الهه باقريسنجرئي
«نگاه كن! انگار نه انگار يكي داره ميميره، اصلا كسي عين خيالش نيست. برو جلو چاقو رو ازش بگير... خب برن مسافرها رو از توي ماشين در حال سوختن بكشن بيرون جاي اينكه از دور تماشا كنن... واي فقط زنگ زدي به اورژانس؟ هيچكاري براش نكردي؟... مامور داشت ميبردش؟ خب ميرفتي جلو ميكشيديش از دست مامور بيرون.»
احتمالا بارها پيش آمده كه فيلمهايي از يك تصادف، نزاع، دزدي و زورگيري را ببينيم و بيشتر از ناراحتي براي صحنه دلخراش در فيلم، در حال قضاوت و خشم درمورد عابران و ناظراني هستيم كه در آن صحنه حضور دارند و آنها را بيتفاوتترين، بيمسووليتترين و شايد بيعاطفهترين افراد بدانيم و البته اين قضاوتها در حالي است كه خودمان، در خانه، روي كاناپه دراز كشيدهايم و در حال استراحت هستيم. آيا اگر خود ما در يك صحنه ناخوشايند قرار بگيريم، همچون قهرمانان فيلمها به دل حادثه ميزنيم و همه را نجات ميدهيم؟ قطعا نه و البته اين موضوع هرگز نبايد دليلي براي سرزنش ما و ديگران باشد. از طرفي، اما اگر فردي در يك نزاع خياباني وارد شود و خودش در آن زدوخورد آسيب ببيند، كسي به او كمك ميكند؟ يا اگر در يك تصادف اگر يك تماشاگر مداخله كند و مصدوم را بيشتر دچار مشكل كند، آيا او را متهم به دخالت بيجا نميكنيم؟
عوامل مختلفي بر بيتفاوتي اجتماعي دخيل است
يكي از مسائل اجتماعي كه بهخصوص در سالهاي اخير، بسيار مورد توجه جامعهشناسان و روانشناسان قرار گرفته، مبحث بيتفاوتي اجتماعي است؛ به معني دوري و امتناع اجتماع از مشاركت، احساس تعهد نداشتن و بيمسووليتي كه در سراسر جهان قابل مشاهده و در حال افزايش است. نكته مهم در بررسي اين پديده، اين است كه قبل از قضاوت و برچسب زدن بر افراد، ضرورت دارد پيشينههاي فرهنگي، سياسي، اقتصادي و البته شخصي افراد مورد بررسي قرار بگيرد تا درك بهتري از واكنش داشتن يا نداشتن آنها در شرايط نامطلوب به دست بیاوریم. در واقع، توقع داشتن از مداخله ديگري در يك شرايط اضطراري، بيشتر از آنكه ترويج همدلي و همراهي باشد، شايد فقط قضاوتي بدون درنظرگرفتن تمامي شرايط جانبي براي آن موقعيت بحراني و آن فرد حاضر در آن موقعيت باشد.
بيتفاوتي اجتماعي و تماشاگر بودن، عوامل متعددي دارد اما قطعا اين عوامل در چند دستهبندي كلي قرار ميگيرند. فاطمهسادات علمدار، جامعهشناس و پژوهشگر حوزه روانشناسي اجتماعي درباره اين عوامل به «اعتماد» ميگويد: «در بسترهاي فرهنگي متفاوت، عوامل مختلفي بر اين بيتفاوتي دخيل هستند. اگر بخواهيم ناظر بر جامعه ايران صحبت كنيم، بر اساس پژوهشي كه انجام دادم، در جامعه ايران، سه نگاه يا برداشت از موقعيت بر انتخاب بيتفاوتي در برابر وضعيت نامطلوب تاثيرگذار است. در نگاه اول، بحث تشخيص مطرح ميشود. ما در مواجهه با يك وضعيت نامطلوب، بايد تشخيص بدهيم كه آيا مداخله من در اين وضعيت به لحاظ اخلاقي و ارزشي صحيح است يا نه؟ يعني اگر تشخيص بدهيم كه آن وضعيت نامطلوب، حق كسي است در آن گرفتار شده، از نظر فرهنگي، ترجيحمان اين است كه در آن وضعيت دخالت نكنيم. مثلا كودكي را ميبينيم كه رفتار ناخوشايند و دور از ادب نشان داده و مادر آن كودك، در حال تنبيه كردن و كتك زدنش است. ما در اينجا با اينكه وضعيت براي كودك نامطلوب است، اما در تربيت او مداخله نميكنيم، مگر اينكه حد برخورد فيزيكي، خطرناك باشد. در واقع در نگاه اول، مداخله كردن يا نكردن كاملا بستگي به تشخيصمان از وضعيت دارد.»
