به بهانه انتشار آلبوم تصويري «نوستالژي»
تمام نوستالژيهاي نسل من
رضا يوسفدوست/ شايد براي شما هم پيش آمده باشد كه خاطرهاي را به صورت يك رويا تكرار كنيد يا در يك خاطره گير كنيد. شايد ديدن يك شيء خاص يا تصوير خاص يا چيزي كه متعلق به گذشته شماست باعث شود كه خاطرهاي را به ياد بياوريد ولي اگر آن خاطره مال شما نباشد چطور؟ يعني كسي بخواهد اتفاقاتي را به عنوان خاطره نسل شما غالب كند. يكي از اتفاقاتي كه اين روزها زياد ميتوان آن را ديد نوستالژيسازي و نوستالژي بازي است. مثلا شخصي ميآيد و براي شما يك خاطره تعريف ميكند كه آن خاطره اصلا متعلق به زمان شما نيست. كاري كه بسياري از شاعران اكنون مشغول به انجام آن هستند و خوانندگان موسيقي نيز به تبعيت از آنها از آن پيروي ميكنند. اگر به صورت منطقي سن اين افراد را بررسي كنيد نميتوانند چيزهايي را كه به عنوان نوستالژي به اين دوران ارايه ميكنند از نزديك ديده باشند يا از آن خاطرهاي داشته باشند. مثلا وقتي از كوچه ملي ميخوانند هيچكدام از ترانه سرا و شاعر سنشان به اندازهاي نيست كه رويدادهاي آن دوران را به اين صورت كه در شعر ميآورند ديده باشند بلكه دست به خاطره دزدي ميزنند و شنيدههايشان را به عنوان خاطره به نسلي كه بايد هويت خود و نوستالژيهاي خود را داشته باشد غالب ميكنند. الگوي خود را هم افرادي مثل فرهاد ميدانند. فرهاد اگر از بوي عيدي و... ميخواند آن را از نزديك تجربه كرده بود. فكر نميكنم كه شخصي مثل رضا يزداني از پيكان جوانان خاطره داشته باشد اما اين نوستالژي را به عنوان يك كالاي فرهنگي مصرفي براي جوانان عرضه ميكند. ما هميشه از اين ناليدهايم كه جوانان اين دوره هويت ايراني و فردي ندارند و مسخ شدهاند اما خودمان هم به آن دامن ميزنيم و ميخواهيم چيزهايي را به عنوان هويت به آنها غالب كنيم كه يا مستعمل هستند يا از جايي ديگر آمدهاند. چرا نميتوان براي دهه 70 مانند دهه 60 نوستالژيهاي خاصي را داشت؟ مگر نه اين است كه بسياري از اين خوانندگان و ترانه سرايان متولدين اواخر دهه 60 و اوايل دهه 70 هستند. پس چرا ما از سونيك سگا يا كرشِ پلي استيشن هيچ چيزي نداريم و از كافه نادري و خيابان لاله زار يا از فيلم گوزنها حرف براي گفتن داريم؟
من به عنوان مخاطب دوست دارم كسي بيايد و حرفهاي نسل من را بزند. نميخواهم حرفهاي پدربزرگم را خوانندهاي كه بايد برايم بخواند بزند. شايد يكي از علتهايي كه نسل من به موسيقي زيرزمين و رپ رو آورده همين است. باقي سبكهاي موسيقي نميتوانند حرفهايي را كه از دل او برآمده است بگويد. جاي خالي خوانندهاي كه فقط عاشقانه نخواند و حرفي هم براي گفتن داشته باشد شايد خالي است و اگر هم خالي نيست به هزار و يك دليل به حاشيه رانده شده است. مثل آن دوست جوياي نام خارج نشين كه از دغدغههاي اين نسل و نسل خودش خواند ولي به دلايلي مجبور به ترك كشور شد. گروههاي زيرزميني راك مختلفي هستند كه مشغول به فعاليتند و در شرايط سختي به توليد كار قابل دفاع مشغول هستند. به نظر ميرسد اين موسيقياي كه به عنوان راك به گوش مخاطب ميرسد نياز به يك بازنگري عمده حداقل از نظر محتواي شعري دارد.