ستيزهگر با قبيله خودپرستان
احمد رضا معتمدي
مثل كلمه «طيبه كشجره طيبه اصلها ثابت و فرعها في السماء، توتي اكلها كل حين باذن ربها...» در ابتدا كلمه بود و آن كلمه عشق بود...
چگونه ميتوان از مردي سخن گفت كه ريشه در ژرفاي حقيقت داشت و سايهسارش بر سر نيازمندان و ثمار پربارش در كام مستمندان!
قبله خداپرستان بود و ستيزهگر با قبيله خود پرستان!
عشق از او ميباريد و تشنگان محبت را سيراب ميساخت. امروز درماندگان بيش از ديگران فقدان دستهاي نوازشگر او را احساس ميكنند و توانگران آسودهترند در كارزار با از پا افتادگان.