تراز بين هزينه و فايده در مداخله سنجيده ميشود
هرچند كه عموما مداخله در شرايط نامطلوب، مورد تاييد است و به مداخلهگر، گاهي به چشم قهرمان نگاه ميشود و آنكه مداخله نكرده را شايد ترسو خطاب كنيم اما اگر آن قهرماني كه در بحراني مداخله كرده، دچار آسيب جدي شود، احتمالا به او خواهيم گفت كه ضرورت داشته ابتدا به سلامت و مصلحت خودش بينديشد. علمدار هم نكته دوم عوامل تاثيرگذار بر بيتفاوتي اجتماعي را بحث مصلحتسنجي ميداند و ميگويد: «فرد با مقايسه هزينههايي كه اين مداخله به او تحميل ميكند در مقايسه با فوايدي كه ميتواند براي فرد گرفتار در شرايط نامطلوب داشته باشد، تصميم ميگيرد كه بيتفاوت باشد يا مداخله كند. در واقع تراز بين هزينه و فايده در مداخله سنجيده ميشود. مثلا در خيابان شاهد يك دعوا هستيم. در آن شرايط اينكه دوطرف دعوا غيرمسلح باشند يا اينكه با قمه در حال زدن همديگر باشند در تصميم ما براي مداخله اثرگذار است و شايد دچار مصلحتانديشي شويم و تصميم به مداخله از برآيند اين محاسبات گرفته ميشود.»
بهگفته علمدار، سومين نكته در بررسي بيتفاوتي اجتماعي اين است كه فرد ناظر احساس اثربخشي ميكند يا خير كه اين نكته بسيار مهم است. او در اين مورد توضيح ميدهد: «اينكه فرد در مقابل يك وضعيت بيتفاوت باشد يا نه، بستگي به اين دارد كه چقدر خودش را موجود اثربخشي ميداند يا نه و چقدر در بستر فرهنگي اثربخشي جدي گرفته شده و به آن بها داده شده باشد. اگر فرد احساس درماندگي كند، يعني بر اين باور باشد كه هيچ كاري براي بهتركردن وضعيت نامطلوب از او برنميآيد و هر نوع مداخلهاي فقط اوضاع را بدتر ميكند و تاثير پايداري ندارد يا فقط هزينههاي اضافه به آنها تحميل ميكند، نسبت به جامعه و وضعيت نامطلوب، بيتفاوت ميشود. اين مورد، اشارهاي هم به بحث درماندگي آموخته شده در روانشناسي دارد كه فرد آنقدر تجربيات ناموفق در تلاشهايش براي ايجاد تغيير و بهتركردن وضعيتهاي نامطلوب دارد كه ديگر باور كرده هيچ كنترلي بر اوضاع بيروني و آنچه از محيط به او تحميل ميشود، ندارد و تسليم شده است.»
خودشماتتگري در پس جمله «ما بديم»
شايد اين صحبت بارهاي شنيده شده باشد كه ما پيش از اين، مردماني بوديم كه توجه كافي به اطرافمان داشتيم و همدلي و همدردي بسياري در بين ما رواج داشت و امروز، آن را از دست داده و به فردي بيتفاوت تبديل شدهايم.
اين پژوهشگر حوزه روانشناسي اجتماعي درباره چنين تحليلهايي از عملكرد افراد در شرايط نامطلوب، ميگويد: «خيلي با اين نگاه موافق نيستم؛ چراكه در پس آن نوعي خودشماتتگري و خودتحقيري ديده ميشود كه عزتنفسمان را كاهش ميدهد و به نظر من يكي از موانع اصلي و جدي ما در مسير بازنگري خود و تلاش براي بهبود وضعيتمان همين نگاهي است كه ميگويد: «ما بديم» و بايد بگويم اين نوستالژياي كه فكر ميكنيم در گذشته همه چيز خيلي بهتر بوده، بازهم نگاه سوگيرانهاي است، چراكه اگر در كتابهاي قديمي و سفرنامهها بخوانيم، متوجه ميشويم كه انگار چنين نقدي درمورد تمامي جوامع و هميشه وجود داشته است. در واقع معضل بيتفاوتي، نه مساله اكنونِ ماست و نه مساله اينجا؛ اين موضوع يك معضل جهاني است كه در فرهنگهاي مختلف و برحسب ويژگيهاي ساختاري و حاكميتي، در هر محيطي خصوصيات و اقتضائات خاص خودش را پيدا ميكند. بنابراين بهتر است راجع به اينكه امروز براي ما ايرانيها چه اتفاقي افتاده كه حس ميكنيم دچار بيتفاوتي شدهايم صحبت كنيم چون مقايسه با گذشته خيلي تخصصي و متفاوت از اين بحث است.»
