سرطان، چرخ زندگي و زيست رضايتمندانه
هادي خانيكي
اي همه دريا چه خواهي كردنم/ وي همه هستي چه ميجويي عدم؟/ جوهر است انسان و چرخ او را عرض/جمله فرع و پايهاند و او غرض
مولانا- دفتر پنجم
1) هفدهم مرداد است كه بايد باز به «سرطانانديشي» و «سرطاننويسي» برگردم و از دردها و رنجهاي برآمده از آن وادي بپردازم. هفته پيش كه رنج بيماري حاد برادر معلولم از درد سرطان و بيم و اميد عمل آن پيشي گرفت، نوشتم: «رنج جهاني ميان درد و اميد است»، غلبه بر درد دشوار نيست، اما عبور از رنج رهتوشهاي ديگر ميخواهد: كولهباري از اميد و شكيبايي و تلاش براي زندگي.
2) عاشورا را در خانه پشت سر گذاشتم، با هرولهاي در دنياي مجازي و توقفهاي كوتاه و بلند در گفتمانهاي تراژديك آن، گفتمانهايي كه زيستن را با رنج و سوگ و صبر انسان بودگي به جهان گشوده در برابرت تبديل ميكند. هر جا دنياي واقعي تنگتر و سختتر ميشود، پناه بردن به اين گفتمانهاي سوگمندانه و معرفتافزا و تاثر برآمده از فهم تاريخي آن واقعه، ظرفيت ميسازد؛ ظرفيتي معنابخش، اميدآفرين و توانمندساز. وقتي در اين گشت و گذار نوستالژيك و مجازي به «حظيره يزد» رسيدم و همنوايي و سوگواران دردآشنا و دغدغهمند يزدي را شنيدم، رنجهاي عاشورايي در كنار رنجهاي سرطانيام، خاك بر سر زمين نشسته است، لالهها به آسمان رسيده است/ هوا هواي خستگي است/ صدا صداي دلشكستگي. بايد فراتر از اين رنج بروم و به پناهگاني بزرگتر پناه ببرم؛ ميشود به سوگواره مولانا در عزاي حسين(ع) رفت و از زبان او شنيد كه
پس عزا بر خود كنيد اي خفتگان/ زانك بد مرگيست اين خواب گران
بر دل و دين خرابت نوحه كن/ كه نميبيند جز اين خاك كهن
3) نگراني از وضعيت درماني برادر كه همچنان در آيسييوي پشتيبان بيمارستان امام رضا (ع) مشهد وابسته به دستگاههاي تنفسي است، رنج را بر من در آستانه اعزام به شيراز و آمادگي براي انجام عمل سنگين جراحي پانكراس سنگين ميكند، بناست از اوايل هفته آينده براي يك ماه در شيراز بمانم و فصل دوم رويارويي با سرطان را از زواياي اجتماعي و ارتباطي و درماني تجربه كنم. دوستان ديرين دانشگاهي به پيشواز سفر آمدهاند و براي آن تاريخ ساختهاند تا زمان را به خاطرات «دانشگاه» و «زندان» در كلابهاوس تازه كنند. من تا جايي كه بتوانم از آن دو دوره سخن خواهم گفت اما اينبار بيشتر درصدد آنم كه برداشتهايم را از «باستانشناسي نگاه پزشكي» و «پيدايش كلينيك» - به تعبير ميشل فوكو - بازگو كنم.
اكنون سخت نيازمند و اميدوارم كه با رهايي از دغدغه رنج برادرم مهدي، تن به تيغ جراح مهربان و چيرهدست شيراز - دكتر نيك اقباليان - بسپارم. مهدي همچنانكه در همه فرازها و فرودهاي زندگي پدر، مادر، خواهران، من و دوستان و خويشان دور و نزديك همراه و همنشيني صبرآموز و دوستداشتني بوده است، در اين سفر نيز سلامت او ميتواند وادي درد و دايره رنج را بر من هموارتر كند.
البته در اين روزهاي سخت و مهآلود درمان او بايد به اخلاق مسوولانه و حرفهاي، دانشِ سرآمد، منشِ انساني و روش گفتوگويي پزشك او - دكتر صداقت عزيز- از عمق جان حرمت بگذارم، دكتر صداقت به واقع فصلي ستودني از گفتوگوي پزشك و خانواده بيمار، حتي در آيسييو و كاربرد اخلاق مراقبت و «ديگر پروايي» گشوده است. در شيوه درمان و مراقبت او، بيمار انسان است، پيش از آنكه سالم يا معلول ديده شود.
