مهدي بيك اوغلي| از ميان گونهها و سطوح مختلف «وفاق» تنها گونه سياسي و حزبي آن مورد بررسي و ارزيابي قرار گرفته است، اما به اعتقاد بسياري از تحليلگران ازجمله مجيد رضاييان، تحليلگر مسائل اجتماعي و ارتباطي، وفاق گونهها و سطوح متعددي دارد كه بايد به آن توجه شود. يكي از مهمترين سطوح تحقق وفاق، وفاق حاكميتي است. رضاييان در بيان اينگونه وفاق از ضرورت پايان دادن به دولتهای سايه و پنهان و ادغام آنها در دولت رسمي و دموكراتيك به عنوان نمادهاي عيني وفاق حاكميتي ميگويد. بهزعم اين تحليلگر اگر درك و تعريف درستي از وفاق ايجاد نشود، وفاق به جاي اينكه باعث تغيير شود، مانع تغيير خواهد شد. به عبارت روشنتر، برخي به بهانه وفاق روبهروي هر نوع تغييري ايستاده و مانع تحقق آن ميشوند. رضاييان با سير و غور در نظريات چهرههايي چون هايدگر، آوست كنت و حتي ارسطو و فارابي اينطور نتيجهگيري ميكند كه بدون تحقق تغيير، وفاق معنا و مفهومي نخواهد داشت. در واقع تن دادن به تغيير در سطوح مختلف اجرايي، حاكميتي، حزبي، اقتصادي و... پيشنياز و مقدمه تحقق وفاق در جامعه است.
پس از فراز و نشيبهاي فراوان نهايتا جامعه به مسعود پزشكيان و گفتمان او راي داد. پس از انتخابات اما بحثها و نقدهاي فراواني درخصوص وفاق مطرح شد. از منظر گفتماني شما اين روند را چطور ارزيابي ميكنيد؟
افرادي كه در ايام انتخابات قانع شدند پاي صندوقهاي راي حاضر شوند، نه براي تنفس تازه و دستيابي به يك مرحله سطحي از امور اجتماعي بلكه براي تحقق «تغيير» به صحنه آمدند. اساسا تغيير براساس نظريه آگوس كنت يا «جبري» است، يا «قانوني» يا «رباني». پس از انتخاب مسعود پزشكيان اين تصور ايجاد شد كه تغييرِ رخ داده، قانوني و در راستاي چرخش نخبگان است. در عين حال بايد قبول كرد كه بخشي از اين مطالبه تغيير، جبري است. يعني وقتي پاي معيشت و اقتصاد اجتماعي به ميان ميآيد، تغييرات جبري ميشوند. پس از اينكه افراد مختلف در مورد وفاق حرفهاي مختلفي را مطرح كردند در گفتوگويي اعلام كردم، وفاق به جاي اينكه عامل تغيير باشد ظاهرا مانع تغيير شده است. به عبارت روشنتر، برخي به بهانه وفاق، پشت وفاق ميايستند و حاضر نيستند به تغييري كه دولت پزشكيان ميخواهد به سمت آن حركت كند، تن دهند. اين مروري است كه من از ايام قبل و پس از انتخابات داشتم. امروز اما احساس ميكنم همچنان با مقوله وفاق سطحي برخورد ميشود.