وقتي كه از بيتفاوتي اجتماعي صحبت ميكنيم، مخاطب اين بحث شهروندان بهصورت فردي هستند اما بيشك باور و رفتار غالب جامعه و بهخصوص حاكميت، همواره تاثير قابلتوجهي بر عملكرد فردي شهروندان دارد و بهنوعي مسير اجتماعي آنها را تعريف ميكند. علمدار درمورد اينكه در امروز و اكنون ما چه اتفاقي افتاده كه نسبت به پارهاي مسائل دچار بيتفاوتي شدهايم، توضيح ميدهد: «من اين موضوع را با احساس عدم اثربخشي مرتبط ميدانم كه در نظريه بندورا راجع به آن صحبت شده است؛ آلبرت بندورا، روانشناس شناختي - اجتماعي، ميگويد كه احساس اثربخشي در افراد به چند عامل بستگي دارد: مورد اول مشاهده موفقيتهاي خودشان و بهثمر رسيدن تلاشهايشان است. بر اين اساس هر قدر تعداد موفقيتهاي افراد كمتر باشد و هرقدر تلاشهايشان براي بهبود وضعيتهاي نامطلوب - مانند حل منازعات يا جلوگيري از فساد اقتصادي و...- بيثمرتر باشد، بيشتر احساس عدم اثربخشي ميكنند. عامل دوم ديدن موفقيت ديگران در واكنش اثربخش نشان دادن به وضعيت نامطلوب است كه باعث ميشود فرد انگيزه بگيرد و خود را اثرگذار ببيند؛ هرقدر افرادي كه در تلاش براي اثرگذاري بر وضعيتي نامطلوب هستند، ناكامتر باشند، احساس اثربخشي در ديگراني كه مشاهدهگر آنها هستند هم ضعيفتر ميشود. عامل سوم هم اين است كه آيا جامعه اعضايش را به مطالبهگري و بيتفاوتنبودن تشويق ميكند يا اينكه تلاش براي تغيير وضعيت نامطلوب را ناشي از جواني و خامي و بيفكري تعبير ميكند؟ هرقدر افراد براي مداخلات خود بيشتر تشويق شوند، احساس اثربخشي بيشتري ميكنند و برعكس، هرقدر اطرافيان و جامعه بيشتر افراد را درمورد مداخلاتشان سرزنش و حتي تهديد كنند و بر اين باور باشند كه اين مداخلات دخالت بيجاست، احساس اثربخشي فرد كاهش پيدا ميكند.»
قوانين حاكميتي، ما را به سكوت و مداخله نكردن تشويق ميكند
تاكنون چند بار تلاش كرديم كه مشكلي از ديگران حل كنيم يا در مسير بهبود يك معضل يا مطالبه اجتماعي قدم برداريم؟ چند بار از اين تلاشها موفقيتآميز بوده يا از طرف نهاد يا گروهي از مردم قدرداني شده است؟ احتمالا خودمان و اطرافيانمان هيچ پاسخ مناسبي براي اين پرسش نداريم. اگر هم پاسخ مثبتي باشد، احتمالا در ميان انبوه پاسخهاي منفي و تلاشهاي بهثمر نرسيده گم خواهد شد يا همان يكي، دو موردي كه تلاشمان براي تغيير وضع نامطلوب به نتيجه مثبت رسيده، اثري كوتاهمدت و كمرنگ داشته و دوباره اوضاع به روال سابق برگشته است. اين پژوهشگر روانشناسي اجتماعي هم در اين باره توضيح ميدهد: «آنچه امروز درمورد ما رخ داده، اين است كه هم موفقيتهاي خودمان در اثرگذاري در وضعيت نامطلوب كاهش پيدا كرده و هم موفقيتهاي ديگران. از طرفي، جامعه و در مواردي قوانين حاكميتي، ما را به سكوت و مداخله نكردن تشويق ميكند و به سمتي سوق ميدهد كه خودمان را درگير ايجاد تغيير در محيط اطراف و جامعه نكنيم. در اين شرايط، افراد احساس عدم اثربخشي ميكنند و اين باور در آنها ايجاد ميشود كه كنترلي بر وضعيت ندارند كه بخواهند و بتوانند براي تغيير آن تلاش كنند. هر قدر هم وضعيتهاي نامطلوب فراگيرتر شود و تلاشهاي مردم براي تغيير آنها ناكامتر بماند، احساس ناتواني و بيتفاوتي در آنها افزايش بيشتري پيدا خواهد كرد؛ چراكه تجربه عدم موفقيت در برابر رفتار نامطلوب هم در آنها بيشتر ميشود. درنهايت احساس عدم تاثيرگذاري و به تبع آن احساس درماندگي و كنترل نداشتن پيدا ميكنند.»
