مريم آموسا
افغانستان سرزميني است كه بسياري از شاعران و گويندگان بزرگ زبان فارسي در قرنهاي متمادي در آن متولد شده و باليدهاند اما در دورههاي مختلف
به ويژه در چند دهه گذشته، دولتهايي در افغانستان بر سر كار آمدند كه شرايط زندگي را براي اهل فرهنگ و هنر دشوار كردند و بسياري از شاعران و نويسندگان افغانستاني را از سرزمينشان كوچاندند. يكي از آنها عبدالكريم تمنا بود كه از سال 1358 به دليل هجوم ارتش شوروي و جنگهاي داخلي افغانستان، موطنش را به مقصد ايران ترك كرد و تا آخرين روزهاي زندگي در تابستان امسال، رنج غربت بر سينهاش سنگين بود: «چنان فسرده ز درد ديار خويشتنم/ كه سخت بيخبر از درد يار خويشتنم- بر آستان فرومايگاه نسايم سر/ بسان كوه به پا از وقار خويشتنم» تمنا در طول اقامتش در ايران همواره با اهل ادب و فرهنگ ارتباط تنگاتنگي داشت و با كساني چون خانلري، باستاني پاريزي، يغمايي، مصفا، شفيعي كدكني، افشار، جنيدي و... ارتباط دوستانهاي داشت. سرودهها و مقالات او در نشريات فرهنگي ايران از جمله بخاراي علي دهباشي منتشر ميشد. او همچنين با بنياد فرهنگي نيشابور به سرپرستي فريدون جنيدي همكاري مستمر داشت و در گردآوري كتاب «نمونههاي شعر امروز افغانستان» كه به كوشش چنگيز پهلوان منتشر شد، نقشآفرين بود. او در سال 1395 به اصرار دوستان و فرزندانش به انتشار مجموعه سرودههايش با نام «پيوند عمر» رضايت داد. در سال ۱۳۹۹ هم «ارجنامه» تمنا به همت موسسه پژوهشي بايسنغر منتشر شد كه حاوي مقالات ادبي او و نوشتههايي از دوستانش در مورد او بود. عبدالكريم تمنا 20 مرداد در 84 سالگي از دنيا رفت. درباره او و دلايل مهاجرت اهل فرهنگ و ادب افغانستان با محمدجعفر ياحقي، استاد زبان و ادبيات فارسي دانشگاه فردوسي مشهد و عضو پيوسته شوراي فرهنگستان زبان و ادب فارسي گفتوگو كرديم.
با اين پرسش آغاز كنيم كه عبدالكريم تمنا چه تاثيري در پژوهشهاي ادبي در زبان فارسي دري داشت؟
او از شخصيتهاي ادبي فرهيخته افغانستاني بود كه نه تنها در ايران بلكه در ساير كشورها نيز نامدار بود. از سالها پيش او را ميشناختم. همواره همكاري مستمري با بنياد فرهنگي ايران و مرحوم خانلري و پس از آن با بنياد نيشابور داشت. شاعر توانمندي بود و از چهرههاي فرهنگي افغانستان و ايران به شمار ميرفت. او بخش عمده عمرش را در دوره مهاجرت در مشهد سپري كرد و بر شاعران مهاجر افغانستاني نيز تاثير گذاشت. دامادش، عبدالغفور آرزو هم از شخصيتهاي مهم ادبي افغانستان و نيز سالها نفر دوم سفارت افغانستان در ايران بود. نوشتههاي تمنا
-همانطور كه ميدانيد- در مجلات و روزنامههاي نامي ايران منتشر ميشد. او تا پايان عمر دغدغه سرودن و نوشتن داشت.
عبدالكريم تمنا بيش از 40 سال در ايران زندگي كرد. چه عواملي موجب شد او مجبور به مهاجرت شود؟
او كه يكي از شخصيتهاي ادبي و سياسي دولتهاي پيشين افغانستان بود، نتوانست بپذيرد كه دولتي بيگانه بر سرزمينش حكومت كند. اين بود كه سال ۱۳۵۸ با اشغال افغانستان توسط اتحاد جماهير شوروي راهي ايران شد.
