دور باطل خشونت
عباس عبدي
بهطور طبيعي گفتوگو درباره جنگ غزه ميان مردم كوچه و بازار نيز داغ است. هم به علت اهميت خبر و هم از حيث تاثيرات احتمالي كه بر ايران دارد، به ويژه كه جنگ تمام نشده و همچنان ادامه دارد و شايد گسترش هم پيدا كند. يكي از نكاتي كه معمولا در گفتوگوها ديده ميشود اين است كه خشونت شديد اسراييل را نتيجه آغاز جنگ حماس و اقدامات پس از آن عليه غير نظاميان معرفي ميكنند. اين گزاره تا چه حد قابل قبول و معتبر است؟ اگر ماجرا را ايستا نگاه كنيم، ظاهرا اين داوري مشكلي ندارد، ولي ابتدا بايد به پرسشهاي ديگري هم پرداخت. براي مثال ميتوان پرسيد كه اقدام حماس واكنش به چه رفتاري بوده است؟ آيا بدون توجيه و علت و فيالبداهه چنين كاري را كردهاند؟ يا برعكس؛ آنان هم در واكنش به اقدامات ديگري به چنين حملهاي اقدام كردهاند؟ اگر چنين باشد پس آنان هم در آغاز حمله حق داشتهاند. مهمتر از آن بايد پرسيد كه آيا تناسبي ميان اين كنش حماس با واكنش اسراييل ديده ميشود؟ به علاوه آيا واكنشهاي ديگري نيز ميتوانستند انجام دهند؟ داوري مبتني بر حقوق و عرف بينالملل از كارهاي آنان چگونه است؟ ريشه اين سلسلهكنشها و واكنشها را تا كجا ميتوان به گذشته برد؟ مثلا جنگهاي سال پيش، جنگ 2014، ۱۹۷۳، ۱۹۶۷، ۱۹۵۶، ۱۹۴۸ يا حتي پيش از آن تا زمان سلطنت پيامبران بني اسراييل يعني، سليمان و داود بايد پيش رفت؟ بياييد پاسخ به اين پرسشها را موقتا كنار بگذاريم و به جاي آن به حال و آينده نگاه كنيم؛ فارغ از هر عاملي كه منجر به اين وضع شده، اكنون بايد چه كار كرد؟ آيا بايد جنگ ادامه يابد؟ هر سياستي كه اتخاذ شود، آيا مساله را تمام ميكند؟ مگر در نوبتهاي قبلي كه شاهد جنگهايي بوديم كه ظاهرا يك طرف شكست خورد و آواره شد، آيا مشكلات منطقه حل شد؟ واقعيت اين است كه پاسخ به اين پرسشها چندان ساده نيست. براي نمونه، اگر كسي يا گروهي يا كشوري مرتكب خشونت شوند و در برابر آن اقدامي نشود، بهطور عادي اين كار ميتواند به تشديد رفتار طرفي كه آغازگر خشونت است، منجر شود و او را معتقد به كارآمدي خشونت كند. از سوي ديگر پاسخ خشونتآميز به آن خشونت نيز ميتواند اين چرخه باطل را تشديد كند. در قوانين داخلي و بينالمللي نيز مصاديقي از دفاع كه طبعا همراه با خشونت است پذيرفته شده است. خشونت در پاسخ به خشونت، به ويژه در مسائلي كه عميق و بنيادي است، چندان كارساز نيست و چه بسا اختلافات را عميقتر و مساله را غير قابل حلتر و چرخه خشونت را تشديد كند.
يك نمونه مورد توافقِ تحليلگران سياسي، سنگاندازي در مسير اجراي قرارداد اسلو ميان فلسطينيها و اسراييليها است كه منجر به شكلگيري انتفاضه و سپس راديكالتر شدن دو طرف و تقويت و رشد جريانهاي راديكال در هر دو سو و در مجموع موجب افزايش خشونتها شد. به همين علت عدهاي معتقدند كه افزايش خشونت در جنگ اخير، هزينههاي زندگي كردن براي دو طرف را افزايش ميدهد، در نتيجه دوباره شاهد شكلگيري فرآيند بازگشت به گفتوگو و توافق خواهيم بود. ولي تا هنگامي كه مسائل به نحو بنيادين و منصفانه حل نشود، بهطور قطع و يقين دوباره و چند باره اين رفت و برگشت خشونت تكرار خواهد شد.
دو عامل با يك مقدمه ميتواند چرخه خشونت را از ميان بر دارد يا تضعيف كند. مقدمه لازم آن رسيدن به اين حقيقت است؛ در بحرانهايي كه ريشههاي عميق سياسي و اعتقادي و تاريخي دارند، خشونت راهحل نهايي نيست. پس از پذيرش اين اصل، گام گذاشتن حداقل يكي از طرفين به ويژه آنكه قدرتمندتر است در مسير تفاهم و پذيرش گفتوگو براي رسيدن به تفاهم با بازي برد- برد است. گام بعدي ورود قدرتهاي بيرون از منازعه و كمك به ايجاد چنين توافق و افزايش هزينه سياست مبتني بر خشونت براي دو طرف است. اگر به وضعيت امروز منطقه نگاه كنيم، متوجه ميشويم كه شرط زمينهاي كه توافق داشتن نسبت به بينتيجه بودن خشونت در موضوع فلسطين است، حداقل از نظر ناظران بيروني روشن و پذيرفته شده است، ولي دو طرف اصلي اين جنگ به دلايل تاكتيكي يا واقعي گمان ميكنند كه اقدامات مبتني بر خشونت، نتيجهبخش است و راه ديگري هم نيست. از سوي ديگر طرفين ماجرا خود را در موقعيتي نميبينند كه جرات ابراز تفاهم را داشته باشند. يا به اين علت كه خيلي اعتماد به نفس دارند كه گويي آنان با انتخاب اين راه حتما برنده ميشوند، يا به اين علت كه خيلي احساس ضعف ميكنند، به نحوي كه هر نوع نشانهاي براي تفاهم ميتواند به منزله شكست آنان تلقي شود. تنها راهي كه پيش پاي اين منطقه مانده است تا از چرخه خشونت خارج شود، فشار قدرتهاي ديگر براي به تفاهم رساندن دو طرف است. ولي عجيب اينجاست كه هيچكدام از قدرتهاي منطقهاي و جهاني نيز خواهان چنين تفاهمي نيستند، حتي برعكس به نوعي مستقيم يا ضمني يا در عمل از تداوم خشونتهاي موجود دفاع ميكنند.
در نتيجه يا حامي يك طرف چرخه خشونت هستند يا زيرپوستي به گونهاي عمل ميكنند كه ماجرا حل نشود. در واقع مهمترين ايده توافق كه بايد روي ميز باشد، ايده دو دولتي است كه به نظر ميرسد اسراييل و حاميان غربي آن و نيز بخش مهمي از كشورهاي منطقه آن را از دستور كار خود خارج كردهاند، حالا يا به دليل عملي نبودن يا به دليل منافع اسراييل يا هر دليل ديگر. خارج شدن اين برنامه به معناي تداوم چرخه خشونت است، چون ايده دولت واحد بهطور قطع غيرممكنتر از دو دولت است. هر شكلي از دولت واحد، يا با حذف يهوديان يا با حذف فلسطينيها يا با تركيب مردمسالارانه آنها بيشتر يك خيال است تا واقعيت.