نسل خاطره بازهاي غمگين
هفتهها گذشته از روزي كه امير مهدي ژوله نشان داد پاشنه آشيل جامعه را خوب ميشناسد. نويسنده محبوبي كه نشان داد چقدر خوب زير و بم خاطرات يك نسل را ميشناسد. ما مرعوب اجراي او در برنامه خندوانه نبوديم، ما مرعوب توانايياش در مرور خاطراتمان بوديم. او خوب ميدانست كه «نوستالژي هميشه جواب ميدهد» و همين رويه را در برنامههاي ديگرش ادامه داد. نسلي كه به نكتهسنجيهاي او در روايت خاطرههاي يك نسل ميخنديدند، در دلش يك آه بلند ميكشيد كه «ياد آن روزها به خير»، مهر خاطره بازي تا ابد روي پيشاني دههشصتيها باقي خواهد ماند؛ نسلي كه شايد فرصت استفاده دلپذير از لحظههايش را نداشت اما مرور آن لحظهها از دلپذيرترين كارهايي است كه ميتواند امروزش را بسازد.
شايد روزي از اينكه مجبور بوديم با عروسكهاي دستساز مادرهايمان كودكي كنيم و حسرت عروسك سخنگوي داخل ويترين فروشگاه خيابان وليعصر را در دلمان پنهان كنيم، چندان رضايتي نداشتيم، اما امروز از مرور همان حسرتها حالمان خوش ميشود، شايد به دليل اينكه آن حسرتها كوچكترين حسرتهاي زندگيمان شدهاند و حالا با حفظ جايگاه در كنار حسرتهاي ديگر جا خوش كردهاند.
با دهه هفتاديها دور يك ميز نشستهايم، با اختلاف سني حدود 10 تا 15 سال، كلكل بر سر اين است كه اين مورد نوستالژي دهه ما است يا دهه شما، ما از نوستالژيها و خاطرههايمان با هيجان و غرور حرف ميزنيم كه ميگويد: «شما دهه شصتيها همهچيز رو قبضه كرديد، هيچي براي ما نگذاشتيد.» ديگري اين اعتراض نسلي را تكميل ميكند: «ما اونقدر سريع كودكي مون رو گذرونديم كه وقتي براي اينكه نوستالژي داشته باشيم برامون نموند.» راست ميگفت، نسل تكنولوژيزده فرصتي نداشت كه بخواهد دلبسته كارتونها و بازيها و نوشتافزارش شود. به محض اينكه ميآمد دل ببندد به يك پاككن دو رنگ يا مثلا يك مداد قرمز رنگ، ميديد كه يك پاككن و مداد جديد براي رقم زدن خاطرههايش در بازار وجود دارد. تا ميآمد دل ببندد به يك بازي كامپيوتري ميديد كه از قافله سرعتزده بازيهاي عجيب و هيجانانگيز جا مانده. اما نسل ما چند سالي متوقف شده بود. نسل ما نه با انتخاب كه به اجبار بايد خاطراتش را تكرار ميكرد، مجبور بوديم سالهاي دبستان را به مداد سوسمار نشان گره بزنيم و دوران راهنمايي را به پاككنهاي دورنگ جوهر پاككن!
اما اينكه چرا يك نسل در خاطراتش غرق ميشود و برگشت به گذشته و مرور خاطراتش ميشود دلپذيرترين كاري كه براي خوب شدن حالش سراغ دارد، شايد برگردد به اينكه از اوضاع امروزش چندان راضي نيست، شايد ميخواهد جملهاي را بسازد از خاطرههاي ديروز و در پايانش بگويد: «عجب روزهايي بود، يادش به خير» و در پشت اين جمله حسش را نسبت به امروزي كه چندان دلچسب نيست پنهان كند، و رضايتي را نصيب نسل خاطره باز نميكند. آدمها مجبورند گاهي كاري كنند كه حالشان خوب شود، دلشان از امروز زندگي و تكرارهاي خستهكننده بكنند و ببرند به روزهايي كه دلشان براي معصوميت و سادگياش تنگ شده. اين نوستالژيها فقط به مرور و دل خوشيها محدود نميشود، اين نسل آنقدر با خاطرههايش زندگي ميكند كه يك كارخانه توليد لبنيات را مجبور ميكند تا شير كاكائو شيشهاي كودكيهايش را دوباره توليد كند، تا سركشيدن چند جرعه از محتوي دلچسبش تونل زمان شود براي رفتن او به كودكيهايش. اما نسل امروز شايد هنوز نرسيده به آن مرحله كه بخواهد روزهاي گذشتهاش را بگذارد در گنجه حسرت لحظههايش و خاطراتش را مرور كند، هر چند كه اگر هم بخواهد اين كار را بكند داراييهايش آنقدر عمر كوتاهي داشتهاند كه نتوانستهاند خاطرهاي را برايش رقم بزنند. نسلي كه فاصله بين مطالبهاش تا دست يافتن به خواستهاش كمتر از يك هفته است، نميتواند درك كند كه انتظار چندين ماهه براي تصاحب يك اسباب بازي ساده چه حسي دارد. نسل مصرفگراي امروز كمتر ميتواند حس بازي با يك توپ دولايه پلاستيكي را لمس كند. نسل مصرفزدهاي كه با يك سبد فلزي در دستش ميان قفسههاي لوازمالتحرير ميگردد چطور ميتواند حس داشتن يك مداد تراش روميزي را كه نسل به نسل در يك خانواده به ارث ميرسد درك كند. نسلي كه دركي از قلك ندارد، دركي از ذرهذره قدم برداشتن براي رسيدن به هدفي كه شايد خيلي هم بزرگ نباشد. نسلي كه تا لب تر كند خودش را در ميان هيجان ناتمام شهربازي مسقف فلان پاساژ ميبيند، نميداند هيجان رفتن به يك شهر بازي، آن هم در پي تلاشي چند روزه براي گرفتن رضايت پدر چه حسي دارد. نسلي كه برج ميلاد دارد و با چند دقيقه صبوري در آسانسور برج ميلاد پايتخت را زير پاهايش ميبيند، نميداند تماشاي محله از بالاترين اتاق چرخ و فلك آهني كه پيرمرد با حوصله دوره گرد ميچرخاند چه حال و هوايي دارد. نسلي كه سيزن جديد سريال محبوبش را با چند كليك ساده دانلود ميكند، دركي از انتظار يك هفتهاي براي تماشاي قسمت بعدي سريال ندارد.
دو نسل با 10 سال فاصله سني، به اندازه چند سال نوري با هم اختلاف دارند و اين دستاورد تكنولوژي براي نسلهاست. تكنولوژي كه براي «وصل» كردن آمده بود حالا كاري با ما كرده كه تنها نتيجهاش برايمان شده «فصل» شدنمان از خاطرههايمان. ما كه اگر خاطرههايمان نباشند نسلي غمگين هستيم. تسليم تكنولوژي شدهايم و سرعت دلنشيني كه صفحات لمسي ميهمان لحظههايمان ميكند.