پيامدهاي خطرناك «هيچ كس بودن» براي روح جمعي جامعه
موضوع ديگر كه ضرورت دارد به آن پرداخته شود، بحث آگاهي و شناخت صحيح از موقعيت است؛ تمام ما بارها در روز و در مواجهه با اخبار گفتهايم: «معلوم نيست چه خبره؟ آدم نميدونه كدوم خبر رو باور كنه...» به گفته علمدار، وقتي در جامعهاي شفافيت اطلاعاتي وجود نداشته باشد و مدام به افراد القا شود كه چيزهايي پشتپرده است كه نميدانند و قرار هم نيست كه بدانند مردم اعتماد به نفسشان براي تشخيص وضعيت را ازدست ميدهند. مخصوصا كه مدام در برابر تصميمات مختلفشان به آنها گفته شود كه فريب خورديد و تصميمتان غلط بود و مداخلهتان به نفع دشمن تمام شد و.... او در اين باره توضيح ميدهد: «اينجا اهميت وجود رسانههاي آزاد و شفافيت اطلاعاتي در انتخابهاي رفتاري مردم جامعه را ميتوانيم ببينيم. وقتي در جامعهاي اين امكان وجود داشته باشد كه اخبار و وقايع به صورت شفاف و از زاويه نگاهههاي مختلف در دسترس مردم قرار بگيرد، مردم هم ميتوانند براساس اطلاعات و مستنداتي كه دارند بهترين تصميم را بگيرند و اعتماد به نفس كنشگريشان با نگراني از اشتباهكردن، به خطر نميافتد. در وضعيتي غير از اين اما در اين تصور قرار ميگيريم كه تمامي وضعيتهاي نامطلوب پشت پردههايي دارد كه عيان نشده و قرار هم نيست عيان بشود. در اين شرايط افراد نه بهلحاظ رواني اعتماد به نفس مداخله را دارند و نه به لحاظ عيني از تجربيات مداخلهگريهاي شخصي خودشان و همچنين تجربيات مداخلهگري ديگران احساس رضايت و اثرگذاري ميكنند. بنابراين طبيعي است كه افراد ترجيح بدهند در پوسته محافظهكارانه قرار بگيرند و نگران باشند كه مداخلاتشان اشتباه نباشد. به بيان ديگر، وقتي فرد هم در مرحله تشخيص وضعيت و هم در مرحله واكنش صحيح نشان دادن به وضعيت، احساس درماندگي بكند، با نوعي احساس دردناك بيتفاوتي مضاعف دست و پنجه نرم ميكند كه درنهايت باعث ميشود احساس ارزشمندياش هم از بين برود و حس «هيچكس بودن» پيدا كند. اين درماندگي مضاعف، آدمها را از درون تهي ميكند و پيامدهاي آن براي روح جمعي جامعه، بسيار خطرناك است.»