شما ارتباط متقابل وفاق و تغيير را چطور تحليل ميكنيد. لايههاي عميقتر وفاق را چطور ميتوان شرح داد؟
براي بررسي عميقتر موضوع، معتقدم 3 بحث در مورد تغيير وجود دارد. نكته نخست، «تعريف» تغيير است، دومين موضوع «سطح» تغيير است و سومين بحث هم «رويكردها و اهداف» تغيير است. در تعريف تغيير هايدگر يك نگاه فلسفي دارد كه براي اين بحث ميتواند كاربردي باشد. او ميگويد تغيير چه در ذهن و چه در عين بايد مبتني بر يك تئوري به معناي
bing there كه به معناي آنجا بودگي است. در آنجابودگي شما در جايي كه هستي ديگر نبايد باشيد. اگر در جايي كه بوديد، دوباره باشيد، چيزي به نام تغيير اساسا رخ نداده است. آنجابودگي يكي از وجوهي است كه در فلسفه شرق در يكي از صحبتهاي فارابي نمود دارد. فارابي معلم ثاني و شارح نظريات ارسطوست. يكي از اظهارات فارابي مبني بر اين گزاره است كه براي تحقق چهار ركن ارسطو، 2 عرصه تازه بايد به آنها اضافه شود. فارابي عرصههاي «علمالاجتماع» و «مديريت» را به 4 ركن اصلي ارسطو (سياست، امنيت، فرهنگ و اقتصاد) اضافه كرد. از ديد فارابي تغيير يا تغييرات ساختاري در 4 عرصه امنيت، سياست، اقتصاد و فرهنگ وقتي رخ ميدهد كه علمالاجتماع (جامعهشناسي) باشد. يعني در عرصه اجتماع رخ دهد.
اگر اين ديدگاه فلسفي را داشته باشيم نظريه دانشگاه اوهايو را نيز به خوبي درك خواهيم كرد. اين نظريه با عنوان MEL شناخته شده و تغيير را واجد 3 شاخصه معرفي ميكند؛ ابتدا MONITORIG (پايش)، سپس EVOLUTION (سير تكاملي) و نهايتا LEARNING (يادگيري). براي تغيير بايد پايش و رصد وجود داشته باشد. دانستن آسيبها به تنهايي ملاك تغيير نيست. در پايش 3 اتفاق شكل ميگيرد: آسيبها شناسايي ميشوند. اندازه آنها مشخص و اولويتهاي آن تعيين ميشود. در وهله بعد، جامعه براي تغيير، تغيير را نه به صورت موردي بلكه تكاملي دنبال ميكند. گزارههاي موردي، همهچيز هستند، اما تغيير نيستند. تغيير اما عنصر سومي هم دارد كه تغيير را تضمين ميكند و آن فرهنگسازي و يادگيري در همه سطوح است.
جامعه ايراني تا چه اندازه ضرورت تغيير را درك كرده و سلسله مراتب تحقق تغيير را ايجاد كرده است؟
معتقدم همه به تغيير به عنوان يك ضرورت رسيدهاند. اما تغيير بايد در برخي موضوعات نمود پيدا كند. زماني كه در ايران، موضوع حل مشكلات اقتصادي، رفع تحريمها، FATF، رشد 8درصدي برنامه هفتم و... مدنظر قرار ميگيرد، اين گزارهها هرچند لازم هستند اما كافي نيستند. برنامه هفتم لازم است اما كافي نيست. از زمان نوشته شدن برنامه هفتم تا امروز، اتفاقات بسياري در جامعه رخ داده. بنابراين بايد به دنبال پلنهاي پيوست رفت. به عنوان نمونه يكي از مواردي كه بايد به آن توجه كرد، قوانين بالادستي است. قانون بالادستي بايد تغيير كند، اگر لازم شد قانون اساسي هم بايد تغيير كند. دولت نميتواند بايستد و بگويد به دنبال تغيير است، بعد برنامه هفتم را بدون بهروز آوري اجرايي كند.
