نگاهي به كتاب «ذِن و هنر نگهداري موتورسيكلت» اثر رابرتام پرسيگ
زندگي و ديگر هيچ
مريم سيامنصوري
«ذن و هنر نگهداري موتورسيكلت» اثري مهم است كه در سال 1974 بعد از 121 بار ردشدن به چاپ رسيد و نهايتا توانست ميليونها نسخه از آن به 40 زبان از جمله فارسي (ترجمه مريم گنجي در نشر رايبد) به فروش برسد. اين اثر براي دههها در ليست پرفروشترينها قرار داشت و حتي يكبار در مطبوعات از آن به عنوان «كتابي با درونمايه فلسفه با بيشترين مخاطب» ياد شد. البته زمان گذار فرهنگي از دهه انقلابي 1960 به دهه 70 خودپرستي در امريكا هم در اين موفقيت موثر بوده است. اين رمان، نه درباره ذنِ بوداييسم است و نه در مورد نگهداري موتورسيكلت، بلكه عنوان اثر بازي با عنوانِ كتابِ «ذن در هنرِ كمانگيري» از اويگن هريگل است و بيشتر يك شرححالِ خيالي از نويسنده رابرتام. پرسيگ است؛ كسي كه مثل كتاب، به همراه پسر 11ساله خود با موتورسيكلت در امريكا سفر ميكند. در همين سفر بود كه پرسيگ شروع كرد به انديشيدن درباره معناي زندگي، خصوصا بعد از اتفاقات عجيبي كه در طول زندگياش تجربه كرده بود؛ تجربههايي چون داشتن هوش 170 كه نتيجه آن حذف دو سال تحصيلي و ثبتنام در دانشگاه در 15سالگي بود. تجربه ديگر ورود به ارتش امريكا و فرستادهشدن به جنگ كره بود. ديگري خواندن فلسفه به مدت يك سال در دانشگاه باناراس هند و همچنين فروپاشي عصبي و گذراندن دو سال در بيمارستان روانپزشكي. در آن زمان پزشكان تشخيص دادند كه او مبتلا به اسكيزوفرني است و چندين جلسه تحت درمان با تشنج برقي قرار گرفت. سپس پرسيگ شروع كرد به خواندن دكتراي فلسفه در دانشگاه شيكاگو، ولي خيلي زود بين او و دانشكده اختلافاتي بالا گرفت كه دليل آن تفسير مبحث «كيفيت يا خصلت» در فلسفه بود؛ موضوعي كه سرانجام بحث اصلي فلسفي در رمان را شكل ميدهد. زماني كه زوجي به نامهاي جان و سيلويا به پدر و پسر ملحق ميشوند، راوي ابراز ميكند كه: «انگار اينجا ناكجاست، درواقع بهخاطر هيچي معروف شده، جذابيتش هم بهخاطر همين است. غم و غصهها در چنين جادهاي كه قديمي است، از ياد ميرود.» در واقع روايت در مورد فراموشكردن روزمرّگي و دورزدن در جاده بيانتها است؛ جادهاي كه در آن مناظر طبيعي ببيني، هوا را استشمام كني، خوردن باد در صورتت را حس كني و دقيقا وسط جاده رقص و حال كني؛ بدون هيچ موسيقي، بدون هيچ فشار و حواسپرتي، فقط خودتي و افكارت. راوي اظهار ميكند كه«تعطيلات رفتن با موتورسيكلت كاملا با تجربههاي ديگر فرق دارد، در ماشين انگار در يك اتاق محصور هستي و چون هميشه عادت كردي به اين شرايط متوجه نميشوي كه ديدن مناظر از شيشه ماشين مثل ديدن از صفحه تلويزيون است. مثل يك مشاهدهگر منفعل كه طبيعت بيرون را با حالت كسلكنندهاي نگاه ميكني.» اگرچه داستان فقط هم راجع به ماجراجويي با موتورسيكلت نيست، چراكه مباحثههايي حين سواري در فصل 18 اتفاق ميافتد كه تشبيهي از ساختار و طبقهبندي موجود در دولت و سياست است؛ همانطور كه راوي اشاره ميكند، «دقيقا موتورسيكلت هم همين است، نظامي از مفاهيم كه در يك بدنه استيل تعبيه شدهاند.» همچنين نگهداري از موتورسيكلت استعارهاي كلي از زندگي است؛ چراكه جان و سيلويا آدمهايي هستند كه از سواري با موتورسيكلت لذت ميبرند، اما بهطور كلي از نگهداري و تعمير قطعات عاجزند، ولي فدروس (كسي كه راوي او را به عنوان متفكر فلسفه معرفي ميكند) از اينكه چطور يك دستگاه كار ميكند و چگونه قطعات در كنار يكديگر بهدرستي كار ميكنند تا يك نظام به نحو احسن كار كند متحير بود. راوي بيان ميكند كه اين موضوع بسيار در زندگي كليدي است؛ چراكه زماني ميتوانيم در زندگي پيش برويم كه سازوكار نظامي كه ما را دربردارد بدانيم، و اگر هم به مشكل خورديم، بدانيم آن را چگونه درست كنيم. كتاب اين مساله را از طريق تعاملهاي گوناگون بين شخصيتها در طول سفر به تصوير ميكشد؛ همانطور كه راوي اظهار ميكند: «واضحتر بگويم، اگر بخواهي يك كارخانه بسازي يا يك موتورسيكلت را تعمير كني، دانش قديمي، ساختارمند و دوگانه سوبژه- ابژه اگرچه لازم است، ولي كافي نيست؛ تو بايد بهدنبال كيفيت يا خصلت كار باشي. تو بايد حس كني چه چيز خوب يا بد است. اين چيزي است كه باعث پيشرفت تو ميشود.» كتاب «ذن و هنر نگهداري موتورسيكلت» اثر رابرت پرسيگ داستان ماجراجويانه كمنظيري است درباره دو مرد امريكايي كه در جستوجوي روشنگري به غرب سفر ميكنند. كتاب كه نثري ساده و تعليمي دارد منبع الهامي شد براي «مسافران پرسيگ» تا اين سفر را دوباره طي كنند و مختصات سفر را از طريق جي.پي.اس روي نقشه رسم كنند و نظرات او را در اينترنت مورد بحث قرار بدهند. هواداران توانستند دفترچه راهنمايي درست كنند و كنفرانس دانشگاهي برگزار كنند به طرفداري از ايده فلسفي پرسيگ بهنام متافيزیك كيفيت (خاصيت). بهدنبال آن مارك ريچاردسون دست به كار شد، كسي كه درباره ماشين و موتورسيكلت در سايت خبري تورنتواستار گزارش مينويسد. در سال 2004 او سوزوكي دي.آر 600 خود را آماده كرد، دستگاه
جي.پي.اس هم به آن نصب كرد و مسيري را كه پرسيگ در رمان به آن اشاره كرده بود، از مينهسوتا تا سانفرانسيسكو طي كرد و زمانيكه به مقصد رسيد تولد 42 سالگي خود را جشن گرفت. ريچاردسون ابراز ميكند: «اينكه اين اثر ميتواند چشم خيلي از مخاطبان را بيشتر به كيفيت زندگي باز كند، غيرقابل انكاراست بهخصوص كه شانسي است براي من كه ديد خود را بيشتر باز كنم. دوستان عزيزم، قبلا ما آنجا نبوديم؟ مگر همگي ما قبلا بالاي آن كوه مرموز يا به محل دفن الويس پريسلي نرفتهايم؟» همانطور كه ريچاردسون در طول سفر توضيح ميدهد «بخش اعظمِ پيامِ كتابِ ذن و هنر نگهداري موتورسيكلت، ميتواند در اين جمله خلاصه شود: اگر كاري ارزشِ انجامدادن دارد، پس سزاوار اين است كه به نحو احسن انجام شود.» اين ميزان بينش از سوي ريچاردسون هيچگاه او را نااميد نكرد، ولي هيچوقت هم به او روحيه نداد. جايي ديگر در قسمت «ذن و زمان حال» او چيزي پيدا ميكند كه «يادآورِ يكي از بهترين درسها در زندگي است: طوري زندگي كن كه گويي هميشه زندگي خواهي كرد، به بياني ديگر، هر روزت را جوري زندگي كن، گويي روز آخر زندگيات است.»