مهاجرت فرهنگي كه از كشور افغانستان به ساير كشورها صورت گرفته بيشتر در چه دورهاي بوده است و چقدر امروزه شدت گرفته است؟
همواره روي كار آمدن دولتهايي كه سر عناد با زبان فارسي داشتهاند آسيبهاي جدي به زبان فارسي در افغانستان زده است و يكي از اين آسيبها مهاجرت شاعران و نويسندگان اين كشور به ساير كشورها بوده است. البته اگر به تاريخ افغانستان نگاه كنيم همواره نوك پيكان اين دولتها به سوي فارسي زبانها بوده و همين امر و سختيهايي كه به فارسي زبانها در افغانستان از سوي دولتها روا داشته شده موجب مهاجرت فارسي زبانها به ساير كشورها شده است و اين ضايعه بزرگي براي زبان فارسي به شمار ميرود. در ميان سيل مهاجران دانشمندان بسيار زيادي وجود دارند كه مهاجرت آنها آسيبش بسيار سهمگينتر از افرادي است كه تنها به زبان فارسي سخن ميگويند. يكي از مهاجران هم كه سالها در ايران زندگي كرد استاد عبدالكريم تمنا بود. اگرچه او در ايران شانس اين را داشت كه با بزرگان زبان و ادب فارسي ارتباط داشته باشد اما بيشك حضور او و دامنه تاثيرگذارياش در كشور افغانستان بيشتر بود و مهاجرت اجباري كه همچون ساير اديبان افغانستاني تحميل شد موجب شد كه نسل جوان افغانستاني كمتر بتوانند از محضر اين استادان و شاعران بهرهمند شوند.
باتوجه به موج گسترده مهاجران افغانستاني به ايران آيا توانستهايم از ظرفيتهاي آنها درست استفاده كنيم؟
متاسفانه نه. در ايران چنين شرايطي وجود ندارد و جز در مواردي استثنايي امكان بهرهگيري از قابليتهاي اين افراد فراهم نشده و متاسفم بگويم بسياري از اديبان و فرهنگيان افغانستاني كه مجبور به مهاجرت به ايران شدند به دليل اينكه طبق قوانين ايران اين اجازه را نيافتند تا توانايي خود را بروز بدهند به شغلهاي نامرتبطي رو آوردند؛ مثلا همين عبدالغفور آرزو كه از اديبان و ديپلماتهاي بنام افغانستاني است، پس از آزادي از زندان كمونيستها به ايران مهاجرت كرد و در ايران تا مقطع دكتراي زبان و ادبيات فارسي تحصيل كرد و سالها به عنوان نفر دوم سفارت افغانستان كار كرد. پس از تغيير دولتها در افغانستان و مهاجرت دوباره به ايران، مدتي در مشهد بود اما با همه تلاشهايي كه براي جذب اين استاد زبان فارسي كرديم، نتوانستيم شرايط اقامت و كار دايم او را در ايران فراهم كنيم و او مجبور شد كه پناهندگي آلمان را بگيرد.
موضوع ديگري كه وجود دارد، بيمهري مفرطي است كه به زبان فارسي و گويشوران آن در افغانستانِ امروز ميشود. جايي كه خاستگاه فارسي دري هم هست. دليل اين بيمهري به نظر شما چيست؟
همانطور كه گفتيد زادگاه زبان فارسي دري كه ما امروزه با آن سخن ميگوييم، بلخ بوده. بلخ پيش از آن خاستگاه آيين زرتشتي است و عملا فرهنگ ايراني و بودايي در اين منطقه شكفتگي خاصي داشته است. در گذشته كشور افغانستان روي نقشه وجود نداشت و افغانستان جزيي از ايران بزرگ بود. فرهنگ و تمدن ايراني در گذشته در افغانستان عناوين ديگري داشته و همواره شاهد شكوه فرهنگ و تمدن در اين منطقه بودهايم. حكومت سامانيان و حكومت غزنويان كه مركز آن در غزنين واقع در افغانستان امروزي بوده، در گسترش زبان فارسي نقش مهمي ايفا كرده است. براساس برخي روايات لهجه بلخي بوده كه در بيشتر مناطق ايران گسترش پيدا كرده و به مركز و جنوب ايران رفته است متوني هم در فاصله قرن دوم تاليف شده به زبان فارسي نگاشته شده است، بيشتر در مناطقي بوده كه امروزه جزو سرزمين افغانستان
به شمار ميرود. نخستين شاعراني كه به زبان فارسي شعر سرودهاند بيشتر جزو اين منطقه هستند. بنابراين ديرينگي زبان فارسي در سرزميني كه امروزه افغانستان ناميده ميشود همزمان با تولد اين زبان است. رودكي، سنايي، مولوي، ناصرخسرو، خواجه عبدالله انصاري و دهها و صدها شاعر و نويسنده ديگر، همه اين افراد زادگاه و خاستگاهشان در سرزمين افغانستان كنوني است. تا زماني كه اين سرزمينها قلمرو مشترك ما بوده است همهچيز بر روال اصلي خودش است اما از دوره تيموريان و صفويان به بعد كه بحث تشيع و تسنن مطرح ميشود يك مقداري اختلافاتي در اين مناطق به وجود ميآيد و به مرور از ايران جدا ميشوند اما همچنان ساكنان اين مناطق به زبان فارسي سخن ميگويند. امروزه سهچهارم خراسان بزرگ جزو كشور افغانستان است و جنوب خراسان و خراسان جنوبي اساسا حوزه فرهنگي هرات است و هرات سمبل فرهنگ مشترك منطقه است. هرات يادگار فرهنگ بزرگ آريايي است و ما به اين شهرها افتخار ميكنيم. هرات در طول هزاران سال مهد شكوفايي فرهنگ بوده است و همچنان آثار ادبي مهمي در اين مناطق يافت ميشود كه براي شاعران و نويسندگان ديگري كه به فارسي سخن ميگويند جذابيت پيدا ميكند.