شما ميفرماييد اصلاحات در برنامههاي بالادستي هم رخ دهد. با اين اصلاحات مشكلات حل ميشوند؟
دقيقا، ضمن اينكه براي همه اين موارد ما پيوستهاي مكمل ميخواهيم. وقتي صحبت از تغيير هم ميشود اين تغيير يك روال معمولي محقق نميشود. وقتي صحبت از تغيير ميشود، ظرف اجتماعي هم بايد درنظر گرفته شود. به گمان من آنچه كه اتفاق افتاد و منجر به ظهور دولت چهاردهم، همچنين آشتي 50درصدي مردم و قهر 50درصد ديگر مردم با صندوقهاي راي شد، نشان ميدهد كه ما ديگر فرصت آزمون و خطا نداريم. من اين دولت را آخرين فرصت و آخرين ايستگاه ميدانم. اين گزاره را اينگونه در بحث تئوري ميتوان طرح كرد و آن اينكه شرايط خوب، شرايطي است كه بحران مشاركت در آن وجود نداشته باشد. توجه كنيد؛ در يك سطح بحران مقبوليت وجود دارد، ستون مقابل آن مقبوليت است. بحران مشاركت و ستون مقابل آن مشاركت. نهايتا در سطوح بالا، بحران مشروعيت وجود دارد و در، ستون مقابل، مساله مشروعيت! بعد از بحران مشروعيت، گزاره سقوط مطرح ميشود؛ در نقطه مقابل هم بعد از شكلگيري مشروعيت، ثبات است كه شكل ميگيرد. در شرايط ثبات است كه حاكميت ميتواند برنامههاي توسعهاي مد نظر خود را پيادهسازي كند.
ايران در حال حاضر در كداميك از اين مراحل قرار دارد؟
ما امروز در ميانه مقبوليت و مشاركت نيستيم، بلكه در ميانه بحران مشاركت و بحران مشروعيت قرار داريم. امروز از بحران مشروعيت بازگشت كرديم به سمت بحران مشاركت. در نموداري كه در جامعهشناسي سياسي درباره آن بحث ميشود ما در ميانه قرار داريم.
يعني از نظر شما جامعه ظرفيت تغييرات را دارد؟
اساسا جامعه منتظر تغييرات است. سيستم بايد به اين انتظار پاسخ دهد.
آيا حاكميت هم ظرفيت تن دادن به اين تغييرات را دارد؟
اساسا صحبت من متوجه حاكميت و نخبگان است، بخش سوم يعني عموم جامعه مخاطب صحبت من نيستند. حاكميت بايد ضرورت تغيير را درك كند. نسلهاي ايراني در سال 1405، اين دو سال را ورق زده و قضاوت خواهند كرد. هر اندازه بتوان به تغيير تن داد، در بحث بحران مشاركت، نرخ مشاركت و نرخ مقبوليت بالا ميرود و حاكميت از طبقه سوم كه بحران مشروعيت است، پايين ميآيد. اين نتيجه مثبت تن دادن به تغييرات است. اين ضرورت تغيير نه فقط در اقتصاد بلكه در همه شؤون بايد محقق شود.
حالا فرض كنيم حاكميت ضرورت تغيير را درك كرده است. از چه طريقي ميتواند تغيير را محقق كند؟
وقتي قرار است حاكميت به تغيير تن دهد و مخاطب هم نخبگان و حاكميت هستند، 2 عنصر بايد در اراده تغيير و در سازمان و تشكيلاتي تغيير مدنظر قرار گيرد. نخست خردگرايي و بحث دوم هم تعادل و ميانهروي است. اين دو، اركاني هستند كه از زمان رنسانس تا به امروز منشا تحولات بسياري شدهاند. اين دو عنصر سازمان تغيير را تغذيه ميكنند. افراط از هر سمتي چه در وجه تئوريك و دانشگاهي و نخبگاني و چه در جناحهاي سياسي، مطلقا پاسخگو نخواهد بود. در 4 مدل توسعه كه مبتني بر 4 دگرديسي است همين ضرورتها به كار گرفته شده است. از اين 4 مدل، مدل توسعه ماركسيستي شكست خورده است. اما مدل توسعه روستو در اروپا، مدل توسعه در چين و مدل توسعه در ژاپن تاثيرات مثبتي داشتهاند. پس در سازمان تغيير به اين دو گزاره نياز است.
در كنار بحث تغيير، موضوع وفاق هم به عنوان پيشنياز تغيير اين روزها مطرح است. درباره وفاق از منظر تئوريك چه ميتوان گفت؟
به نظر من وفاق يك بحث روشي است. وفاق بر سر يك مانيفست و بر سر يك امر شكل ميگيرد. نسبت وفاق با تغيير تعريف ميشود. وفاق 2 گونه و 6 سطح دارد. يك گونه آن گونه تئوريك و گونه ديگر آن گونه پراگماتيست و عملي است. وقتي قرار است وفاق شكل بگيرد بايد گفتمان و شاخصهاي فكري وجود داشته باشد. بايد مشخص باشد از نظر تئوريك چه حرفي زده ميشود؟ پراگماتيسم و رويكرد عملي وفاق مشخص شود. حال بايد ديد اين 6 سطح وفاق چييست؟ سطح اول، سطح حاكميتي است، وفاق دوم نخبگاني، وفاق سوم ملي، در سطح چهارم اقتصادي، در سطح پنجم سياسي و در سطح ششم تكنولوژيكي است. ساير شؤون و موارد را ذيل اين 6 سطح ميتوان تعريف كرد.
درباره هر يك از اين سطوح توضيح ميدهيد؟
وقتي ميگوييم وفاق حاكميتي به يك موضوع مشخص اشاره ميكنيم. شايد برخي افراد و جريانات دوست نداشته باشند اين حرفها زده شود اما چند دوره است در ايران، دولت سايه و دولت رسمي وجود دارد. ممكن است برخي اين دولت در سايه را به يك جريان سياسي خاص نسبت دهند، اما منظور من دقيقا يك دولت پنهان و دولت رسمي است. اين دوگانگي نهايتا بايد رفع شود. وفاق در سطح حكمراني، يعني اينكه به هيچوجه هيچ دولت پنهاني وجود نداشته باشد. در واقع يك نيرو، انرژي نيروي ديگر را به حاشيه نبرده و آن را از بين نبرد.
يكي از وجوه ديگر وفاق حاكميتي، تعيين تكليف نهادهاي موازي با دستگاههاي اجرايي، اقتصادي و سازماني كشور است. مثلا زماني بنيادي براي مستضعفان درست شد و اين بنياد داراييها و املاكي داشته، به هر حال اين موارد پس از 45 سال بايد تعيين تكليف شده باشند. يا مثلا در سطح حاكميتي، سازماني اجرايي براساس فرمان امام (ره) تشكيل شده است. اگر كارخانهاي باقي است بايد به زيرمجموعه صنعت برود. اگر ملكي و زمين و مسكني وجود دارد بايد زيرمجموعه وزارت راه و شهرسازي تعريف شود و ساير داراييها هم ذيل معادلهاي خاص خود در دولت قرار بگيرند. ازسوي ديگر پس از جنگها در دنيا نمونههايي وجود دارند كه ارتش يك كشور به فرآيند بازسازي ورود كرده. در كشوري مانند چين به محض اينكه روند بازسازي تمام شده، اين نيروهاي نظامي هم به پادگانها بازگشتهاند. پس از جنگ در دولت سازندگي لازم بود ارگانهاي نظامي هم به بازسازي كشور ورود كنند، اما نبايد اين حضور به اندازهاي وسعت يابد كه بورس، مخابرات، حوزه انرژي، اسكلهها و... را در بر گيرد. وقتي از وفاق حاكميتي صحبت ميكنيم بايد ارادههاي موازي توسط حكومت تجميع شوند. گزاره بعدي، وفاق نخبگاني است. وقتي در جهان تحقيقي صورت ميگيرد و ارايه ميشود. اين محتواي علمي در كرسيهاي خاص نظريهپردازي داوري ميشود. مثلا از حلقه فرانكفورت، مكتب فرانكفورت بيرون ميآيد. در وفاق نخبگاني بايد به نظريههاي جديد رسيد. به جاي روند بروكراتيك دانشگاهي، بايد نسبت عرصه دانشگاههاي كشور با تغيير روشن شود. ما به كرسيهاي نظريهپردازي نياز داريم. اين كرسيها ميتواند در عرصههاي سياسي، اقتصادي و هنري باشد يا در عرصههاي اجتماعي و فرهنگي و...
