تومنينويس
حسن لطفي
اولين كسي كه حالي ام كرد از نوشتن و قلم به نان و پول نميرسم، ناظم مدرسه راهنمايي بود كه در آن درس ميخواندم. سال آخر راهنمايي (سوم آن سالها) بودم. توي فرمي كه داده بودند جلوي شغلهاي مورد علاقه نوشته بودم نويسندگي! بالاتر از همه هم نوشته بودم. ناظم كه ميدانست درسم خوب و خطم بد است گمان ميكرد بايد پزشكي، مهندسي بشوم. صدايم كرد دفتر و درحالي كه به فرم توي دستش نگاه ميكرد، پرسيد: ميخواي چكاره بشي! گفتم نويسنده. انگار گمان كرد كه متوجه منظورش نشدم، توضيح داد كه منظورش به چه چيزي علاقه داريد، نيست و ميخواهد بداند قصد دارم در آينده از چه راهي امرار معاش كنم. من هم آن روزها مرغ برايم يك پا داشت دوباره گفتم نويسنده. ناظم هم از تنگ و تا نيفتاد و نيم ساعتي برايم شرح داد كه نويسندگي ربطي به شغل ندارد و بيشتر دلي است. دست آخر هم با اشاره به درس خوب و خط بدم نصيحتم كرد كه به دنبال طبابت يا نهايتش داروسازي باشم. براي دانستن منظور آقاي ناظم زمان نياز بود. بعدها دانستم در ايران از قلم و نويسندگي پول در آوردن غيرممكن نيست اما سخت است. البته سختياش براي همه نيست. به قول نوري (شخصيت فيلم سرب ساخته مسعود كيميايي با بازي زندهياد هادي اسلامي) بعضيها تومنينويس هستند. براي پول سر در آخور اهل قدرت و پول دارند و برايشان فرقي نميكند چه بنويسند. البته نوري يا بهتر بگويم مسعود كيميايي (خالق فيلم سرب و شخصيت نوري) شخصيت تومنينويسها را با اين كلماتي كه نوشتم شرح نداده. موقعيت ساخته و بيننده به اين درك ميرسد. دركي كه منطبق بر واقعيت است. واقعيتي كه اگرچه نشان ميدهد ناظم مدرسه ما خيلي هم درست نميگفت، يا بهتر بگويم نگاهش به همه واقعيت نبود. حالا كه سالها از آن زمان و آن ناظم و آن حرفها ميگذرد، هر وقت روز قلم ميشود تا چند روزي به نوجوانان و جواناني فكر ميكنم كه دوست دارند شغل آيندهشان نويسندگي باشد اما شرايط و آدمهايي مثل ناظم ما حاليشان ميكند كه از نوشتن به حس و حالي ميرسي اما از پولش نميتواني ناني سر سفره ببري مگر آنكه.... بگذريم خدا كند كسي به جبر يا به خواست خودش تومني نويس نشود. بخشي از بدبختي جامعه زير سر تومنينويسها و پادوهاي نان به نرخ روز خور است.