4) درباره «اخلاق معلوليت» هم بايد بيشتر خواند و نوشت، من اين روزها توانستم به اعتبار كار شجاعانه خانم دكتر نعيمه پورمحمدي در نقد «جهان معلولساز» و رويارويي مادرانهاش با فرزندي معلول، پنجرهاي به فهم اين جهان باز كنم. او راست ميگويد كه معلولان از ما دور نيستند، در دو مسير دور از هم قرار نداريم، در بسياري از موارد آنها به دور از قيل و مقال به ما درس انسان بودن و انساني زيستن ميدهند. ما براي زيست مشترك اجتماعي، درماني و فرهنگي با آنان نيازمند الگوهاي «فلسفي- معرفتي» و «اجتماعي- فرهنگي» هستيم تا بتوانيم قدرت ارتباط خود و ديگران را با آنان بالا ببريم. قدرت گفتوگو با نگاه، با احساس با اخلاق و با بالا بردن توانمنديهاي نهفته در ذهنيت پاك و وجود مستعد معلولان «اخلاق مراقبت» را كه اكنون از حوزههاي مطرح اخلاقشناسي نوين است، در امتداد اين ضرورت بايد پي گرفت. اخلاق مراقبت هميشه به دنبال بهترين چيزها براي خود نيست، مشتركاتي با اخلاق فضيلتگرا و كثرتگرايي اخلاقي دارد. مراقبت به تعبير راس شيفر لندو فيلسوف برجسته معاصر و استاد دانشگاه ويسكانسن امريكا مبتني بر احساس يا شبكهاي از احساسات تقويتكننده است كه تركيبي از همدردي، همدلي، حساسيت و عشق را دربر ميگيرند و البته سنخيت و نزديكي با بينشها و كنشهاي زنانه نيز دارند، در اين زمينه فصل يازدهم كتاب جديد اخلاقشناسي نوين راس كه با ترجمه درخشان دكتر ابوالقاسم فنايي و ايمان عباسنژاد از سوي انتشارات سروش مولانا اخيرا به بازار عرضه شده، خواندني است.
5) براي بالا بردن دانش و توانش فردي جهت مقابله با دردهاي سرطاني و رنجهاي درهمتنيده اجتماعي و انساني بايد به دوردستهاي هستي، فلسفه زندگي و نقشهاي حمايتي و هدايتي جامعه بيشتر بنگريم.
دكتر اليزابت كوبلر - راس، پزشك و روانپزشك سوييسيتبار كه پس از ابتلا به بيماري سكته مغزي كتاب «چرخ زندگي» را نوشت در اين كتاب و كتابهاي ديگرش به چيستي و چگونگي پايان راه انساني به صورتي عميق ميپردازد، او را اگرچه همه جا «مرگشناس» ميدانند، اما به واقع «زندگيشناس» است و براي خوب زندگي كردن ميانه دردها و رنجها راههاي عملي را به خوبي مينماياند، سرآغاز همين كتابش كه به نقل از يك كودك سرطاني است، گواه اين سخن است: «آن هنگام كه همه كارهايي را كه براي انجام آنها به كره زمين فرستاد شدهايم، به پايان برسانيم، اجازه مييابيم تا بدن خود را ترك كنيم؛ بدني كه همچون پيلهاي كه پروانه آني را در بر ميگيرد، روح ما را زنداني كرده است. در موعد مقرر ميتوانيم بدنمان را رها كنيم و از درد و رنج، ترسها و نگرانيها آزاد شويم. آزاد همچون پروانهاي بسيار زيبا، رو به سوي خانه، به نزد خدا...» (از نامهاي براي يك كودك مبتلا به سرطان)
براي رهايي از رنج برادرم مهدي و درد عمل خودم با رابيندرانات تاگور همزبان ميشوم و ميگويم: «دعا نكنيم از خطر محفوظ بمانيم، دعا كنيم بدون هراس در دل با خطر درآويزيم، نخواهيم دردمان تسكين يابد، دلي بخواهيم كه درد را به هيچ بگيرد.»