ما و نوستالژيهايمان
سپهر علايين/صحبت از نوستالژي صحبت جالبي است. مثل وقتي ميماند كه بعد از مدتها آدم يكي از آهنگهاي مورد علاقه و قديمياش را گوش ميكند. حس خاصي دارد. آدم درك كاملي از گذشت زمان ندارد. اينكه مثلا فرق ده سال پيش با پانزده سال پيش چقدر است، هر دو را به صورت يكسري تصوير محو و يك حس عجيب به ياد ميآورد!
بچههاي دهه هفتادي هم داستان خاص خودشان را از دوران خوش كودكي و نوجواني دارند، بچههاي آخرين سالهاي قرن بيستم و نخستينهاي قرن بيست و يكم. نسل اينترنت. نسل تلفنهاي همراه هوشمند. نسلام پيتري پلير. نسل گرفتاري اقتصادي. نسل جنگهاي چندگانه.
مسلما نسل بعد از ما با چيزي به عنوان واكمن مواجه نخواهد شد، نوار كاست نخواهد ديد. ويديوهاي وي اچ اف نخواهد دانست. نسل ما نسل تحول شديد تكنولوژي و دنياي ديجيتال است. ما آخرين نسلي بوديم كه از اينترنت دايل آپ به صورت گسترده استفاده كرديم، در نوجواني ما بود كه اينترنت پرسرعت و ايدياسال و وايمكس معمول شد.
عوض شدن سيستم قديم كتابهاي فارسي دبستان به كتابهاي فارسي بخوانيم و بنويسيم هم برميگردد به زمان ما. در آن زمان، هنوز هم پيكان وجود داشت. در واقع پيكان بيشترين ماشيني بود كه در خيابانها ديده ميشد. پادشاهي پيكانها برپا بود، پيكان نارنجيهاي تاكسي هم كه ديگر نياز به توضيح ندارند. حتي برخي قوانين راهنمايي و رانندگي هم فرق داشتند. اصلا چيزي به اسم كمربند ايمني به رسميت شناخته نميشد، تاكسيها دو نفر دو نفر در صندلي جلو مسافر سوار ميكردند. كرايه تاكسي پنجاه تومان بود!!
خلاصه اينكه تغيير خيلي سريع اتفاق ميافتد. ما يك زماني بازياي داشتيم به اسم قارچخور- كه البته اسم درست آن (سوپر ماريو) بود!- شما در نقش يك شخصيت كه صرفا توانايي جابهجايي در يك صفحه دو بعدي را داشت بازي ميكرديد، بايد در مسير بازي جلو ميرفتيد و از مجموعهاي از موانع عبور و سكه جمع ميكرديد، همه سكههاي بازي
همين طور در معرض ديد نبودند، از آنجايي كه قطعا هر مرحله را چندين بار طي كرده بوديد ميدانستيد كه با پريدن زير يكسري بلوكهاي خاص در بازي از آنها سكه خارج ميشود. در نهايت هم هر مرحله با پرشي بلند به سوي يك پرچم پايان مييافت و وارد مرحله بعد ميشديد. اصلا در آن زمان خبري از ذخيره كردن بازي نبود. يا تا آخر بازي يكتنه پيش ميرفتيد، يا روز بعد دوباره بايد از اول شروع ميكرديد و جالب هم بود كه اين بازيها با تمام سادگيشان هيچوقت تكراري و خستهكننده نميشدند.
ديگر خبري از ميكرو و سگا نيست، الان ديگر « انگري بردز» و «كلش» جاي بازيهاي ديجيتال دوره كودكي ما را گرفتهاند. حتي با فراگير شدن اينترنت، كمكم «گيم نت» هم رنگ باخت. بچههاي اين دوره ديگر در تلگرام و واتسآپ ميگردند، « پست» ميگذارند و
« فوروارد» ميكنند و «جوين» ميشوند. « گوسفند زبل» ميبينند و از « گربهسگ» خبري نيست. «كارتون نتورك» و « پرژن تون» ميبينند و عمو پورنگ و فيتيله هرچند طرفداران خود را دارند اما به اندازه قبل محبوب نيستند. « بن تن» ميبينند و از تيكتاكهاي « ساعت برنارد» خبري نيست. پرستاران كانال يك و عامل ناشناخته كانال سه كه ديگر براي نسل نو وجود خارجي ندارند. شبهاي برره و مردهاي چند هزار چهره را هم بايد خاك قابشان را پاك كنند.
سوالي كه الان به آن فكر ميكنم اين است كه آيا هنوز هم بچهها هفت سنگ و يه قل دو قل بازي ميكنند؟ شايد واقعا ما آخرين نسلي بوديم كه قبل از انقلاب اسمارت فوني اين فرصت را پيدا كرديم تا چنين سرگرميهاي قديمي را هم تجربه كنيم. واقعا فرهنگمان نياز به نگهداري دارد. تا به حال سينه به سينه داستانها و بازيها به نسلهاي بعد منتقل ميشد، حالا بايد به فكر راهكار جديدي بود، ديجيتال كردن تمام داستانها يا ساختن انيميشنها و فيلمهاي باكيفيت و قادر به رقابت با رقباي هاليوودي شدن شايد فكر خوبي باشد. فرهنگمان هم مانند بسياري از گونههاي زنده حالا در خطر نابودي قرار دارد!