پرويز براتي
سال 1344 يكي از خوانين عشاير قشقايي، از او دعوت ميكند تا سفري به منطقه فارس كند. طي سه چهار روزي كه آنجا اقامت دارد، از نزديك با همه وسايلي كه عشاير ايلِ قشقايي با آن زندگي ميكنند، آشنا ميشود و لذت زيادي ميبرد و از همان زمان، اعجاز دستبافتههاي عشايري او را به سوي جمعآوري اين دستبافتهها ميكشاند. «مفرش» را همان جا كشف ميكند؛ محفظهاي دردار شبيه صندوقهاي شهري و دستبافتهاي بسيار زيبا با شكلهاي مختلف كه عشاير هنگام مهاجرت يا كوچ، بارهايشان را داخل آن ميگذارند و قابلمه و ماهيتابه را لايش قرار ميدهند و بارِ شتر ميكنند، چون سنگين است. عشاير شبها رختخوابهاي شان را روي زمين پهن ميكنند و روي شان ميخوابند و روزها آنها را داخل مفرش ميگذارند، دور تا دور چادر ميچينند و به آن تكيه ميدهند. عشاير دستكم ده گونه و شايد هم بيشتر محفظه دارند؛ توتوندان، چپقدان، قيچيدان - محفظه خاصي براي قيچي- قاشقدان - محفظه خاصي براي قاشق- و... چقدر عجيب كه آن سالها از ديد فروشندگان بازار، اين دستبافتهها و هنرهاي زنان عشايري كارهاي پيش پا افتاده و بيارزشي تلقي ميشدند و جزو ارزانترينها و در حقيقت پسزدهها بودند! بعدا كه ديدند پرويز تناولي طرفدار اينها است، بازاري هم براي آنها پيدا شد و مجموعهدارهاي ديگر در خارج به اينگونه بافتهها علاقهمند شدند و از طرفهاي معاملهشان ميخواستند «از آنهايي كه تناولي ميخرد» براي آنها هم بخرند! بعدها در دهههاي 80 و 90 ميلادي به بعد، قيمتهايشان افسانهاي شد و زياد از حد بالا رفت ولي تناولي اگر باز هم قطعه نادري ميديد، از خريد آن كوتاهي نميكرد.
امروز ساخت دستبافتههاي عشايري ايران تقريبا متوقف شده و كمتر كسي اين روزها نمكدان و خورجين و جُل اسب و مفرش ميبافد. در حال حاضر بسياري از عشاير در چادرهاي شان از فرش ماشيني استفاده ميكنند و طي سي، چهل سال اخير بسياري از دستبافتههاي عشايري و روستايي از بين رفته است. سبك زيست عشاير تغيير كرده است. آنها ديگر با شتر و اسب و الاغ كوچ نميكنند، با وانت و كاميون كوچ ميكنند. زمينهاي شان را گرفتهاند و كارخانه و شهرك ساختهاند و بسيار آسيب ديدهاند. با سرعتي كه ايران به سوي مدرنگرايي ميرود، ديري نخواهد پاييد كه اين گونه دستبافتهها متوقف ميشوند و چون مصرف ديگري ندارند جز همان مصرفهايي كه براي بافندگانشان به سوي فرسودگي و انزوا ختم خواهند شد اما به يمن شش دهه پژوهش و گردآوري پرويز تناولي مجسمهساز، نقاش و پژوهشگر نامي ايراني، اين دستبافتهها همچنان به عنوان يادگارهايي براي آيندگان، زنده و ناميرا هستند و تصاوير آنها در كتابهاي تناولي ثبت و ضبط شده است. هفته گذشته كتاب «مفرش» با زيرعنوان «دستبافتههاي عشايري و روستايي ايران» طي مراسمي در غياب مولف از سوي نشر نظر رونمايي شد. عليرضا سميعآذر، بهزاد حاتم، رضي ميري، تورج ژوله، محمودرضا بهمنپور و محبوبه مهرباني در «حيات نظر» از هنرمند برجستهاي گفتند كه هنر معاصر ايران تا ابد مديون اوست. به همين مناسبت با پرويز تناولي كه اين روزها در ونكوور اقامت دارد، گفتوگو كرديم.