از 6 مورد به 2 گونه اشاره كرديد.
اكثر دولتها صحبت از انجمنهاي مختلف و نهادهاي مدني ميكنند، اما هرگز استقلال واقعي در اين تشكلهاي مدني رخ نميدهد. حضور نهادهاي مدني به قول هابرماس، تلاش براي خود نظارتي در فضاي عمومي است. وفاق ملي براي اين است كه حكمراني شفاف است، در معرض داوري است، بنابراين مشاركتها سازمان يافته است. در ايران اما ميگويند گردش آزاد اطلاعات! بعد تبصره گذاشته ميشود كه اين دستگاهها مورد نظرند كه محرمانه بودن اطلاعات را تعيين ميكنند! نتيجه اين ميشود كه هر دستگاهي بر دادههايش مهر محرمانه ميزند و دادهها را حبس ميكند. امروز در بسياري از حوزهها، نهادهاي مدني ايران غايب است. در وفاق اقتصادي، بايد بر سرمايهگذاري روي دو بعد نيروي انساني تخصصي و سرمايهگذاري توجه ويژهاي داشت. مدل توسعه ژاپن ميگويد كه نيروي انساني، سرمايه واقعي كشورهاست. ايران حتي ميتواند از تخصص ساير كشورها براي توسعه استفاده كند. شمايل يك اقتصاد موفق مبتني بر آموزش است. ايران ابتدا بايد نيروهاي نخبه و كارآمد را جذب كند و سپس به تخصصگرايي تن دهد. سرمايه ايران يكي سرمايه انساني و سپس جذب سرمايههاي مالي است. در حوزه وفاق سياسي هم بايد توجه كرد كه در ايران چيزي با عنوان احزاب سياسي و رقابت سياسي وجود ندارد. احزاب ايران فصلي و موسمياند. موسمياند، چون جناحياند. مثلا در ايام انتخابات ليستي از سوي احزاب تهيه ميشود، اما گزارهاي به نام رقابتهاي نهادي و احزاب سياسي نهادينهشده نداريم. از نظر سياسي در ايران زماني ميتوان گفت كه رقابت سياسي وجود دارد كه احزاب سياسي وجود داشته باشد و احزاب سياسي برنامه داشته باشند. مردم هم به احزاب و افكار راي دهند نه اشخاص. هر زمان در رقابتهاي سياسي به جايي رسيديم كه مردم به افكار راي دادند و به اشخاص كاري نداشتند، ميتوان گفت امر سياسي وفاق محقق شده است. نهايتا در وفاق تكنولوژيك بايد ديد وارد چه عصري شدهايم؟ كاسنيز در سال 2016 در دانشگاه آكسفورد نظريه خود را نقد كرد و گفت كه شبكههاي اجتماعي نخست، فقدان سنديت و بعد هم فقدان مشروعيت دارند. ما وارد عصر رباتيك يا هوش مصنوعي و علاوه بر آن وارد عصر اينترنت اشيا شدهايم. نسل آلفاي ما در سال 2040، 30 ساله و نسل Z ما 40ساله ميشوند. شما تصور كنيد كه اين نسل چه تجربياتي را از سر ميگذرانند. در آن برهه با جهاني سر و كار داريم كه رابطه حكومت با مردم
(Govermentو citizen) دوباره تعريف ميشود. يعني معناي گزارهاي به نام حكومت و اعمال حاكميت تغيير ميكند. وقتي گفته ميشود نسل رباتيك، شايد درك روشني وجود نداشته باشد، اما وقتي 10 ميليون نفر از طريق متاورس، فينال NBA را ميبينند مشخص است جهان آينده چه سمت و سويي دارد؟ اين جهان وسيع را بايد شناخت و براساس اين شناخت عمل كرد. با يك جهان ديگري و عصر رباتيك ديگري مواجه خواهيم شد كه بايد اقتضائات آن را درك كرد.