احتمالا تمام ما اين تجربه را داشتيم كه وقتي درمورد معضل يا مشكلي صحبت ميكنيم و از تصميم خود براي حل آن گفتيم، با جملاتي بازدارنده مواجه شديم؛ «مگه بيكاري الكي خودت رو توي دردسر بندازي؟ ميخواي پاي تو هم گير كنه؟ مگه كاري از دست ما برميآد؟»
اين جامعهشناس و نويسنده كتاب «بيتفاوتي، يك انتخاب ناگزير!» درباره آنچه مردم ميتوانند براي كنترل اين حس عدم ارزشمندي انجام بدهند، ميگويد: «كاري كه از دست مردم در اين شرايط برميآيد اين است كه تلخي اين درماندگي مضاعف را با خودسرزنشگريهاي بيرحمانه بيشتر نكنند و به جاي آن تلاش كنند تا در حوزههاي خرد زندگي اجتماعي كه كنترل بيشتري بر آنها دارند، مثلا درون خانواده يا روابط دوستانه يا روابط همكاري و غيره، به يكديگر فرصت بدهند كه با تجربيات موفق در تغيير وضعيتهايي كه نامطلوب تشخيص دادهاند، احساس درماندگيشان كاهش يافته و احساس ارزشمندي و اثربخشي را تجربه كنند و حتي همديگر را به بيان آزادانه نظرات و اطلاعات و ايدهها تشويق كنند در واقع در شرايطي كه گفته شد، مردم ميتوانند در قلمروهاي خرد جامعه مدني، بيشترين كنشورزي را داشته باشند و توانايي خود را شكوفا كنند و كمك كنند كه خودشان و نسل بعد اعتماد به نفس لازم براي اثرگذاري در حوزههاي كلانتر اجتماعي را به دست آورند.»
فرهنگ ما ايرانيها، فرهنگ همدلي و دوستي است و شايد بيشتر از ساير جوامع شاهد حضور مردم در حل بحرانهاي عمومي مانند زلزله، سيل، آتشسوزي و... بودهايم. در واقع، در شرايط خاص جنگ، سوانح طبيعي، بيماري و... مردم بسيار حمايتگر و حساس هستند، اما گاهي در عرصههاي مدني و اجتماعي، مراعات حقوق ديگران، حفظ محيطزيست و... با «بيتفاوتي عملي» مواجه هستيم؛ حتي اگر بهلحاظ نظري نگرش مثبتي وجود داشته باشد. اما اين همدلي داشتن يا نداشتن و بيتفاوتي اجتماعي يا مداخله در رويدادها، عوامل متعددي دارد؛ همانطور كه گفته شد، در بحث تاثيرگذاري اجتماعي، هم عوامل جمعي و رفتار جامعه و حاكميت موثر است و هم عوامل فردي و روانشناختي.
گاهي اوقات مداخلات هيجاني آسيب بيشتري دارد
رضا فرهمند، متخصص روانشناسي سلامت، در اين مورد به «اعتماد» ميگويد: «قبل از شروع بحث درمورد اينكه چه مسائلي در بحث بيتفاوتي تماشاگر نقش دارند، بايد به چند نكته اشاره كرد؛ اول اينكه برخلاف آن باور رايج كه شهروندان و افراد را در فضاي جامعه به بيتفاوتي محكوم ميكند، بايد بگويم اتفاقا در فرهنگ ما، با تمام مشكلات اقتصادي و اجتماعي كه افراد دارند، عادت ياري رساندن نسبت به فرهنگهاي ديگر پررنگتر است، اما نكتهاي كه در اينجا مطرح ميشود، مداخله احساسي و هيجاني است. مثلا وقتي كه يك تصادف رخ ميدهد، شايد مداخلات هيجاني بسياري انجام شود اما ميدانيم كه اكثر متخصصان بر اين باورند كه اتفاقا در آن شرايط نبايد هيچ مداخله فيزيكي انجام شود و فقط بايد مسوول يا متخصص آن موضوع را خبردار كنيم. در واقع گاهي اوقات مداخلات هيجاني ما ممكن است آسيب بيشتري بهدنبال داشته باشد.»
بهگفته اين متخصص روانشناسي باليني، تصميمگيري در مواقع بحراني و شرايط نامطلوب، بايد به سرعت و آني انجام شود و نوع اين تصميم، به عوامل و پيشزمينههاي متعددي مربوط است؛ چه درمورد كساني كه مداخله ميكند و چه درمورد افرادي كه هيچ واكنشي ندارند. وقتي با نگاه روانشناختي به اين موضوع ورود ميكنيم، بايد توجه داشته باشيم كه ما در معرض خطاي بنيادي انتساب هم هستيم. مثلا زماني را تصور كنيد كه خودمان در شرايط راحت در خانه و در حال استراحت هستيم و تصويري از افراد در شرايط بحراني ميبينيم. اگر از طرف آن افرادي كه در شرايط نامطلوب هستند مداخلهاي صورت نگيرد، اين موضوع را به شخصيت آنها ارتباط ميدهيم اما اگر خودمان در رخدادها مداخله نكنيم و كاري انجام ندهيم، عوامل اجتماعي را مانع معرفي ميكنيم.
