• ۱۴۰۳ چهارشنبه ۳ مرداد
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5556 -
  • ۱۴۰۲ سه شنبه ۲۴ مرداد

پاداش همزيستي با انبه‌هاي عزادار!

اميد مافي

او از همان نقطه نامريي مي‌آيد. نقطه‌اي كه با ذره‌بين بايد سراغش را در اطلس جغرافيا گرفت. جايي در فراسوي درياي كاراييب و در منتهي‌اليه اقيانوس اطلس. در سرزميني كه هيچ چراغ قرمزي به سرعت غيرمجاز اشك‌هاي يك مرد فرمان ايست نمي‌دهد.
چهره شاخص ادبيات پسااستعماري هنوز از شير گرفته نشده بود كه يتيم شد و باد پاييزي همراه گريه و ماتم او را به كلاس اول رساند. زخم‌هاي «درك والكات» اما خيلي زود فوران زدند تا هنوز سبيل درنياورده، شبنمي‌ترين كلمات را به كاغذها بسپارد و انتظاري شبق براي بوسيدن گمشده‌اش را نقاشي كند.
موسيو والكات در سال‌هاي آخر عمر خويش در حضور يك سردبير جنجالي رمزگشايي كرده و گفته بود: مردم فقير اطراف من، به معناي رمانتيك كلمه زيبا نبوده و نيستند. آنها هرگز آدم‌هاي خوش آب و رنگي نبودند و همين باعث شد تا در شعرهايم كوير را از دستان ترك خورده دختران خواب و خستگي پاك كنم. 
والكات بزرگ با قرار دادن زيبايي درختان انبه در كنار بلندي درختان سرو تصوير تمام قدي از يك سرزمين بكر را در چشمخانه‌ها نشاند و توانست بيزار از جهان غم‌آلود زار بزند و چادر بزند ميان فوجي از آلام مرگ‌آلود و بي‌واسطه كفن‌ها را بر تن كاراكترهاي رمان‌ها و شعرهاي خويش پرو كند. 
براي موسيو والكات اروپا جذاب و زيبا بود، اما نه به قدر زادگاهش در كاراييب و براي همين دعاي سقوط باران را هزارباره زير آسمان موطنش خواند. مرد سياهپوست كه هر سال در روز پدر يك جفت جوراب به ياد پدر نداشته‌اش مي‌خريد خيلي زود مرزهاي شعر را درنورديد تا سوختن و ساختن زير نور شديد خورشيد، سبب‌ساز شكوفايي‌اش شود. 
همو كه خود را در قامت اديسه بازآفريني كرده بود، پاداش همزيستي با انبه‌ها و موزهاي عزادار كاراييب را با پيروزي در نوبل ادبيات گرفت و درست هفت روز پس از شصت و دو سالگي‌اش در ميان هلهله شاعران عشق و آزادي روي سن به نماد خوشبختي بدل شد تا جهانِ متفرعن رم كند و با تماشاي مردي كه چه خوب و چه زشت از بن‌بست سرنوشت سربلند بيرون آمده بود، كل بكشد. 
حالا سال‌هاست دنيا در برابر شاعري خبردار ايستاده كه رويا در كوهستان مانكي را به لطف رنگ‌ها و طبل‌ها نقاشي مي‌كند و آنقدر پيچ در پيچ مي‌شود كه لنينگراد در دوردست با مناره‌هاي شكلات پيچش به زيباترين نقاشي گيتي بدل مي‌شود؛ 
جهان بيرونِ در است، اما
چه دردناك است ايستادن بر پله‌اي سرد، كنار چمدا‌‌ن تو
هنگام كه سپيده‌دم
ديوارهاي آجري را همرنگ رُز‌ها سرخ فام مي‌كند
و پيش از آنكه پشيماني فرا برسد 
تاكسي‌ سر مي‌رسد و صدايت مي‌زند 
 تو سوار مي‌شوي
و چه دردناك است ايستادن بر پله‌اي سرد
و گريستن براي چمدان تو!

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون