شبنم كهنچي
ادبيات همواره ريسماني بوده براي متصل ماندن؛ به زندگي، به عشق، به آرامش، به امنيت، به عدالت. ريسماني كه گاهي با شعر بافته ميشود گاهي با داستان، گاهي سراغ جنگ و مرگ ميرود، گاهي سراغ صلح و عشق. ادبيات، لباس جنگ ميپوشد و در آينه، صلح ميبيند. از مرگ ميگويد تا به ستايش زندگي بنشيند. از بند مينويسد تا به استقبال آزادي برود و در هر لباسي، در هر صدايي، در هر كلمهاي، نوري است كه ميخواهد بر حقيقت بتابد. همين رابطه پيچيده است كه ادبيات را ميسازد. ادبياتي كه همواره آبشخورش، خشونت، اندوه و ظلم است و با تني مجروح همواره در جستوجوي صلح، عشق و عدالت است. به مناسبت 21 سپتامبر، روز جهاني صلح، از نويسندگان درباره نسبت ادبيات و صلح پرسيديم.
صداي رساي ادبيات
داستانهاي كوتاه و بلند و شعرهاي بسياري نوشته شده كه هر كدام از سويي به صلح مينگرند، هر كدام به شيوهاي مخاطب را سمت صلحطلبي سوق ميدهند. شكي نيست كه ادبيات، زبان و صدايي رساست براي اينكه فراموش نكنيم جنگ چيست، خشونت چيست، ظلم چيست، عشق چيست، وفاداري چيست. آنطور كه «بادبادكباز» خالد حسيني نشانمان ميدهد، «شازده كوچولو» اگزوپري نشانمان ميدهد، «بينوايان» ويكتور هوگو نشانمان ميدهد، «جنگ و صلح» تولستوي نشانمان ميدهد يا «در جبهه غرب خبري نيست» آلبرت ميگويد: «جنگ ما را از بين برد.» درست ميگويد. ما ديگر جوان نيستيم. ديگر خيال نداريم در جهان توفان بر پا كنيم. اكنون در حال گريزيم. از خود بيرون آمده و پرواز ميكنيم. از زندگي ميگريزيم. هجده سال داشتيم و تازه شروع به دوست داشتن زندگي و جهان كرده بوديم كه همهچيز تكهتكه شد. نخستين بمب، نخستين انفجار در قلبمان تركيد. از جنب و جوش و تلاش و پيشرفت جدا مانديم. ديگر به چنين مقولههايي اعتقاد نداريم، به جنگ اعتقاد داريم.»
اين بخش كوتاه از زبان راوي «در جبهه غرب خبري نيست» ميتواند نشان دهد جنگ با نسل جوان چه ميكند.
محمد كشاورز: ذات ادبيات، پذيرش است
زماني كه از «صلح» صحبت ميكنيد، فقط به جنگ اشاره نميكنيم، صلح ميتواند اشارهاي به بيعدالتي اجتماعي باشد، به تبعيض، به فقر، به طبيعت، به وضعيت اجتماعي. محمد كشاورز، نويسنده درباره صلح ميگويد: «به گمان من صلح با پذيرش ديگري شروع ميشود، اين ديگري، اين غير، ميتواند از خانوادهاي ديگر، قومي ديگر، دين و عقيدهاي ديگر، كشور يا نژادي ديگر باشد. بهرسميت شناختن حق ديگري درچارچوب حقوق بشر و قوانين مورد پذيرش جامعه توسعهيافته ميتواند سنگ بناي هر صلحي باشد.»
اين «بهرسميت شناختن حق ديگري» دروازهاي رو به خرواري از مشكلات اجتماعي است؛ حق آزادي بيان، حق انتخاب، حق تحصيل، حق اشتغال و... اين «بهرسميت شناختن حق ديگري» رعايت كردن برابري در زيستن است. به جهان داستاني نگاه كنيد، به رمانهايي مانند «كشتن مرغ مقلد» كه نژادپرستي و بيعدالتي را زير ذرهبين گذاشت تا به اهميت همدلي و درك متقابل برسد. به آثاري مانند «كليدر» يا «جاي خالي سلوچ» كه چگونه فقر و بيعدالتي، نشانگر مسيري براي مبارزه جهت رسيدن به عدالت و آزادي شد، به «آتش بدون دود»، به «آناكارنينا»، به «جان شيفته» و...
كشاورز ميگويد: «در جهاني كه مدام درحال تحول است و مرزهاي دانش و تكنولوژي هردم فراتر ميرود، صلح نيز همچون هر پديده سياسي ديگر تعريف تازهاي به خود ميگيرد اما پذيرش ديگري به عنوان مبناي گفتوگو، همزيستي و رعايت حقوق و آزاديهاي يكديگر همچنان يك اصل تغيير ناپذيرمانده است.»
و اما ادبيات در اين ميان و معركه چه نقشي ميتواند بازي كند؟ كشاورز معتقد است: «نقش وجودي ادبيات يا به تعبيري ادبيات مدرن داستاني همين تسهيل پذيرش ديگري است؛ شناخت انسانها از طريق شريك شدن در تخيل نويسنده براي جانبخشي به آنها. كاري كه بهطور مثال در سينما نميتوان كرد اما ادبيات داستاني با بهكارگيري تخيل خواننده و شريك كردن او در ساختن و حضور در جهان ديگران، مخاطب را به همدلي با شخصيتهاي جهان داستان ترغيب ميكند.» او ميگويد: «خواندن رمان يا داستانهايي از مردمان ديگر اقوام و نژادها و فرهنگها شناختي از احساسات مشترك انساني به مخاطب ميدهد، ميفهماند آدمها عليرغم تفاوت در رنگ و نژاد و زبان وكشور و مذهب، اشتراكات احساسي و انساني زيادي باهم دارند و اين حس كه او هم به عنوان انساني ديگر به اندازه ما حق زندگي كردن و استفاده از مواهب جهان دارد را در مخاطب ادبيات تقويت ميكند.»
كشاورز درباره رد صلح در داستانهايش ميگويد: «داستانها و رمانهاي من چه آنها كه چاپ شده و چه آنها كه در دست چاپ هستند، فارغ از اين مقوله نيست. بهطور كل ادبيات داستاني مدرن و ادبياتي كه به انسان و روابط او ميپردازد نميتواند جز اين باشد. ذات ادبيات تشويق به پذيرش ديگري و پايهگذاري و پرورش سنگ بناي صلح است.»
بهناز عليپور گسكري: ادبيات سرفراز از هر وابستگي گريزان است
به عقيده فرويد «اگر نميتوانيم همه رنجها را از بين ببريم، دستكم ميتوانيم برخي آنها را ازبين برده و برخي ديگر را آرامش بخشيم.» گمانم اين خلاصه كاري است كه ادبيات انجام ميدهد و مگر صلح چيست جز آرامش و كاهش رنج و همدلي. بهناز عليپور گسكري، نويسنده ميگويد: «به نظر من در ماهيت ادبيات مستقل و بيحاشيه، زندگي، مدارا، دوستي، عشق و صلح نهفته است. اساسا ادبيات يك مقوله صلحآميز است. ادبيات از مجراي شعر و داستان و متعلقاتش، يك پيشنهاد مفيد است براي مخاطب در مقابل واقعيتهاي زندگي. پس ادبيات مستقل حتي وقتي جنگ، خشونت، انفجار، خون و بدنهاي مثلهشده را به نمايش ميگذارد، نه تنها قصد تاييد آن را ندارد بلكه بر غياب صلح و مدارا و مطالبه زندگي انساني براي همه انسانها پافشاري ميكند؛ اما در ادبيات وابسته، ادبيات سياسي و ايدئولوژيك، هر بار با توجه به ملاحظات سياسي و اقتضائات اجتماعي يك مفهوم، موضوع و مضمون مطرح ميشود و به عنوان اهرم تبليغي از آن استفاده ميشود و رنگي از شعارزدگي پيدا ميكند. ادبيات، در حقيقت جوهر اصيل ادبيات، را اين مساله زير سوال ميبرد و به همين دليل است كه نميشود به صفتها و قيدها و وابستههايي كه به ادبيات اضافه ميشود اعتماد كرد؛ مثل ادبيات صلح، ادبيات جنگ، ادبيات اميد، ادبيات نااميدي و نظاير آن. اينها يعني مقيد كردن ادبيات درحالي كه ادبيات سرفراز از هر نوع وابستگي گريزان است.»