به غير از اختلافات مذهبي چه عواملي موجب به حاشيه راندن شدن زبان فارسي در افغانستان شدهاند؟
متاسفانه از زماني كه استعمارگران پايشان به افغانستان باز شد و به مناطقي نفوذ كردند كه پايههاي سياست تفرقه و جدايي را بنيان گذاشتند و بخش مهمي از اين سياستها معطوف به تضعيف زبان فارسي بود و اين سياست به مروروگاه خود به خود در مناطق ديگر افغانستان ادامه پيدا كرد و در دوره بعد با اعلام موجوديت دولت افغانستان، اين دولت تغيير رويه داد و يكي از مظاهر استقلال و تفاوت دولت افغانستان زبان بود بنابراين زبان محلي پشتو را كه قبلا در شمار يكي از زبانهاي ايراني بود و در منطقه رواج كم و بيشي داشت را در برابر زبان فارسي علم و به عنوان زبان ملي افغانستان انتخاب كردند. البته در دورههايي در افغانستان دو زبان دري و پشتو با هم رواج داشتند. چون ميخواستند زبان مستدلي هم داشته باشند كلمه فارسي را از فارسي دري حذف كردند و به عنوان زبان مستقل معرفي ميكردند و روي لهجه و تفاوتهاي لهجههاي دري تاكيد كردند. در واقع ميخواستند به هر شيوهاي شده جدايي خود را از سيطره ايران مطرح كنند. همواره دولتهاي پشتو زبان در افغانستان بر سر كار بودهاند و طالبان هم پشتو هستند به همين خاطر همواره فشار عظيمي در داخل افغانستان بر زبان دري در دورههاي مختلف وارد شده است و طالبان بهشدت به اين موضوع دامن ميزنند.
چه نهاد يا تشكلي در اين سالهاي سخت كه بر زبان دري و گويشوران آن گذشته است مسووليت پاسداشت و مراقبت از اين زبان را بر عهده گرفته؟
زبان فارسي را مردم در افغانستان زنده نگه داشتهاند. انجمنها و نهادهاي ملي و به خصوص اقوامي كه زبانشان دري بوده مثل قوم هزارهها. هر چند چهارپنجم مردم افغانستان به زبان فارسي دري صحبت ميكنند اما همواره اقليتي كه به زبان پشتو سخن ميگويند قدرت و زور را در اختيار داشتهاند و بر سر راه گسترش زبان فارسي در افغانستان سد گذاشتهاند. در همه شهرها همه مردم دري بلد هستند و بيشتر به اين زبان سخن ميگويند اما در سالهاي اخير به واسطه سختگيريها و زندگي دشواري كه بر مردم افغانستان رفته است، لاجرم مجبور شدهاند براي در امان ماندن زبان پشتو را ياد بگيرند. در اين ميان ادبيات فارسي و متون ادبي سهم بسزايي در زنده نگه داشتن زبان دري در افغانستان داشتهاند.
زبان پشتو در مقايسه با زبان فارسي از چه جايگاهي برخوردار است؟
زبان پشتو در مقايسه با زبان فارسي دري قابل مقايسه نيستند و اين زبان اصلا تاريخچهاي ندارد و اصلا آثار ادبي مهمي در اين زبان متولد نشده است. در حالي كه زبان فارسي پر از ستونها و تكيه گاههاي مهمي است كه زبان فارسي چه در ايران چه در تاجيكستان و افغانستان به آن تكيه دارد.
براساس گفته بسياري از اديبان ايراني و افغانستاني زبان فارسي امروزه در افغانستان در بدترين شرايط به سر ميبرد. آيا شما هم چنين نظري داريد؟
بله. هيچوقت شرايطي مثل امروز در افغانستان فراهم نبوده كه دست و پاي اين زبان در افغانستان اينقدر بسته باشد. همانطور كه گفتم مشكل از زماني شروع شد كه شكاف ميان ايرانيان و افغانها زياد شد و پشتوزبانها با حمايت انگليس و ساير بيگانگان در افغانستان بر سر كار آمدند. برخي معتقدند در دوره اواخر قاجاريه به ويژه ناصرالدينشاه زبان فارسي در افغانستان در بدترين شرايط بوده، اما من معتقدم امروزه زبان فارسي در افغانستان در بدترين شرايط به سر ميبرد.