در ميان دستبافتههاي محفظهاي «مفرش» يا «رختخوابپيچ» به لحاظ فرم و ابعاد و نيز نقوش و رنگبندي چه تفاوتي با ديگر محفظهها نظير خورجين، چنته، جوال، توبره، قاشقدان، نمكدان و... دارد؟
مفرش نه تنها بزرگترين محفظه عشايري است بلكه تنها محفظه سه بعدي است و مطابق با صندوقهاي چوبي ساخته شده است. بيشترين مصرف مفرش كه به آن «خوابگاه»، «رختخوابپيچ» و «گاله» هم ميگويند، براي جا دادن رختخوابها در طول روز است. همين كه شب و هنگام خواب فرا ميرسد، مفرشها را باز ميكنند و رختخوابهاي موردنياز را در آورده و مفرشِ خالي را به گوشهاي ميافكنند. به هنگام كوچ، مفرش بيش از هر محفظه ديگر مفيد واقع ميشود زيرا علاوه بر محفظهاي براي انباشتن رختخوابها، ديگر وسايل خانه از قبيل ديگ، قابلمه و ... را نيز درون مفرش ميگذارند و مفرشِ پرشده را بر گُرده شترها قرار ميدهند. در هر چادر عشايري لااقل يك جفت مفرش بافته وجود دارد. خانوارهاي پرجمعيت و آنها كه رفت وآمد بيشتر دارند، داراي مفرشهاي بيشتري هستند و گاه تعدادشان در يك چادر به هشت تا ده عدد هم ميرسد. علاوه بر انبار كردن رختخوابها، مفرش مصرف پشتيگاه هم دارد. به هنگام روز مفرشهاي انباشته از رختخواب را در كناره چادر جا ميدهند تا علاوه بر زيبايي، چون ديواري نرم به آن تكيه زنند.
آيا در مفرشهاي ايلياتي باف همانند قاليچههاي تصويري ايران، نقوش نمادين با مضامين باستاني همچون سيمرغ، جدال شير و گاو و نماد فروهر و ... هم به چشم ميخورد يا نقوشِ به كار رفته در مفرشها بيشتر حاصل خيالِ بافنده آنهاست؟
خير، نقوشِ روي مفرشها همه برگرفته از گل و گياه و گاه پرندگان است كه در نهايت استيليزه شده است. روستاييان مفرش ندارند و تنها عشايرِ كوچرو مفرش بافند.
اين 80 مفرش كه در كتاب آوردهايد متعلق به كداميك از ايلات و عشاير هستند و اصولا چه تفاوتهايي در مفرشهاي ايلات و عشاير مختلف ايران وجود دارد؟
هر قوم عشايري مفرش مخصوص به خود را دارد. هم در اندازه و هم طرح و رنگآميزي مفرشهاي هر قوم با ديگر اقوام فرق دارد. به عنوان مثال مفرشهاي لُرهاي بختياري به مراتب بزرگتر از مفرشهاي شاهسوني است و طرح و نقش و ساختار هركدام نيز باهم تفاوت دارند. بافت مفرش در دو پارچه انجام ميشود. يكي نماي رو و پشت و زير مفرش است كه به صورت يكپارچه انجام ميشود و ديگر، دو پهنه كناري مفرش كه سرِهم بافته شده و از وسط بريده ميشود و به اين دو قسمت كوچك «سرانداز» ميگويند. عشاير «شتر ايلي» بيشترين سهم را در ايجاد مفرش دارند. شتر به راحتي ميتواند دو لنگه مفرش پُر را در دو سوي پشت خود حمل كند. شاهسونها از جمله عشاير شتر ايلي هستند و بيشترين سهم را در مفرشها دارند. اما شتر در همه مناطق كاربري ندارد و از باربري در ارتفاعات و سنگلاخها به ويژه در فصل زمستان عاجز است. عشايرِ اينگونه گذرگاهها از قاطر استفاده ميكنند؛ به همين جهت لرهاي بختياري و برخي از كردهاي مناطق غربي را «قاطر