عليپور گسكري ميگويد: «وقتي رمان يا داستاني لايههاي زشت و پر از ادبار هستيهاي مختلف انساني را در نقاط مختلف دنيا به ما نشان ميدهد از آفريقا تا خاور ميانه، تا خاور دور امريكاي لاتين و... يقينا نميخواهد بگويد «زندگي همين است و ديگر هيچ» بلكه غيرمستقيم مطالبات و درخواستهاي انساني را مطرح ميكند و اينكه انسان امروز شايسته زندگي و گذراني بهتر از اين چيزي است كه معاملات جهاني و مناسبات سياسي برايش معين كرده است.»
او اشاره ميكند كه «وقتي از صلح حرف ميزنيم بيدرنگ جنگ، يعني سوي ديگر اين سكه خودش را به رخ ميكشد.» عليپور گسكري ميگويد: «تولستوي در رمان بزرگ جنگ و صلح واقعيت اين دو مقوله را به درستي در صحنه واقعيت تخيلي نشان داده. در عنوان رمان كلمه اول جنگ است و كلمه دوم صلح. يعني رسيدن به صلح از مسير جنگ ميسر است؛ اما امروزه اين طرز تلقي فرق كرده. ميشود بدون جنگ و فارغ از اين تضاد به اين صلح نگاه كرد.»
او به شرايط خوانش يك اثر ادبي اشاره ميكند و ميگويد: «نكته خيلي مهم ديگر در واقع تلقي و خوانش خواننده از يك متن واحد است. خواننده پيرو ميزان درك، دريافت و موقعيتهاي ادراكي، احساسي و حتي زيستي خود در موقع مطالعه متون ادبي، برداشتهاي مختلفي دارد. خوانندهاي كه در دل بحران، جنگ و ويراني يك رمان را ميخواند با خوانندهاي كه در دل امنيت و ثبات كشورش همان رمان را ميخواند آيا تلقيهاي يكساني خواهند داشت؟»
او ميگويد: «وقتي در داستان به هيچ قطعيتي باور نداشته باشيد و مثبتانديشي را رها كنيد، اين خودش مسيري را ميسازد به سمت صلحطلبي.»
عليپور گسكري درباره رد صلح در آثار خودش ميگويد: «من در داستانهاي خودم هيچوقت موقع نوشتن به صلحآميز بودن، نبودن، اميدوارانه بودن و... فكر نكردم. اساسا وقتي سوژهاي انتخاب ميكنم كه آدمها را در موقعيتهاي نفسگير و بحراني زندگي مثل جنگ، بيماري، مرگ، انتقام و نظاير اين قرار ميدهد و آشفتگيها و نابسامانيها را روايت ميكند، دارد بر غياب جنبههاي مثبت زندگي تاكيد ميكند و غيرمستقيم آن را مطالبه ميكند. يعني تفنگ ادبيات به حاشيه شليك ميكند تا اصل سوژه برجسته شود. نه اينكه به سوژه و متن، بهصورت مستقيم بپردازد، بيشتر مضمون صلح منظورم است.»
كيهان خانجاني: چطور از صلح حرف بزنيم وقتي سانسور جاري است
هرچند «صلح» ميتواند وجوه مختلفي داشته باشد كه امروز بيشتر قابلفهم است اما باز هم نميتوان انكار كرد پررنگترين وجه «صلح» در مقابل جنگ، عيان ميشود. جنگي كه كوين پاورز كه سرباز سابق ارتش امريكا در عراق بوده در اولين جمله رمان «پرندگان زرد» سنگيني، زشتي، ترس و تضادش با زندگي را به خوبي نشان داده: «جنگ ميخواست در بهار ما را بكشد.» جنگي كه سياستِ صلح آغازش كرد. كيهان خانجاني، نويسنده ميگويد: «بزرگترين مانع صلح، سياست صلح است. بزرگترين دليل اجرايي نشدن صلح، كساني هستند كه اين كلمه را پيش ميكشند. امر قدرت همانطور از كلمه «صلح» استفاده ميكند كه از كلمه «مردم» استفاده ميكند؛ استفاده ابزاري در موقعيتهايي كه به دنبال مفر از تحت فشار بودن است.» خانجاني ميگويد: «مثلا اين روزها با اين اوضاع اقتصادي، سياست خارجي و رابطه دولت و ملت كه از حد شكاف گذشته و به دره بدل شده، كلمه «صلح» كه معلوم نيست تاريخ مصرفش تا چه زماني است در دستور كار قرار ميگيرد. كدام صلح؟ وقتي نويسندگان حس ميكنند از اين كلمه، استفاده ابزاري ميشود. صلح، نميتواند فقط در برخي موارد اجرا شود. صلحِ موردي نداريم. اصلا هر صلحي يعني قبلش اختلاف و جنگ بوده. آنكه صلح پيش ميكشد آيا عذرخواهي كرده؟ جبران مافات كرده؟ در همه امور صلح ميخواهد؟ براي زماني بيتاريخ صلح ميخواهد؟ يا فقط يك تاكتيك است؟» او ميگويد: «چگونه نويسنده درباره سوژه رايج امر قدرت يعني «صلح» حرف بزند وقتي هنوز سانسور جاري است؟ اين مشكل امر قدرت است و بايد مشكل خودش را خودش حل كند؛ چرا كه نويسندگان در طول تاريخ در آثار داستانيشان به دنبال صلح بودهاند.»
خانجاني معتقد است: «صلح به پنج شيوه در آثار نويسندگان جاري و ساري بود و دقيقا به همين پنج شيوه اين صلح در امر قدرت بدل به ابزاري براي جنگ و سانسور ميشد.» او ميگويد: «اين پنج موردي كه نويسندگان در تمام تاريخ از آنها در آثارشان استفاده ميكردند، عبارت است از: يك، صلح با خود؛ مثل داستان «مردي كه نفسش را كشت» از صادق هدايت. شخصيت اين داستان در درون خود به صلحي ميرسد، به راهي كه تضاد دروني خود را حل كند. دو، صلح با ديگري؛ مثل داستان «طوطي مرده همسايه من» نوشته ابراهيم گلستان. همسايهاي به همسايه حسادت ميكند كه چرا شادي؟ چرا ورزش ميكني؟ چرا موسيقي گوش ميكني؟ و بعد از شدت اين حسد، خودكشي ميكند. اما اين همسايه او را نجات ميدهد، او را كول ميگيرد و به خانه ميرساند. سه، صلح با اجتماع؛ مثل «باد، باد مهرگان» از معدود داستانهاي خوب نادر ابراهيمي. تكليف فرد با اجتماع خود كه راهي را برگزيده، چيست؟ آيا ميتواند راه خود و كاسه بشقابش را از مطالبات آن اجتماع دور كند؟ در اين داستان، دانشجويي كه به نوعي در حاشيه قرار گرفته با ديگران همسو ميشود. چهار، صلح با طبيعت؛ مثل «بزرگ بانوي روح من» نوشته گلي ترقي. همه مشغول انقلاب 57 هستند اما راوي و دوستانش به طبيعت كويري، به واحه، چشمه، درخت، آسمان، بزرگ بانوي هستي؛ زمين، مام وطنشان، به آرامش روي ميآورند؛ و پنجمين نوع، صلح با فيه ما فيهاست؛ با امور متافيزيك، ماترياليستي، معنويات. مثلا در داستان «خانه روشنان» راوي به چنان درجهاي از انديشگان فراعيني رسيده كه شيوه مرگ خود را خود تعيين ميكند نه به شكل خودكشي بلكه به شكل نبودن در بودن و بودن در نبودن. او محو ميشود؛ نوعي محو بودن كه هميشه هست.»
خانجاني ادامه ميدهد: «نويسندگان در طول تاريخ در پنج شيوه گفته شده به اشكال مختلف در داستانها، راويان و حاميان و اشاعهدهندگان صلح بودهاند. حال ببينيم امر قدرت چه كرد؟ امر قدرت با خود نيز در صلح نيست. با ديگري در صلح نيست. غرب را ديگري ميپندارد. با اجتماع خود در صلح نيست. طبيعت را، هوا را، آب را، خاك را ويران كرده، با طبيعت در صلح نيست. با امور ذهني متافيزيكي هم در صلح نيست چون فقط يك نوع از اين امور را ميپذيرد و آن را بدل به يك ايدئولوژي ميكند نه يك امر فردي.» او ميگويد: «از اين حيث نويسندگان هميشه راويان صلح بودهاند و امر قدرت هميشه از صلح به شكل استفاده ابزاري و به شكل موقت در زمانها و مكانهاي خاص استفاده كرده. امر قدرت و نويسندگان گويي نميتوانند هيچگاه با اين شيوههايي كه امر قدرت در پيش گرفته به صلح برسند، چراكه اين اطمينان از بنيان فرو ريخته است.»