت يا كشور و... براي بقاي آن ضروري است و هر نهاد و ساختاري كه اين ويژگي را نداشته باشد، سرنوشت آن در بهترين حالت چريكهاي فدايي خلق است كه پس از شكست از روي اجبار تن به تغيير خطمشي دهند و در بدترين حالت سازمان مجاهدين خلق است كه چهارنعل راه گذشته را ادامه دهد و اعضاي فرقه را از بديهيترين حقوق براي درك از حقيقت محروم كند و اقدامات مبتذل رهبري سازمان را با لطايفالحيل توجيه كند. چقدر گردانهاي سايبري توجيهگر اين نوع ساختارهاي بسته، شبيه يكديگرند؟
معيار دوم عينيتر است، فرزندان. هر نسل يا سازماني يا حكومت يا هر ساختار ديگري كه نتواند با نسل بعد از خود تعامل داشته باشد، بهطور قطع و يقين نابود خواهد شد. البته اين مساله نيز مربوط به موضوع آزادي است ولي عينيتر است و قابل پوشاندن نيست.
فيلمي كه از اردوگاه اشرف منتشر شد، ظاهرا فاقد نيروي جوان بودند، متوسط سن حاضران آن اردوگاه بايد بالاي ۵۵ تا ۶۰ و ۶۵ سال باشد. چنين گروهي نياز نيست كشته شوند يا بميرند، به قول حافظ «بر او نمرده به فتواي من نماز كنيد.» جوان يعني آينده، مجموعهاي كه آنان را ندارد، يعني فاقد آينده است. همانگونه كه زاد و ولد موجب ادامه حيات جامعه ميشود، در سازمانها و حكومتها و نهادها نيز زاد و ولد موجب تداوم حيات آن ميشود. البته نه هر جواني كه جوانان رانتي بلاي جان چنين نهادها و حكومتهايي خواهند بود. با اين دو معيار ميتوانيم آينده هر جريان و نهاد و ساختاري از جمله مجاهدين خلق را در ايران پيشبيني كنيم.