ايلي» ميخوانند. به رغم استفاده گوناگوني كه از مفرش ميشود، برخي از عشاير از جمله تركمنها و بلوچها مفرش نميبافند. كردها و افشارهاي خراسان نيز مفرش ندارند. كرمان نيز كه ماواي عشاير زيادي است، فاقد مفرشبافي چنداني است. از ۳۲ قومِ منتسب به افشارهاي كرمان تنها يك مفرش به دست آمده است. بنابراين اگر گفته شود كه مفرش محفظه ويژه اقوام زاگرسنشين است سخني به گزاف گفته نشده و باز اگر گفته شود كه سرآمد اين ايلات، شاهسونها هستند، باز سخني به جا گفته شده است. بعد از شاهسونها ديگر ايلاتِ زاگرسنشين از جمله لُرها و قشقاييها قابل ذكرند اما نه همه آنها. تاكنون از لُرهاي لرستان هيچ مفرشي به دست نيامده است و آنچه پيدا شده، كارِ لُرهاي بختياري است. در آن طرف مرزهاي ايران نيز مفرشبافي چنداني وجود ندارد. به جز چند مفرشكار اقوام قره باغ - آن سوي رود ارس- و برخي از كردهاي شرقِ تركيه، هيچ مفرشي از ديگر ايلات اين مناطق و كشور عراق، پاكستان، افغانستان و تركمنستان ديده نشده است. بنابراين اگر اين محفظه بزرگ و سه بعدي را مختص زاگرسنشينان به ويژه شاهسونها دانست سخني دور از حقيقت گفته نشده است.
مفرشها نيز كار دست و حاصل ذهن و خيال زنان عشاير هستند؟
مفرش توسط دختران دمِ بخت بافته ميشود و همانگونه كه دختران دم بختِ شهري و روستايي صندوق چوبي يكي از بهترين وسايل جهيزيه آنهاست، داشتن مفرش نيز همان قدر براي دختران دمِ بخت عشاير اهميت دارد و هر دختر دم بخت لااقل دو مفرش بايد داشته باشد. البته اين نيز به وضعيت مالي دختر بستگي دارد.
قديميترين مفرشِ ساختهشده مربوط به چه زماني است؟
قديميترين مفرش كار ايلات ورامين است كه البته صدمه زيادي ديده است. قدمت اين مفرش به دويست سال قبل برميگردد. در كتاب دستبافتههاي ورامين آن را چاپ كردهام.
آيا مفرش در چادرهاي همه عشاير موجود و در دسترسِ تمامي افرادِ ايل بوده يا يك دارايي خاص محسوب ميشده و صاحبِ آن به واسطه داشتن مفرش، جايگاه اجتماعي و اقتصادي خود را در ميان ديگر چادرها نمايان ميساخته است؟
خير، مفرشبافي تنها در دامنههاي زاگرس در غرب ايران رواج داشته و دارد و بيشترين آن كار شاهسونهايي است كه از دشت مغان و اطراف ورامين پراكنده بودهاند. بعد از شاهسونها، ايلات بختياري بيشترين مفرشبافي را دارند و سپس قشقاييها. ايلات بخشهاي شرقي ايران از جمله تركمنها و بلوچها مفرش نبافتهاند. عشاير كرمان رغبت چنداني به مفرش نشان ندادهاند و به رغم تلاش زيادم تنها يك مفرش از افشارهاي سيرجان پيدا كردم كه در كتاب «مفرش» آوردهام.
چرا عشاير هيچگاه از هنرشان براي به دست آوردن بازار و سليقه مخاطب و مشتري استفاده نكردهاند؟
بافتههاي عشايري و به ويژه محفظههاي آنها در بازارهاي فرش تا چندي قبل مورد توجه نبود اما حالا براي يك نمكدان يا چپقدان اصل، گاه كار به مشاجره ميكشد! البته اين شانس من بود زماني كه كسي به اين دستبافتهها نگاه نميكرد، اقدام به جمعآوري آنها كردم.
