بار ديگر نويسندهاي كه دوست ميداشتم
پيمان طالبي
خداش خير دهاد آنكه اين عمارت كرد... كه را ميگويم؟ آن دوستي كه سالها پيش، كتاب «فضيلتهاي ناچيز» خودش را به من داد و كلي هم از آن تعريف كرد كه بخوانمش. كتاب را خواندم، نه يكبار كه سه بار و كلي كيف كردم. از آنجا به بعد نامي كه روي جلد بود برايم اهميت و ارزش بسياري پيدا كرد: ناتاليا گينزبورگ.
«جاده شهر» اولين كتاب اين بانوي نويسنده ايتاليايي است كه به دليل محبوس بودن اكثر اعضاي خانوادهاش در آن زمان، آن را با نام مستعار «الساندرا تورنيمپارته» چاپ كرد.
شايد نثر گينزبورگ در اين نوولا، پختگي برخي از آثار مشهور و درخشان او نظير «فضيلتهاي ناچيز» يا «نجواهاي شبانه» را نداشته باشد، اما آشكارا از همين كتاب اول، ميتوان نبوغ او در داستانپردازي و روايت را ديد. او در اين داستان بلند، وقايع را پشت سر هم، به تندترين شيوه ممكن روايت ميكند و بدون بيان جزييات -لازم يا غيرلازم- تلاش ميكند صرفا اصل واقعه را بيان كند. تا جايي كه اگر كمي جزييات به همين كتاب حاضر اضافه ميشد، ميشد آن را به يك رمان ۵۰۰ صفحهاي تمامعيار تبديل كرد. تكنيك اصلي گيزنبورگ در اين مسير، تند كردن زمان در روايت است كه شتاب زماني و توالي وقايع با كوتاهترين مكث بين آنها را ميتوان در آن ديد. البته كل روايت اين كتاب، مبتني بر تند كردن زمان نيست و از يكجايي به بعد، يعني دقيقا از دوران بارداري شخصيت اصلي داستان، روايت آرام آرام و با شيبي ملايم «كند» ميشود. انگار گينزبورگ در تلاش است انتظار و اضطراب يك زن باردار و كشآمدن روزها و شبها براي او را، در چنين فرمي به خواننده منتقل نمايد.
در آثار گينزبورگ، موضوعات، روابط و شخصيتها غالبا مشابهتهايي با يكديگر دارند و در اكثر آنها راوي، زني است جوان كه وقايع پيرامون خود را يكي پس از ديگري نقل ميكند. در «جاده شهر» نيز، «داليا» راوي ماجراست و جاده شهر او را از روستا و زندگي روستايي خالي از هيجان، به شهر، اين سرزمين روياها و نورها ميرساند.
با وجود اينكه در «جاده شهر»، گره به معناي مصطلح آن وجود ندارد، اما اواخر داستان، واقعهاي رخ ميدهد كه همه چيز را دگرگون ميكند، اما بايد خاطرنشان كرد كه با اين وجود، باز هم روايت كماكان آرام پيش ميرود و اين هم هنر نويسنده است. ميگويند ناتاليا گينزبورگ «مهمترين نويسنده زن ايتاليايي بعد از جنگ جهاني» است. آيا وقتش نرسيده، با اين همه كتاب مهم و استادانهاي كه از او به جا مانده، يك يا حتي دو عنوان از قيدهاي اين تركيب را برداريم و براي مثال او را «مهمترين نويسنده زن ايتاليايي» بدانيم؟
در خاتمه اين نوشتار، بد نيست از ترجمه خود فرناز حائري نيز يادي كنيم و او را به خاطر حفظ لحن و شتاب روايت گينزبورگ بستاييم. دايره واژگان حائري در اين كتاب، بسيار درست و سنجيده است و زبان اثر، چه در واژگان و تركيبات و چه در نحو، از يكدستي قابل قبولي برخوردار است كه اين نشان از احاطه نويسنده به زبان فارسي دارد. نكتهاي كه بسياري از مترجمان جوان امروز ادبيات فارسي از آن غافلند.