حتما براي ما پيش آمده كه از خيابان به خانه برگشتيم و كسي از ما ميپرسد كه آيا ماشين قرمز را سر خيابان ديدي و ما نميتوانيم پاسخ بدهيم، آنهم در صورتي كه از سر خيابان گذر كرديم و احتمالا مشكل بينايي هم نداشتيم. با اينحال، يك ماشين با رنگ متفاوت از ساير ماشينها را نديدهايم. حالا تصور كنيد كه صاحب آن ماشين، در همان لحظه عبور ما، مرتكب جنايت هولناكي هم شده باشد؛ قطعا ما متهم به بيتوجهي و بيتفاوتي و حتي بيمسووليتي خواهيم شد. اما فرهمند اين بيتوجهي را نتيجه مجموعهاي از عوامل ميبيند و ميگويد: «در توضيح عواملي كه منجر به بيتفاوتي اجتماعي ميشود بايد گفت اولين موضوع درمورد بيتفاوتي تماشاگر در شرايط نامطلوب، بحث توجه است؛ اينكه ما به موضوع، واقعه اجتماعي و عامل اضطراري توجه ميكنيم يا آن را ناديده ميگيريم. گاهي آن موضوع، با علائق ما همسو نيست يا گاهي، بهقدري دغدغه و مشغلههاي مالي، شغلي، خانوادگي و... ما زياد است كه اصلا اتفاقات اطراف را نميبينيم. بنابراين در روانشناسي اجتماعي، يكي از مهمترين عوامل در بررسي واكنش افراد در شرايط نامطلوب، بحث تمركز و توجه است. موضوع ديگر در بحث تمركز و توجه، پخش مسووليت و همان پديده «اثر تماشاگر» است؛ نتايج تحقيقات و پژوهشها نشان ميدهد هرقدر تعداد ناظران بيشتر باشد، احتمال كمككردن كمتر ميشود و عمدتا افراد مسووليت را به افراد ديگر واگذار ميكنند و البته اين پخش مسووليت، توجه و تمركز ما را نسبت به موضوع ناخوشايند، كاهش ميدهد. در اينجا بايد به شبكههاي اجتماعي هم اشاره داشته باشيم كه بهنوعي، بخش قابلتوجهي از تمركز و توجه ما را به خود اختصاص ميدهند. اگر اين موضوع را مثلا با 40 سال پيش مقايسه كنيم، متوجه ميشويم بهدليل حضور گسترده در شبكههاي اجتماعي (فارغ از دليل استفاده از اين شبكهها) بخش مهمي از توجه ما در روز، از واقعيت و آنچه اطرافمان اتفاق ميافتد، به دور است.»
هيچ يك از ناظران از آنچه رخ ميدهد مطمئن نيستند
بهگفته اين متخصص روانشناسي سلامت، دومين عامل در بحث «بيتوجهي اجتماعي» تفسير درست در مورد اتفاق و شرايط نامطلوبي است كه در اجتماع و پيرامون خود ميبينيم. گاهي ممكن است يك اتفاق در خيابان، از ديد من اضطراري و از ديد ديگري، بدون اهميت باشد. يعني با توجه به درك و شرايط فردي، ممكن است شيوه تبيين و تشخيص متفاوتي درمورد اتفاقها داشته باشيم. همچنين ممكن است بهدليل اطلاعات مبهم، افراد قدرت تشخيص صحيح نداشته باشند يا بگويند به دليل اينكه اطلاعات ما كامل نيست، بنابراين نميتوانيم مداخلهاي داشته باشيم. در واقع در اينجا بايد به غفلت جمعي هم توجه كنيم، هيچ يك از ناظران از آنچه رخ ميدهند، مطمئن نيستند و اقدام را به ديگري واگذار ميكنند. وقتي ما از بيتفاوتي اجتماعي و تماشاگر صحبت ميكنيم، از مردمي حرف ميزنيم كه بارها شاهد بوديم در حوادث طبيعي، رخدادهاي بزرگ و فعاليتهاي عامالمنفعه، با ميل خودشان حضور يافتند و تلاشهاي بسياري كردهاند، اما نكته اصلي در اينجا، انتخاب مداخله صحيح است كه اثرگذاري مثبت هم داشته باشد؛ چه بسا در مواردي، مداخله افراد غيرمتخصص و عموم جامعه، شرايط را براي كارشناسان آن حادثه و رويداد، دشوارتر هم بكند.
