ناباغبانان باغ فرهنگ
فرهنگ جزو واژههاي مظلوم پس از انقلاب است كه بسيار در موردش سخن ميگويند ولي كمتر حق آن را ادا ميكنند. اين وضعيت علل و دلايل فراواني دارد كه يكي از مهمترينش درك نادرست بسياري از متصديان فرهنگي از مقوله فرهنگ و در نتيجه مواجهه ناصواب با موضوعات فرهنگي است. دو جنبه مهم ماجرا عبارتست از: تلاش براي منحصر كردن فرهنگ ايراني به يك جزء آن و نيز اتخاذ مشي ناصواب در پرداختن به مقولات فرهنگي.
يك- فشردن كليت فرهنگ در يك جزء آن
فرهنگ عرصهاي است پهناور و متشكل از اجزاي مختلف، مثل زبان، هنر، دين، تاريخ، آداب و رسوم، مناسك جمعي و مانند آن. موجوديت يك فرهنگ به كليت آن است و نميتوان اين كليت را به يك جزء تقليل داده و در آن خلاصه كرد؛ هر چند آن جزء امري شريف و قدسي مثل دين باشد. براي مثال فرهنگ ايراني را ميتوان همچون باغي بزرگ با درختاني گوناگون درنظر گرفت كه هر كدام نقشي و سهمي در هويت و موجوديت اين باغ دارند. يكي از اين درختان دين است، ديگري زبان فارسي، ديگري هنرهاي ايراني، ديگري جشنهاي ملي و امثال آن. مشكل از جايي آغاز ميشود كه بسياري از دينمداران به علت تعلق خاطر به اسلام، كليت فرهنگ ايراني را به يك جزء آن يعني دين (اسلام شيعي) منحصر دانسته و بقيه اجزاي اين فرهنگ را به رسميت نميشناسند (مثل فرهنگ ايران باستان) يا به مخالفت با آن ميپردازند (مثل موسيقي ايراني). اما وضعيت وقتي وخيمتر ميشود كه دستاندركاران فرهنگي تصور كنند كه بايد و ميتوان همه اجزاي اين فرهنگ تاريخمند را به رنگ ديني و اسلامي و شيعي درآورد.
نتيجه عملي چنين نگاهي تبديل بوستان رنگارنگ فرهنگ به گلخانهاي با يك نوع نهال خواهد بود كه البته سودايي است خام و تلاشي بيثمر براي تحقق امري ناممكن.
دو- توصيه و فرمان به جاي همدلي
مشكل فقط منحصر به درك ناصواب از ماهيت فرهنگ نيست، بلكه به نوع مواجهه عملي با امور فرهنگي هم مربوط است. در تمشيت امور فرهنگي جامعه معاصر هزار نكته باريكتر زمو وجود دارد كه ناآشنايي با آنها علاوه بر اتلاف وقت و منابع موجب اختلال در حيات فرهنگي جامعه خواهد شد. اما بسياري از روحانيون، اعم از سنتي و حكومتي كه فرهنگ را مساوي دين تلقي ميكنند، هنوز مهمترين فعاليت فرهنگي را تبليغات ديني ميدانند، آنهم از نوع سادهاش يعني وعظ و خطابه و نشانه آنهم تكثير نهادهاي تبليغي و گسترش محافل و منابر سخنراني در جامعه است. منحصر دانستن شيوههاي گوناگون فعاليت فرهنگي به يك شيوه، نشان از ناآگاهي به زمانه و ناآشنايي با رمز و رازهاي مقوله فرهنگ دارد. البته سخنراني و شوراندن عواطف و گستراندن مناسك، تاثيراتي در ساحت فرهنگ دارد، ولي نه يگانه شيوه فعاليت فرهنگي است و نه لزوما مهمترين و موثرترينش. تجربه اين سالها هم گوياي آن است كه مواجهه واعظانه با مسائل فرهنگي نسبت به قبل بُرد محدودتري پيدا كرده و به تحقق كامل اهداف موردنظر نميانجامد، اگر نتيجه عكس به بار نياورد. نكته مهم ديگر آن است كه اگر روحانيون سنتي عدم توفيق تبليغات مألوف را به بدي روزگار و ناسپاسي مردم احاله ميداد؛ روحانيت مستظهر به حكومت، با اين وسوسه روبهرو است كه براي جبران اين ناتوفيقي با توسل به قدرت سرهنگانه وارد عرصه فرهنگ شود تا با امر و نهي و بگير و ببند مسائل فرهنگي جامعه را بسامان كند. رويكردي ناصواب و شيوهاي بيحاصل كه گرهي از گرههاي فرهنگ را كه نميگشايد، صد گره تازه بر آن ميافزايد. مثال و مصداق براي تاييد اين امر فراوان است. به تعبيري باغ رنگارنگ فرهنگ براي سرسبزي و شادابي حاجت به ناصح و فرمانده ندارد، بلكه نيازمند باغباني كاردان است كه با قانون درختان آشنا باشد و بداند كه با هر درختي به چه زباني سخن بگويد تا قد بكشد و بار بدهد. باغ فرهنگ وقتي خرّم است كه همه درختانش شاداب و سرزنده باشند، وگرنه چند درخت سبز در ميان درختاني خشكيده نشان از حال خوش باغ ندارد.
براي اذعان به ضرورت اصلاح نگاه نادرست به فرهنگ و ترك شيوههاي ناصواب مواجهه با موضوعات فرهنگي، فقط اندكي درسآموزي از تجربيات اين همه سال كافي است. گرچه كه دير شده، ولي هنوز بسيار ضروري است كه فرهنگ ديرپاي ايراني را آنچنان كه بوده و هست، بشناسيم. كليت اين فرهنگ و پيوند ارگانيك ميان اجزاي آن و همزيستي تاريخي عناصر آن را به رسميت بشناسيم و سوداي خام فشردن كل آن در يك جزء يا تحميل يك جزء بر كل را به كلي از سر بيرون كنيم. همچنين ايده عبث امارت بر فرهنگ را كنار بنهيم و بدانيم كه فرهنگ از كسي توصيه و فرمان نميپذيرد. فرهنگ فقط به همزبانيها پاسخ ميدهد كه لازمه آنهم كشف منطق دروني و پوياي فرهنگ و همنوايي با آن است. چه بسيار درختاني كه براي شكوفايي نيازمند باغبان كاردانند ولي در دست ناباغبانان ميپژمرند، اگر نتوانند از راه پنهان ريشه به آب برسانند.