به نظر شما با توجه به سختگيريهاي طالبان نسبت به زبان فارسي در افغانستان وظيفه ما نسبت به زبان فارسي در افغانستان چيست؟
بي شك هر نوع حمايتي در اين مقطع تاريخي ميتواند بذر اميد را در دل فارسي زبانان اين منطقه بارور كند. نبايد نسبت به اين موضوع بياعتنا باشيم و بايد با آموزش، ارسال كتاب و جزوه اجازه ندهيم كه چراغ زبان فارسي دري در افغانستان خاموش و به گويشوران فارسي دري ظلم شود. پس از ممنوعيتي كه براي ادامه تحصيل دانشآموزان و دانشجويان دختر در افغانستان به وجود آمد، شرايطي را فراهم كرديم كه با برپايي كلاسهاي آنلاين اجازه ندهيم كه اين دانشآموزان از ادامه تحصيل باز بمانند و تا جايي كه در توان داريم اجازه نميدهيم كه زبان فارسي در افغانستان مورد بيمهري قرار گيرد.
در اين راه آيا از حمايتهاي دولتي هم بهره گرفتهايد؟
خير. ما در مشهد با حمايت مالي بازرگانها و ثروتمندان افغانستاني كه بودجه كار را در اختيار ما ميگذارند تلاش ميكنيم تا در حد توان خود زبان فارسي در افغانستان به فراموشي سپرده نشود و فارسي زبانان در افغانستان از تحصيل باز نمانند و زمينه براي رشدشان فراهم كنيم و حتي با گفتوگويي كه با وزارت علوم كردهايم قول گرفتهايم تا بتوانيم زمينه ادامه تحصيل در دانشگاه آنها را فراهم كنيم وتاكنون تعداد زيادي از دانشجويان افغانستان را در ايران بورسيه كردهايم تا درس بخوانند و با بهتر شدن شرايط افغانستان به كشورشان بازگردند و براي آبادي سرزمين مادريشان بكوشند. شيوه كمك ما بايد به گونهاي باشد كه اصطحكاكي هم با دولت فعلي افغانستان به وجود نياوريم كه حساسيت به وجود آورد و باعث ممانعت از ادامه كار شود.
به نظر شما متوليان زبان فارسي آيا توانستهاند از پس انجام وظايف محوله خود برآيند؟
به نظر من زبان فارسي متولي ندارد. كسي زبان فارسي را نميشناسد و براي شناخت آن، سرمايهگذاري انجام نميدهد و هيچ حساسيتي نسبت به اين زبان در جامعه فارسي زبان ايجاد نشده است. ما در برابر مسائل و حوادث جهاني قرار داريم و احتمال اينكه نفوذي از فرهنگ جهاني در زبان فارسي باشد، وجود دارد اما من خيلي نگران اين مساله نيستم؛ يعني آمدن چند لغت و تعبير از زبان خارجي در صورتي كه بنيانهاي كار در زبان فارسي محكم باشد، اصلا خطري ندارد. اگر بخواهيم تمام همتمان را بر بيرون كردن تمامي لغات بيگانه بگماريم، اما خود به زبان فارسي بيتوجه باشيم، هيچ ثمري نخواهد داشت؛ درواقع گاهي دوستان نادان از دشمنان دانا بيشتر به كيان زبان ضربه ميزنند؛ يعني گاه از سر دلسوزي و ناداني كاري ميكنيم كه دانايان هرگز نميكنند.
بنابراين ورود تعدادي از واژههاي خارجي كه ناگزير از پذيرفتن آنها هستيم، خيلي خطري ايجاد نميكند، به شرط آنكه خودمان آگاه باشيم و بنيان كار را صيانت كنيم. هر زباني در طول حيات خود در معرض بده و بستان بوده است و زبان فارسي نيز از اين قاعده مستثنا نيست اما اينكه ريشه كار را سست انگاريم و تصور كنيم در مقابل اين تغيير و تحولات هيچ نداريم، نوعي خودباختگي و دلباختگي بيجهت است كه زمينه را براي هجوم آن سيل بنيانكن فراهم ميكند. زبان فارسي در حال تضعيف است اما علت آن، تنها هجوم واژگان و تعبيرات بيگانه نيست. ما نيز بنيان كار را محكم نگرفتهايم و خودمان بدتر از بيرونيها عمل ميكنيم. با اين حال چنان نيست كه بپنداريم زبان فارسي را خطر جدي تهديد ميكند.