آيا اصلا مداخله من مفيد است؟
اين روانشناس باليني با ذكر اينكه سومين عامل بااهميت در بيتفاوتي اجتماعي، تصميمگيري صحيح براي مداخله است، توضيح ميدهد: «همانطور كه در ابتداي بحث اشاره شد، اتفاقا ممكن است افراد در بحرانها به سرعت اقدام به مداخله داشته باشند اما موضوع قابل توجه بحث تخصص و توانمندي براي مداخله است؛ گاهي ممكن است افراد با حس همدلي يا حتي نگاه قهرمانپروري به مسالهاي ورود كنند و بخواهند در شرايط اضطراري مداخله داشته باشند، اما تخصص نداشتن و ناآگاهي آنها بيشتر آسيبزننده خواهد بود، هم براي خودشان و هم ديگري. بنابراين موضوع ديگري كه گاهي مانع افراد براي مداخله ميشود، اين است كه آيا اصلا مداخله من ميتواند مفيد باشد، يا آيا تخصص لازم را براي مداخله دارم. نكته بسيار مهم اين است كه توجه داشته باشيم كمك نكردن به ديگران را غيرمنصفانه ندانيم. يعني بدانيم كه انفعال و سكوت افراد و شايد بيتفاوتي آنها، دلايل و پيشزمينههاي متفاوتي دارد. از طرفي، زندگي در دنياي شهري و مدرن، نشان داده كه كمككردن حرفهاي و تخصصي با مداخله هيجاني تمايز دارد. نگاه حرفهاي درمورد مداخله در شرايط نامطلوب، كمكگرفتن و خبركردن متخصصان است، هرچند كه شايد در كشور نقصهايي در امدادرساني داشته باشيم اما اتفاقا ضرورت دارد كه با ارجاع دادن رخدادها به نهادهاي مربوط، بهنوعي مطالبهگري انجام بدهيم. در واقع انگار درخواستكردن از متوليان يك امري، آنها را موظف كند كه شرايط را براي حل بحران فراهم يا مطلوبتر و باكيفيتتر بكنند. در واقع برخلاف اينكه تصور ميكنيم مداخلهكردن حتما ورود شخصي براي حل مساله است، اتفاقا گاهي مطالبهگري و پيگيري ايجاد يك زيرساخت براي حل يك معضل، نوعي واكنش و مداخله صحيح باشد. حتي شايد بتوانيم بگوييم كه تقويت مطالبهگري، ميتواند بهترين نوع مداخله در يك شرايط نامطلوب باشد.»
بهگفته فرهمند، موضوع بعدي كه درنهايت افراد را به تصميمگيري نهايي ميرساند، عوامل بازدارندهاي مانند ترسها، پيامدهاي منفي، دردسرها و چالشها و... است كه فرد را به بررسي سود و زيان ميرساند.
هرچند كه جامعهشناسان عواملي مانند رشد و توسعه ارتباطات اجتماعي، افزايش افسارگسيخته جمعيت، حركات وسيع جمعيتي، گسترش فرهنگ شهرنشيني، مجاورت فرهنگها و خردهفرهنگهاي متفاوت، رشد ارتباطات مجازي، عقلانيشدن رفتار انسان، گسترش منطق محاسبهگري، فردگرايي، ضعف نهادها، ازبينرفتن هويتهاي گروهي و محلي و... را ازجمله عوامل موثر بر بيتوجهي اجتماعي ميدانند اما در كنار تمامي اين موارد، ضرورت دارد بيشتر به شرايط جامعه و زيست افراد، بهصورت جداگانه توجه كنيم. ما «بيتفاوت» نيستيم، فقط در سيطره قوانين حاكميتي، قضاوت جامعه و البته مهمتر از هم بار سنگين مسووليت زندگي فردي، قرار گرفتهايم و در زماني كه بايد براي همدلي و كمك به ديگري تصميم بگيريم، شايد فقط چند دقيقه يا حتي چند ثانيه وقت داشته باشيم كه تمامي اين موارد را از ذهن بگذرانيم و درنهايت با قبول اين واقعيت كه در پذيرش مسووليت مداخله كردن يا نكردنمان تنها هستيم، تصميم بگيريم.