آيا ميتوانيم به يمن مولفههايي همچون ارزشهاي بصري و انتزاعيگري و... اين دستبافتهها را هنر بدانيم؟ به نظر شما اين دستبافتهها در كدام سبك هنري قرار ميگيرند؟
جواب اين سوالها كار آساني نيست زيرا نظرات من با آنچه در دنياي امروز حكمفرماست، تفاوت دارد. دنياي هنر امروز، مفرش و گبه و خورجين را هنر نميداند و از آنها اغلب تحت عنوان صنايع دستي يا هنر عشايري -tribal art- ياد ميكند. Hi art يا هنر خاص را صرفا كار هنرمنداني ميدانند كه صاحب امضا هستند. در دستهبندي هنرها Hi art يا هنرهاي زيبا در صدر قرار دارند و بقيه هنرها با عناويني چون hand crafts، tribal art و folk art ميشناسند. حال اگر زيباترين مفرش يا خورجين يا فرش و گليم و گبه باشد، فرقي نميكند در حالي كه هر نقاشي يا مجسمه متوسط و خوب را Fine art ميخوانند. در فرهنگ ما چنين نبوده است و هر گاه كسي خط زيبايي مينوشته يا فرشي خوب ميبافته از سازنده آن با عنوان «هنرمند» ياد ميشده است. اما كار به همين جا ختم نميشود. خطها و فرشهاي صفوي را در موزههايشان در زمره هنر قرار ميدهند اما اگر قطعه فرشي يا خطي به همان زيبايي در يكصد سال اخير بافته يا نوشته شده باشد، ديگر آن را هنر نميدانند! البته براي اين طريقِ فكرشان دلايلي دارند كه اكثرا منطقي است. حال آنكه گاهي در دستبافتههاي عشايري موضوع فراتر از اين قوانين است و زني كه خورجين يا نمكدان كوچكي براي فرزندش ببافد، به چنان خلوصي رسيده كه كمتر از هنر نيست. به هر ترتيب خود دانيد، اصرار ندارم كه حرفم را باور كنيد! همانطور كه هر نقاشي يا مجسمهاي كه به دست هنرمند هنرهاي زيبا كشيده و ساخته ميشود، هنر نيست؛ به همان ترتيب هم همه بافتههاي عشايري را نميتوان در زمره هنر قرار داد اما زنان بافنده گاه به چنان خلوصي دست مييابند كه هنرمندان در سكوت خود هنگام خلق آثارشان ميرسند و در سنتهاي بافندگي نوآوري ميكنند. اين امر را بهويژه در گبه ميبينيم و چرايي آن هم معلوم است زيرا گبه و مفرش را زن عشايري براي خود ميبافد و لذا ابايي ندارد كه پا را از سنتهاي جاري فراتر بگذارد. خيال او مثل هنرمندان به پرواز درميآيد و به عالم ديگري ميرود. وقتي زنهاي عشايري ميبافند، مثل اينكه در عالم خلسه هستند؛ چون نقشهاي جلوي آنها نيست و كارشان با تخيل و خيال همراه است. از واگيرهاي كه جلويشان است ايده ميگيرند؛ ممكن است يك نمكدان يا فرش قديمي باشد كه متعلق به مادربزرگشان بوده؛ اينها را تغيير ميدهند و مطابق سليقه خودشان ميبافند.
از دستبافتههاي محفظهدار، كتابِ ديگري براي انتشار در دست داريد؟
بله. لااقل دو كتاب ديگر: يكى محفظههاي كوچك شامل: چپقدان، قيچيدان و توبره. ديگري محفظههاي بزرگ شامل جوال، تاچه و... .
خطها و فرشهاي صفوي را در موزههايشان در زمره هنر قرار ميدهند اما اگر قطعه فرشي يا خطي به همان زيبايي در يكصد سال اخير بافته يا نوشته شده باشد، ديگر آن را هنر نميدانند! البته براي اين طريقِ فكرشان دلايلي دارند كه اكثرا منطقي است. حال آنكه گاهي در دستبافتههاي عشايري موضوع فراتر از اين قوانين است و زني كه خورجين يا نمكدان كوچكي براي فرزندش ببافد، به چنان خلوصي رسيده كه كمتر از هنر نيست