پافشاري بر كژفهمي
نيوشا طبيبي
خبر شكايت وزارت آموزش و پرورش از عوامل و سازندگان سريال «افعي تهران» و دلايلي كه مدير مربوطه در اقامه دعوي و دادخواهياش از دادستان ذكر كرده، جاي تامل دارد. شكايت از اهل رسانه و فرهنگ و هنر توسط دستگاه اجرايي مملكت هزار بار اتفاق افتاده و باز هم اتفاق خواهد افتاد. فهم ناصواب از اصل و اساس «رسانه» و «داستان» و «درام» و «روايت» مشكلي است كه ظاهرا هيچ وقت پايان نخواهد گرفت، عليالقاعده ما هم از مردم و مخاطبان گرفته تا روزنامهنگار و خبرنگار و نويسنده گوشمان از اين شيوه ناميمون و نفسگير پر است و هر كدام هزار حكايت و شكايت مشابه ديدهايم يا «مشتكي عنه» آن بودهايم.
اول - داستان «افعي تهران» گرد احوال شخصيتي ميچرخد كه خصوصيات ضد اجتماعي دارد، با مردم نميجوشد و چندان بويي از آداب معمول و معروف ندارد. «آرمان بياتي» كه نقش او را آقاي پيمان معادي بازي ميكند، كارگرداني است كه كولهباري از خاطرات و عقدههاي كودكي را بر دوش ميكشد. مجموع اين زخمها از او انساني تلخ و به دور از آداب اجتماعي ساخته، رفتار او با معلم سابقش، نشانه بيماري و بيادبي او است، در هيچ جاي سريال از رفتار او ستايش نميشود.
دوم - در اين داستان، نه تنها هيچ توهيني به مقام معلم نميشود، بلكه رفتار شخصيت اول فيلم، به عنوان نمونهاي از رفتار نكوهيده آدمي بيمار و بدون گذشت، نشان داده ميشود. مخاطب فهيم ايراني جهان قصه را به خوبي ميفهمد و ميداند كه موضوع چيست. اما در عالم واقع توهين به مقام بلند معلم آنجاست كه در نتيجه اعمال سياستهاي يكطرفه، معيشت آنها سالهاست كه به سختي افتاده. مقام معلم آنگاه خدشهدار شده كه براي امرار معاش مجبور است ساعات طولاني بعد از كار آموزش به مسافركشي و كارهاي ديگر بپردازد تا بتواند هزينههاي يك زندگي معمولي را تامين كند. مقام معلم آنجا زير پا نهاده شده كه در مقابل يك اعتراض صنفي ساده به او انگ عامل بيگانه و اخلال در امنيت زده و از كار اخراجش كردهاند. مقام معلم وقتي زيرپا نهاده شده كه به دليل يك شادي كودكانه دانشآموزانش از كار اخراج و خانهنشين شده است.
سوم - سنگ بناي شكايت و شكايتكشي از سازندگان فيلم و سريال نويسندگان و روزنامهنگاران را پزشكان گذاشتند. آنها تصميم گرفتند كه از كوچكترين نقد و حتي شوخي رسانهها با موضوع پزشكان نگذرند و چنان دردسري براي نويسنده و سازنده درست كنند كه ديگر كسي را ياراي انتقاد از شيوه رفتار و سلوك آنها نباشد. آنها در كار خود البته پيروز هم شدند، امروز كمتر كسي جرات نقد پزشكان را دارد. روزنامهها و رسانهها ترجيح ميدهند كه بيجهت با دستگاه و صنفي كه هم پول دارد و هم نفوذ، درگير نشوند، بعد از آن شكايت صنفي از موضوعات طرح شده در فيلمها و سريالها رايج شد.
*جهت اطلاع صنف محترم رستورانداران و همين طور رواندرمانگرها - تراپيستها- عرض ميكنم كه به هوش باشيد! در يكي از سكانسهاي «افعي تهران»، «آرمان بياتي» بعد از 30 سال براي تسويه حساب شامي كه با پدر خورده و پولش را نداده بودند به رستوران ميرود، صاحب رستوران كجخلقي غريبي ميكند، ميگويد: «غلط كردهايد كه پول غذا را ندادهايد…» پول غذا را به نرخ روز محاسبه و با ناسزا و بيادبي بياتي و فرزندش را از رستوران بيرون ميكند. حقيقتا نسبت بيگذشتي و چشم تنگياي كه در اين سكانس به اين صنف داده ميشود جاي شكايت بسيار غليظ و شديدي دارد.درباره تراپيست محترم هم كه «بياتي» با تلاش براي ايجاد رابطه دوستانه با او، جايگاه همه تراپيستهاي محترم را خدشهدار كرده و راه توهين و جسارت به مقام بلند آنان را باز كرده، اگر اين صنف محترم به همراه اصناف ديگري كه در اين سريال مورد توهين و تعريض و هجمه قرار گرفتهاند عكسالعملي شديد نشان ندهند، البته باب جسارت و پررويي را به روي اهل فرهنگ باز كردهاند.
چهارم - در اين ميان يتيمتر و بيكستر از اهل فرهنگ و هنر و رسانه نيست. يك روز مدير فلان غول سرمايهگذاري و اينترنت زبان به دشنامگوييشان باز ميكند و روز ديگر دستگاهي از آنان شكايت ميكند و آنها را به نگراني و دردسر و گرفتاري مياندازد. ميتوانم قسم بخورم كه آن آقاي رييس اداره حقوقي يا مديركل حتي يك سكانس از اين سريال را نديده، كسي آمده چيزي گفته و آتشي به پا كرده و حضرتش فرصت را براي آنكه خود و وزارتخانهاش را نگران و حامي معلمان نشان بدهد، غنيمت دانسته. نويسندگان و سازندگان علاوه براينكه بايد حواسشان به هزار «بايد و نبايد» و اصلاحي و حذفهاي احتمالي باشد، بايد طوري قصهها را بگويند و بنويسند و بسازند كه هيچ كسي «احساس» توهين نكند. به همين ترتيب، قصهها، كمديهاي كم ارزشي شدهاند كه ماهيت سينماي ايران را اندك اندك عوض كرده و سليقه مخاطب را تنزل دادهاند.
پنجم و آخر؛ آيا وزارت آموزش و پرورش گذشته خود را انكار ميكند؟ من به عنوان يك متولد دهه پنجاه - همسن و سال «آرمان بياتي» افعي تهران - دهها بار از معلمان و ناظم و مدير بيدليل يا با كوچكترين خطا كتك خوردهام. در آن روزگار چيز غريبي نبود، مدير مدرسه از جاي ديگري عصباني بود و به محض ديدن كوچكترين خطايي - به ويژه در دبيرستانهاي پسرانه - دانشآموز را زير چك و چوب و مشت و لگد ميگرفت. گاهي كار به كتك زدن ختم نميشد و شكنجههايي مثل ساعتها در برف و سرما ايستادن، ساعتها پامرغي راه رفتن، دستها را در برف فرو بردن و بعد خطكش خوردن به آن اضافه ميشدند. امروز با وجود گوشيهاي هوشمند و شبكههاي اجتماعي ديگر امكان تنبيه بدني در خفا از بين رفته و البته نگاه آموزشي هم تا حدود زيادي تغيير كرده است.